بیوگرافی سیمین بهبهانی
نیمای غزل فارسی
در تاریخ ادبیات فارسی عموما غزلسرایی را قالبی مختص سرایش عاشقانههای ناب و دلگداز میشناسند. ماندگارترین سرودههای عاشقانه ادبیات فارسی را غزلها تشکیل میدهند. حتی لفظ تغزل و دلالتهای پیدا و پنهان آن هم برگرفته این قانون نانوشته است.
اما تحولات سیاسی و اجتماعی دوران معاصر ما از انقلاب مشروطه به اینسو، نه فقط نظام فکری بلکه تصورات ما را از نظم و قواعد کهن زیر و رو کرد. بسیاری از عادتها و باورهایی که زیر نامِ مقدسِ سنت، شکوهی ابدی و هزارساله داشتند، در کمتر از نیمقرن بدل به مخروبههای خاکگرفته و مستعمل شدند که در خوشبینانهترین حالت میشود آنها را در کتابهای تاریخ عهد قدیم جایشان داد.
شعر فارسی از اولین دستاویزهای فرهنگی این تحولات بود. رعایت اوزان عرضی و بدایع معجم که باعث تکلف کلام و فخر کاتبان و نویسندگان قاجاری در عریضههای پرتکلف و طمطراق قاجاری بود، به یکباره تبدیل شد به لفاظیهای متزورانه که فقط بدرد تملق اربابان قدرت میخورد تا بلکه دل شاه و شاهزاده را برای دادن صلهای بیشتر به رحم آورد.
مروری کلی بر اشعار پر تکلف شاعرانی نظیر قاآنی که در ابتدای عصر ناصری میزیست با شعر کسانی همچون ایرج میرزا و ابوالقاسم لاهوتی بخوبی نشان میداد، که قرار است پای شاعران از عرش رفیع اندیشههای آفاقی و عرفانی به فرش هزار رنگ آرزوهای انفسی و انسانی هبوط کند.
آن غزلهای پر از گدازههای شمع و التهاب پروانه و آن ناز و نیاز ساقی و مطرب از رنگ و لعاب افتاده بود. نوشتن شعر به سبک قدما بقول شاملو حکم پروار کردن گوسفند شپشوی مسمَّطی را داشته که باید زیر پای صاحب دیوانی به مذبح میرفت.
بعد از نیما و هدایت انگار جهان ذهنی شاعران ما مبتلا به قطع رحم شده بود. نه لفظ و قالب، نه مضمون و نه ساختارهای دیروز انگار هیچیک نمیتوانستند سرچشمهای برای جوشش شعر و داستان باشند.
کار بهجایی رسید که اگر کسی میخواست به قوالب قدیم مقید بماند کهنهپرست و کهنهگرا شناخته میشد. در چنین فضایی به تعبیر محمدعلی بهمنی غزل گفتن به زدن داغ ننگ بر پیشانی میمانست. آنها که از زیر پوستین نیما بیرون آمده بودند بافتار کلام و عروض قدیم را دست و پاگیر و رتوریک شعر کلاسیک را بیربط به اقتضائات دنیای امروز میدانستند.
در چنین فضایی اگر ستاره بخت امثال پروین اعتصامی هم خردهسوسویی کرده بود، بخاطر نسب خانوادگی و استعداد کمنظیر او در توصیفات شاعرانه و مناظرههای جذابش برای مخاطبان عمدتا کهنساله بود که از سر مکنت و نفوذ دیوانی و رسانهای هوای اختر چرخ ادب را داشتند.
در این مجادله که گروهی سعی داشتند یک دو قطبی بسازند که یکسوی آن پروین اعتصامی و سوی دیگرش فروغ فرخزاد بود، ستاره اقبال سیمین بهبهانی از افق دیگری طلوع کرد.
سیمین خلیلی عراقی (بهبهانی) از پدری عراقی تبار و مادری فرانسهدان متولد شد.تقریبا تمام آنچه بعنوان وجه بارز این شاعر میشناسیم میراث خانوادگیشان بوده. پدربزرگ پدری او از مبارزان انقلاب مشروطه در تهران بود، خانواده پدری سیمین مانند بسیاری از ناراضیان سیاسی دوران قاجار مدتی به عراق مهاجرت کردند. پدر سیمین عباس خلیلی هم یک نویسنده و سیاستمدار ماجراجو بود. او عراقیتبار اما بزرگشده ایران بود. تسلط زیادی به تاریخ ایران و اشراف فراوانی روی شاهنامه داشت. در مدت اقامتش در نجف در جنبش انقلابیون ۱۹۱۷ عراق، در جرگه رهبران جنش بود. در آن زمان بعد از شکست جنبش و انحلال جمعیت توسط قوای امپراطوری انگلیس محکوم به اعدام شد و چارهای جز فرار به ایران نداشت. بعد از گریختن از عراق و مدتی زندگی مخفی، در تهران مستقر شد یک روزنامه تأسیس کرد. و دوباره درگیر مناقشات سیاسی شد. در اوج قدرت قوام السلطنه با او پنجه در پنجه انداخت. بعدها همراه دکتر مصدق جزو موسسان جبهه ملی شد.
