VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

SaraMahboubi

@SaraMahboubi

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

غرب‌زدگی در عهد فارابی

اندکی نزدیک‌تر به اندیشه‌های فارابی

تصویر بازسازی شده از فارابی
تصویر بازسازی شده از فارابی

 

«غرب‌زدگی می‌گویم هم‌چون وبازدگی. و اگر به مذاق خوش‌آیند نیست بگوییم هم‌چون گرمازدگی یا سرمازدگی؛ اما نه. دست‌کم چیزی است در حدود سن‌زدگی. دیده‌اید که گندم را چطور می‌پوسانن؟ از درون. پوسته‌ی سالم برجاست؛ اما فقط پوست است عین همان پوستی که از پروانه‌ای بر درختی مانده.» (غرب‌زدگی – جلال آل احمد)

 

در مطالعه‌ی تاریخ همیشه با دیدن مشابهت‌های تاریخی اعجاب‌زده می‌شوم. گاهی مفاهیمی که گمان می‌کنم خاص دوره و زمانه‌ی مدرنیته است را در میان صفحات تاریخ می‌یابم. یکی از این مفاهیم که تازگی به آن برخورده‌ام همین غرب‌زدگی است که مسلماً در روزگار کهن آن را به این نام نمی‌خوانده‌اند ولی شاید برایتان جالب باشد که روزی روزگاری، فارابی و هم‌فکران او را متهم می‌کردند به تفکری قریب به مفهوم غرب‌زدگی. اگر چه برای آن که ذهن مخاطب را منحرف نکرده باشم و به قول منطق‌دانان مغالطه نکنم، باید تأکید کنم که جرم فارابی شبیه به مفهوم غرب‌زدگی بود و نه عین آن. مسلماً هرگز برای مردمی که هزار سال پیش از ما زندگی می‌کردند، اتفاقات عصر حاضر نیفتاده بوده و به همین علت غرب‌زدگی‌ای که جلال از آن سخن می‌گوید مورد نظر مردمان قرن چهار نبوده. با این حال در مناظره‌ی جنجالی‌ای که سال ۳۲۰ هجری قمری یا به نقلی دیگر ۳۲۶ هجری صورت گرفت، ابوسعید سیرافی، متی بن یونس را به این متهم می‌کند که او تنها آن حجت و برهان و استدلالی را قبول دارد که یونانی‌ها (جهان غرب آن زمان) آن را وضع کرده باشند و استدلال‌های سایر ملل را معتبر نمی‌داند. در ادامه‌ی بحث نیز به این انحصارگرایی متی بن یونس اعتراض می‌کند و می‌گوید که علم در تمام عالم پراکنده شده و فقط نزد یونانیان نیست.

به نظر می‌رسد که ما از وسط ماجرا وارد داستان شده‌ایم. خلاصه‌ای ناکامل از داستانی را خوانده‌ایم که هنوز آن را شروع نکرده‌ایم. بهتر است اول با دو شخصیت این داستان آشنا شویم.

ابوسعید سیرافی، دانشمند ایرانی، تلسط کامل بر نحو عربی (یکی از شاخه‌های دستور زبان عربی) داشت و خود را از مکتب نحویون می‌دانست. نحویون یا اهالی مکتب بصره گروهی بودند که راه اتحاد مسلمانان را تسلط بر زبان عربی و دوری از منطق یونانی می‌دانستند. از نظر آن‌ها منطق از آنجا که از زبان یونانی می‌آمد، برای مردم عرب‌زبان کارایی نداشت چرا که زبان یونانی با خود فکر یونانی می‌آورد. سخن آن‌ها پر بی‌راه نبود. زبان یکی از پایه‌های اتحاد است و به همین خاطر هر کشوری زبانی رسمی دارد. همچنین زبان و فکر با هم رابطه‌ی تنگاتنگی دارند.

شخصیت دوم این گفت‌وگو «متی بن یونس» است. منطق‌دان عرب و مسیحی که استاد فارابی بوده و به او منطق آموخته. همچنین به نظر می‌رسد کتاب البرهان ارسطو را که در آن زمان کتابی ممنوعه بوده، به فارابی آموخته. او مدافع منطق یونانی است و معتقد است که منطق راه‌گشای تشخیص درست و غلط است. گرچه تعریف او از منطق با توجه به تعریف‌هایی که بعدتر توسط خود فارابی و کامل‌تر از آن توسط ابن سینا ارائه شد، صحیح نیست و سیرافی هم به او در همین رابطه اشکال وارد می‌کند، ولی وارد این مسئله نمی‌شویم. در هر صورت فارابی هم خود را مدافع منطق و یکی از پیروان مکتب منطقیون می‌داند.

این دو اندیشمند بر سر درست یا نادرست بودن منطق مناظره می‌کنند و متی بن یونس در آن شکست می‌خورد. اهمیت این مناظره تا حدی است که همان روز آن را به نگارش در می‌آورند و بعدتر هم در کتاب‌های تاریخی حفظ می شود.

و حال ما می‌مانیم و این سؤال بزرگ که در دو راهه‌ی خودی و غیر خودی باید به کدام روی آوریم؟ آنچه نزد دیگران است یا آنچه در دست‌های خود ما است؟ غرب‌گرایی یا ملی‌گرایی؟ اندیشه‌ی کهن یا اندیشه‌ی نو و تازه؟ اگر چه سؤالات فوق به این شکل نزد مردمان قرن چهار هجری شکل نگرفته بوده ولی می‌توان با توجه به رویکردی که نسبت به اندیشه‌های وارداتی داشته‌اند، به نتایجی رسید.

