چهره «دیگری» از منظر «نارنگی ها»
چگونه چهرهٔ دیگری، ما را از قتل باز میدارد.
چند وقت پیش به توصیهٔ دوستی فیلم نارنگیها را دیدم. فیلمی مشترک بین گرجستان و استونی ساخته ۲۰۰۳. این فیلم داستان دو مرد را روایت میکند که تصمیم میگیرند در روستایی که در جریان جنگ آبخازیای گرجستان در سال ۱۹۹۲ متروکه شده، بمانند و قبل از زدن به جاده، آخرین محصول نارنگیها را بچینند. در این روستایی که به خاطر جنگ متروک شده دو پیرمرد و نارنگی ها، مهمانان ناخواندهای دارند. جنگ، این روستا را انتخاب کرده که زهر خود را در این جهان قشنگ و کوچک بریزد. در این فیلم جنگ در پسزمینه قرار دارد و با اینکه دربارهٔ یک جنگ به خصوص است اما از این جهت که روایتکنندهٔ رویدادهای انسانی است میتواند در هر جنگ و شرایط دیگری بازخوانی شود.
در این زمان انتظار برای چیدن نارنگیها، افراد دیگری به دنیای کوچک و خلوت روستا وارد میشوند که از سربازان دو جبههٔ مخالف هستند و داستان پای چند نفر را به خانهٔ کوچک ایوو، سازندهٔ جعبههای چوبی نارنگی ها باز میکند. این فیلم که یک اثر در نکوهش جنگ است، نشان میدهد که در دنیای کوچک روستا و خانهٔ پیرمرد که بابابزرگ خطاب میشود، نمیتوان مانع از کشتارهای جنگ بین دو کشور شد اما میتوان مقام انسان را شناخت و او را فارغ از مرزهای اعتقادی و قومی و مذهبی و سیاسی برای صرف انسان بودن، دید و مورد توجه قرار داد. این فیلم، که در غرب گرجستان در منطقهای به نام گوریا با چشم اندازهای فوقالعاده زیبا، فیلمبرداری شده بر بیفایده بودن جنگ در جهان بزرگی با یک طبیعت بخشنده تأکید میکند.
این نوشته یک نقد فنی و تکنیکال دربارهٔ این فیلم نیست. بلکه دربارهٔ مضامین زیبایی است که در خلال این فیلم روایت میشود. دربارهٔ اینکه چگونه در شرایط دشوار هم میتوان همچنان انسان ماند. درام داستان از جایی اوج میگیرد که دو سرباز زخمی از دو جبهه در خانهٔ استونیاییها پناه میگیرند. یک چچنی به نام احمد و یک گرجی به نام نیکو. این دو که دشمن همدیگر هستند در پناه مهربانی میزبان، فرصت بازنگری به جنگ و درک «دیگری» به عنوان انسان را پیدا میکنند و این بهانهای برای اندیشیدن به مفهوم دیگری است.
چرا باید به جنگ اندیشید؟
جنگ و دیگرکشی برای ما پایان نیافته است. هنوز هم در جهانی زندگی میکنیم که جنگ، بخشی از اخبار روزمرهٔ آن را تشکیل میدهد. هر روز یک اتفاقی در اوکراین میافتد در غزه عدهای کشته و مجروح میشوند و حادثهٔ تروریستی در کرمان منجر به کشته شدن تعدادی از هموطنانمان میشود که تعدادی از آنها کودک بودهاند. خشونت جنگ و تحقیر انسانیت از طریق کشتن هم نوع، موضوع غمانگیزی است که در جهان مدرن و آغشته به هوش مصنوعی ما در تکرار مداوم است. انسانها میمیرند تا آرمان و منافع و ایدئولوژی عدهای پابرجا بماند. خاکی از این طرف مرز به آن طرف مرز نغلطد و سؤال، سؤال واقعی این است، چه چیزی از جان آدمی عزیزتر است که برای رسیدن به آن، جان آدمها را زیر پا میگذارید. والتر بنیامین یکی از بزرگترین منتقدان هنری قرن بیستم، نیز همپای ما از این توحش حیرت میکند. اما به درستی تذکر میدهد که حیرتی که یکی از زیباترین چیزهایی است که انسان از کودکی با خود دارد و سرآغاز فلسفه است، اینجا به معنای فلسفی خود نیست. این مانند حیرت یک کودک از زیبایی بال پروانه نیست، حیرت از این است که در این روزگار هم هنوز انسان به کشتن دیگری بر میخیزد.
یکی از دلایلی که این توحش انسان علیه انسان را شدنی میکند از یاد بردن این است که او (آنی که دارد کشته میشود) هم انسان است. لویناس یکی از فیلسوفان معاصر به زیبایی از این امر پرده بر میدارد و میگوید: رمز در کلیت است. انسانها به جای اینکه در مقام انسان و به عنوان تکتک افراد در نظر گرفته شوند، برچسب میخورند و عضو یک دسته، یک فرقه و یک گروه میشوند و دشمنی با گروهها خیلی آسانتر از دشمنی با تکتک انسانهایی است که زندگی مجزایی به عنوان یک انسان دارند. آنچه باعث می شود انسان را در مقام انسان درک کنی نه یک جزئی از تودهٔ سربازان یک کشور دیگر، بلکه توجه به بیهمتا بودن او در جهان است. توجه به این نکته که او یکی از هزاران نیست. یک بیهمتاست.