مادر سیمین هم با آنکه تحصیلات مکتبی داشت اما زبان فرانسه را نیک میدانست و در جوانی به عضویت جمعیت نسوان وطنخواه درآمده بود. مروری بر برخی از سرودههای فخرعظمی ارغون مادر سیمین خلیلی (بهبهانی) بخوبی تاثیر نگاه او را روی دخترش نشان میدهد:
مُلک را از خون خائن لالهگون باید نمود
جاری از هر سویِ کشور جوی خون باید نمود
حشمت و فرّ کیان گر بایدت، این خطه را
پاک از بیداد ضحَاکانِ دون باید نمود
دزدهای اجتماعی هرچه هست از شیخ و شاب
جمله را بر دار عبرت سرنگون باید نمود
اشرف و والا شدن از دزدی و غارت چهسود؟
اینچنین والا و اشرف را زبون باید نمود
روایت سیمین از تاثیری که مادرش بر او نهاد را میتوانید در کتاب «با مادرم...» مطالعه کنید.
از سیاست که بگذریم علاقه به شعر و ادبیات نیز جزو مواریث خانوادگیشان بود. پدرش علاوه بر نگارش رمان و سرایش شعر بخش زیادی از شاهنامه را به عربی ترجمه کرده بود و مادرش نیز شاعر شناخته شدهای بود.
سیمین بعد از اتمام تحصیلات اولیه در دانشگاه حقوق خواند اما ترجیح داد بهجای کار مرتبط با رشتهاش به استخدام آموزش و پرورش دربیاید و تقریبا سی سال مستمراً به کار تدریس مشغول بود.
سیمین در سال ۱۳۲۵ با حسن بهبهانی ازدواج کرد و از آنجا به بعد نام خانوادگیش را به بهبهانی تغییر داد.
عضویت در انجمن ادبی ایران و بعد شورای شعر و موسیقی ارتباطات او را با محافل ادبی هم نسلانش گسترش داد و کمکم دستش به نگارش ترانه و تصنیف باز شد. سال ۵۷ نیز عضو کانون پرفراز و نشیب نویسندگان شد.
سیمین بهبهانی همچون پدر و مادرش سری در ادبیات داشت و سری در اجتماع. او میدانست که میخواهد در سرزمینی شاعر شود که در آن مرگ فرزند دختر متاثر از یک فرهنگ منحط محیطی، یک خوش اقبالی دانسته میشد تا جایی که شاعری مثل خاقانی سروده:
سرفکنده شدم چو دختر زاد
بر فلک سر فراختم چو برفت
بودم از عجز چون خر اندر گل
بر جهان اسب تاختم چو برفت
سیمین بهبهانی همانطور که نمیتوانست نسبت به سنتهای کهن ادبی ایران چشم ببندد؛ سر سازگاری با کهنه پرستی هم نداشت.
در غزلسرایی نه مانند ملک الشعرای بهار و سلف خودش پروین اعتصامی طبع محافظهکار و مخالف با بدعتهای ادبی داشت و نه مانند برخی شاعران چپگرا و موج نو در پی بیرون ریختن مواریث فرمی شعر کلاسیک فارسی بود.
از اینرو بهبهانی را نیز باید همانند حسین منزوی در جرگه شاعرانی قرار داد که تلاش کرد علاوه بر پایبندی به شاکله قالبی شعر فارسی؛ در ایجاد فضاهای فرمال و مضامین شعری، دست به نوآوری زدند.