در مناظره‌ای که ذکر شد فارابی حضور نداشته ولی در آثار او می‌توان مشاهده کرد که پاسخ خود را به سیرافی داده است. فارابی مدافع منطق و فلسفه است و ما مردمی که در قرن پانزده هجری زندگی می‌کنیم به خوبی می‌دانیم که گرایش او و فیلسوفان پس از او به منطق، راه‌گشای فلسفه بوده و برای ما میراث گران‌بهایی به جا گذاشته ولی مطمئناً در آن روزگار مسئله به این وضوح نبوده.

فارابی از در فلسفه‌ی زبان وارد مسئله می‌شود. او نشان می‌دهد زبانی که با آن هر روز صحبت می‌کنیم و به نظر کاملاً ساده می‌آید، (اگر چه سر آزمون‌های ادبیات ناگهان به این پی می‌بریم که عجب امر پیچیده‌ای است) در پشت قواعد و کلمات آن فلسفه‌ای نهفته است که قابل بررسی است. فارابی زبان را خداداد نمی‌داند بلکه معتقد است روزی زبان به دست بشر شکل گرفته. او نشان می‌دهد که زبان برای تعیین قواعد خود نیاز به منطق دارد. چرا «از» در دستور زبان جزو حرف‌ها است ولی «خیابان» در دسته‌ی اسم‌ها است. می‌توان با توجه به تعریف حرف و اسم در این باره بحث کرد؛ ولی ابتدا باید قواعد منطق را بدانیم تا بتوانیم تعریف درستی از حرف و اسم ارائه دهیم. پس همان‌طور که منطق برای ظهور یافتن به زبان نیاز دارد (واژه‌ی منطق از نطق می‌آید و در عین آن که معنای تفکر می‌دهد به معنای سخن هم هست)، زبان هم نیاز حیاتی‌ای به منطق دارد.

حالا آیا یونانی بودن کسی که منطق را وضع کرده مانع استفاده از منطق می‌شود؟ مسلماً ورود منطق به زبان عربی فرایند ساده‌ای نبوده. زبان یونانی قواعدی دارد که در عربی نیست و این برای وارد کردن منطق چالش بزرگی ایجاد می‌کرد. لازم بود که زبان عربی تغییر کند. بعضی واژه‌ها به آن وارد شود و یا شاید حتی قواعد جدیدی در عربی شکل بگیرد. کسی مانند سیرافی به همین علت منطقیون را مسخره می‌کرد. واژه‌ی «هویت» از راه ترجمه‌ی متون منطقی وارد زبان عربی شده است. برای اعراب آن زمان، به اندازه‌ی معادل‌های فارسی‌ امروزه‌ای که برای واژه‌های انگلیسی یا عربی می‌سازند عجیب بوده‌است. با این حال نه تنها در زبان عربی بلکه در زبان فارسی هم این واژه بسیار استفاده می‌شود و بدون آن بعضی مفاهیم قابل انتقال نیستند. پس ترجمه هر چقدر هم دشوار باشد ولی مواجهه با یک زبان دیگر باعث انعطاف و رشد زبانی می‌شود که به آن صحبت می‌کنیم. در مورد عقاید هم همین دیدگاه را می‌توان داشت. مواجهه با مردمی که افکاری متفاوت با ما دارند، باعث می‌شود که ما دیدگاه تازه و شاید بهتری نسبت به جهان پیدا کنیم. البته به این معنا نیست که هر آنچه از قبل من باور داشته‌ام هم کارایی خود را از دست داده. اگر عقاید من کم و کاستی دارد، آن کم و کاست می‌تواند با دیدگاه تازه کامل‌تر شود. دیدگاه تازه‌ای که به دست من رسیده هم کم و کاست‌هایی دارد که ممکن است با عقاید پیشین من کامل‌تر شود. دقیقاً مانند ترجمه کردن و یافتن معادل‌های زبانی تازه.

نمی‌توان گفت که مطالب بالا همان چیزی است که فارابی قبول داشته ولی این رویکردی است که او در پیش گرفته: ایجاد اتحاد میان باورهای جامعه‌ی اسلامی و فلسفه‌ی یونانی. دین اسلام نماینده‌ی عقیده‌ی مسلط بر جامعه‌ی آن زمان است و فلسفه نماینده‌ی عقیده‌ی تازه وارد شده از جامعه‌ای کاملاً متفاوت. ایجاد اتحاد میان این دو جبهه به معنای عدم توجه به تازه یا کهنه بودن و داخلی یا خارجی بودن یک عقیده و بالعکس توجه به نزدیکی یا دور بودن آن به حقیقت است. پس لازم بوده تا بخش‌هایی از باورهای مردم آن زمان تغییر کند و بخش‌هایی از فلسفه‌ی یونانی در نظر گرفته نشود.

 

منابع:

الإمتاع والمؤانسة، ابوحیان توحیدی

کتاب الحروف، ابونصر محمد بن محمد فارابی

غرب‌زدگی، جلال آل احمد

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.