لحظه ملاقات با چهره دیگری
لویناس معتقد است آنچه ما را متوجه آن دیگری میکند چهره است. چهره آسیب پذیرترین و بیدفاعترین بخش بدن است. که بیش از هر بخش دیگر بدن عریان است. اما این برهنگی باوقار است. آدم تلاش میکند با قیافه گرفتن، ادا درآوردن، چهرهٔ خود را مخفی کند اما چهره به راستی گواهی انکار نشدنی بر وجود آدمی و نشاندهندهٔ بودن دیگری است. این تفاوت افراد ممکن است در حالت جمعی نادیده گرفته شوند، اما وقتی با یک شخص و چهرهٔ خاص روبرو میشویم، اتفاقی دیگر رخ میدهد. چهره ما را از قتل دیگری باز میدارد و ما را به مسئولیت در برابر دیگری فرا میخواند. نگاه مستقیم به چهره شرمی را به وجود میآورد و بنابراین نمیتوان کسی را که مستقیماً به چهرهٔ شما نگاه میکند، کشت.
مفاهیمی از فیلم نارنگی ها بر اساس مفهوم دیگری:
- این فیلم روایتی از دیدگاه «خود»ی است که به دیگری نگاه میکند. داستان از دیدگاه ایوو، یک کشاورز استونیایی، روایت میشود. که با دو سرباز دشمن، مواجه میشود. در این فیلم تفاوت اعتقادات مذهبی، سیاسی، زبانی و ... زمینهای برای پدیدار شدن چهرهٔ دیگری میشود. دشمنی ابتداییای که در داستان وجود دارد از طریق فرصتی که میزبان صلحاندیش آنها به آن دو میدهد، تغییر رویه میدهد. زمینهٔ این تغییر، صبوری پیرمرد «بابابزرگ» برای مداوای این دو و ایجاد فرصتی برای قرار گرفتن انسانها در کنار هم، به عنوان دو انسان است. این چیزی است که وقتی دو سرباز در مقام جنگجو، در برابر هم قرار میگیرند محو میشود. فرصت کنار هم زیستن و نگریستن به چهرهٔ دیگری، دشمنی را که میخواستی هر آن از پا درآری، به دوستی بدل میکند که برای زنده بودنش میجنگی.
- در این فیلم دوربین با مکث بر چهرهها اجازه میدهد. ما نیز با شخصیتهایی که در ابتدا برایمان دور و گنگ و ناشناخته بودند احساس نزدیکی کنیم. جایی که سربازان مهمان این خانه شیفتهٔ عکس دختر جوانی میشوند که بر دیوار خانهٔ پیرمرد است، به لطافت کمک میکند بفهمیم همهٔ ما انسانیم، عاشق زیبایی و زندگی.
- دربرابر جنگ بین دو کشور، محصول نارنگی یک باغ چه اهمیتی دارد؟ کارگردان کمک میکند که ما نگران نارنگی باشیم نه نگران مرز دو کشور. از این طریق است که ما را وارد مجرایی انسانی، بسیار انسانی میکند. و از طریق مشاهدهٔ یک کشاورز که نگران نارنگی است یاد میگیریم دیگری را ببینیم و حالا جنگ به جای این که بین دو ملت باشد بین آدمهایی است که هر کدام قصهای دارند و عاشق زندگی هستند. سینما، کمک میکند از طریق دیگری که یک کشاورز دور از زبان و فرهنگ ماست یاد بگیریم انسانها را نه در قامت یک کل، بلکه تک به تک با چهره با امید با دغدغه و شادیهای منحصر به فردشان ببینیم و این شاید همان کاری است که هنر آن را به ارزندهترین شکل انجام میدهد.
- دریدا معتقد است که هر فیلمی برای بیان یک نیت اصلی ساخته میشود اما در دل خود مفاهیم و اتفاقات حاشیهای دارد که بر ضد نیت اصلی نویسنده و فیلمساز هستند. فیلم نارنگیها فیلمی صلحطلب و ضد جنگ است اما در همین داستان هم، صلحطلبی تا لحظهای ادامه دارد که جان خودت و عزیزانت در معرض خطر نباشد. وقتی که سربازی سلاح بر روی تو میگیرد، فرصتی نداری که چهرهٔ او را نگاه کنی و فکر کنی او هم داستانی دارد، خانوادهای دارد و یک دیگری است. در چنین موقعیتی بین خودت و سرباز مقابل، جان خودت را انتخاب میکنی. این فیلم به کمک نشان دادن نیت اصلی (صلحطلبی) و نیت متضادی که در داستان ظاهر میشود (ناگزیری از دفاع برای جان خویش) کمک میکند بفهمیم جنگ، آنقدر پدیدهٔ غیر انسانی است، که امکان مواجهه با دیگری را سلب میکند و این دلیلی است که باید برای پایان دادن به جنگهای جهان کوشید. دریغ شدن فرصت دیدن دیگری به عنوان یک انسان.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.