مرور قطعه زیر که از مجموعه کولیوارههای سیمین انتخاب شده، نمونه خوبی برای درک این ویژگیست:
کولی! به حرمتِ بودن، باید ترانه بخوانی
شاید پیام حضوری تا گوشها برسانی
دود تنورهیِ دیوان سوزانده چشم و گلو را؛
بر کش ز وحشتِ این شب فریاد اگر بتوانی
هر دیو، شیشهیِ عمرش، در بطنِ ماهی سرخی؛
ماهی، شناورِ آبی کهش [ = کَش یا که اَش ] راه و رخنه ندانی
هر دختری، سر دیوی بنشانده بر سر زانو
چونان که کُندهیِ هیزم بر شمش نقره نشانی
دیوان تشنهیِ یغما، زان دختران پریسا
بردند از رخ و از لب، بُرد و عقیق یمانی
همانطور که از کیفیت بدایع لفظی و فضای استعاری این کولیواره پیداست؛ شاعر تلاش کرده در این مجموعه از فضاهای جدید استعاری برای بیان مضامین مدنظر خودش استفاده کند.
اما این تمام وجه مشخصه شعر سیمین بهبهانی نبود. ویژگی ممتاز دیگر شعر وی انعکاس هوشمندانه و موثر دغدغههای اجتماعی از منظری مادرانه بود. هرچند که آنچه امروز باعنوان شعر متعهد شناخته میشود، مثل یک ویروس به جان قاطبه شاعران معاصر ایران در سالهای پیش از انقلاب افتاده بود و باعث تنزل سطح کیفی بخش زیادی از این آثار تا آستانه شعارهای تاریخ مصرفدار شده بود، اما سیمین بهبهانی علیرغم عضویت در کانون نویسندگان و مراوده با شاعرانی چون کسرایی هیچگاه ذوق شعریِ خود را خرجِ گفتمانهای مارکسیستی نکرد.
زنانگی، امیدواری و عدالت سه وجه مشخصه مضمونی شعری سیمین بهبهانیست، که بازتاب کامل آن را میتوان در این غزل معروف مشاهده کرد:
دوباره میسازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم، اگر چه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گُل ، به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش
دوباره، یکروزِ روشنا، سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مردهام، به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلبِ اهرمن، ز نعرهٔ آنچنان خویش
کسی که « عَظمِ رَمیم»* را دوباره انشا کند به لطف
چو کوه میبخشدم شکوه، به عرصهیِ امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز میکنم، کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق، بدان روش ساز میکنم
که جان شود هر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی، بجاست کز تاب شعلهاش
گمان ندارم به کاهشی، زِگَرمیِ دَمان خویش
دوباره میبخشیام توان، اگرچه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان، اگرچه پیش از توان خویش
سیمین بهبهانی این غزل معروف را در فضای ملتهب و متشنج سال ۱۳۶۰ سرود. دورانی که گروههای سیاسی فعال در ایران در پی اختلافات سیاسی و عقیدتی سخت درگیر منازعه و تقابل با همدیگر شده بودند. دامنه این تشنج و منازعه آنقدر گسترش یافت که کار به مبارزه مسلحانه در خیابانهای تهران کشید.
در چنین فضایی که بسیاری از روشنفکران و نویسندگان یا دچار خشم بودند یا یأس و ناامیدی، سیمین بهبهانی همچون مادری دردمند و امیدوار حدیث حب الوطن میگفت.
جالب آنجاست که بهبهانی این غزل را خطاب به سیمین دیگر ادبیات فارسی یعنی سیمین دانشور نوشت.
بخش زیادی از توان و زمان سیمین بهبهانی بعد از انقلاب بخصوص در دهههای هفتاد و هشتاد مصروف فعالیتهای اجتماعی و مدنی شد.
بهبهانی احتمالا آخرین بازمانده از جمع شاعران بزرگ زن معاصر بود که هنوز زنده بود و بهلحاظ جایگاه مهم ادبی و دغدغهمندیاش گروههای مختلف مدنی و سیاسی تلاش میکردند از اعتبار و نام او برای فعالیتشان استفاده کنند.
این مسئله حتی پس از مرگ سیمین بهبهانی و در مراسم تشییع پیکر او نیز نمود داشت. اما بهرغم تمام حواشی و تبعات این فعالیتها هیچکس نمیتواند منکر بزرگی و جاودانگی نام وی در تاریخ شعر معاصر فارسی بشود.
پانوشت:
*عظم رمیم: به معنی استخوان پوسیدهاست. ( منبع: لغتنامۀ دهخدا - رجوع شود به «عظم» و همچنین «ریزیده» )
مثال: بوی محبوب که بر خاک احبّا گذرد/ نه عجب دارم اگر زنده کند عظم رمیم ( سعدی )
منابع:
بهبهانی، سیمین، با قلب خود چه خریدم؟، لسآنجلس: شرکت کتاب
بهبهانی، سیمین، با مادرم همراه، انتشارات سخن
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.