جهان خاکستری
تأملی در سینمای یورگوس لانتیموس
نمیدانم چهقدر یورگوس لانتیموس را میشناسید یا چند فیلم از آثار او را دیدهاید؛ اما اینها سؤالاتی نیستند که بخواهم دربارهشان پرگویی کنم و زیاد بنویسم. چرا؟ زیرا موضوع این جستار، تحلیل نگاه سینمایی لانتیموس نیست، بلکه قصد دارم در این نوشته موضوعی را با تکیه بر سینمای لانتیموس بیان کنم.
قبل از هر چه، بد نیست لانتیموس را به شما خواننده گرامی بشناسانم. یورگوس لانتیموس، کارگردان، نویسنده و تهیه کنندهای یونانی است متولد سال ۱۹۷۳. پنجاه سن دارد و تا به امروز نُه فیلم ساخته است که آخرین اثرش، بیچارگان در مراسم ۲۰۲۳ مورد ستایش قرار گرفت و جوایزی هم به دست آورد.
حالا اما این حرفها را کنار میگذارم و پرسش اصلی را میپرسم: جهان چه رنگی دارد؟
این سؤال پرسشی کلی و مبهم به نظر میرسد و شاید بی مورد. حق دارید اگر این برداشت را کرده باشید؛ اما بگذارید سؤالم را باز کنم تا بفهمیمش. بهتر است آن را به این شکل بپرسم: شما جهان و آدم های داخلش را با چه رنگی میبینید؟ چه رنگی میدانیدشان؟ آیا آدمها برایتان در دو دستهٔ سیاه و سفید خلاصه میشوند یا هر فردی برایتان رنگ مخصوص به خودش را دارد؟ همه در یک طِیف (مثلاً خاکستری) تعریف میشوند یا با رنگهای متفاوت و متنوع؟ کدام نگاه درستتر است (یا کلمههای بهتر!) کدام نگاه واقعی و کاربردیتر است؟ خوب! حالا به لانتیموس عزیزمان برمیگردیم.
جهانی که یورگوس لانتیموس در فیلمهایش به تصویر میکشد، خاکستری است؛ یعنی انسان موجودی صرفاً خوب یا صرفاً بد نیست. او نگاه مطلقی به انسان ندارد. همه مخلوطی از خوبی و بدی (یا هر دوگانهٔ دیگری) هستند. گویا همه شخصیتهای فیلمهای او ویژگی مشترکی دارند و آن ویژگی خاکستری بودنشان است. در جهانی که لانتیموس خلق میکند، هر اتفاق مثبت و منفیای از هر انسانی برمیآید. همه اشتباه دارند. تلاش میکنند آن را جبران کنند حتی به شیوههای غلط. انسانها با وجود تفاوتهاشان شباهتهای فراوانی هم با یکدیگر دارند. هر چه که باشد همه خاکستری هستند با شدتهای متفاوت.
هگل، فیلسوف بزرگ آلمانی، که نظریه دیالکتیک را مطرح کرده است، نقطهٔ اتکای خوبی است برایمان. طبق نظریهٔ دیالکتیک، هر دو نیروی متضاد (خوب/بد، قدیم/جدید و...)، هر تِز و آنتیتِزی به سنتز میرسند، ترکیب میشوند و این چرخه تا همیشه ادامه پیدا میکند. اگر این نظریه را بپذیریم، خاکستری بودن جهان را میفهمیم. هر انسان مجموعهای از نیروهای متضاد است و ترکیب آنها در رفتار بروز مییابد. گاهی خوبیِ بیشتری نشان میدهد از خود و گاهی بدی، اما هر انسان، صرفاً خوب یا بد نیست و این، همان نگاه لانتیموس است.
البته جهان لانتیموس جهان عجیبتری است. سینماییها به آن میگویند رئالیسم جادویی. جهانی که همیشه عنصری رازآلود و عجیب در آن پیدا میشود. به طور مثال، در فیلم «بیچارگان»، علم تا حدی رادیکال پیشرفت کرده است. در فیلم «خرچنگ»، نظم عجیب، خشک و بیاحساسی در جهانِ همه شخصیتها حکمفرماست. در فیلم «سوگلی» تصویری از شخصیت اصلی نشان میدهد که جدید و نامأنوس است، یا در فیلم «کشتن گوزن مقدس» یکی از شخصیتها قدرتی ماورایی دارد. جهان سینمایی لانتیموس، جهان تأملبرانگیز و خاصی است، اما عنصر مشترک همه فیلمهایش همین خاکستری بودن تمام شخصیتهاست.
نمیدانم چهقدر شما با لانتیموس یا من هم نظر هستید اما به این موضوع فکر کنید: انسانها معجون متنوعی از هر ویژگی و احساسی هستند و به قولی، هیچ کاری از هیچ کسی بعید نیست. میشود که بدترین انسانی که می شناسیم اخلاق خوبی هم داشته باشد و کار مثبتی هم بکند و بالعکس. آدمها سفید یا سیاه نیستند. با این نگاه میشود انسانها را واقعیتر شناخت و با آنها عمیقتر ارتباط گرفت. به شناختمان از خودمان هم کمک میکند. باعث میشود رفتارهای گاهاً متناقض خودمان و دیگران را بفهمیم و بهتر بتوانیم تحلیل کنیم. مگر ارتباط با دیگران موضوع کم اهمیتی است؟ پس به نظرم لازم است بهترین نگاه را دربارهی ذات انسان انتخاب کنیم.
جهان خاکستری است و انسان هم موجودی خاکستری است. این تمام حرفی است که میخواستم توضیحش بدهم و به عنوان کلام آخر، امیدوارم این جستار، شما را به فکر فروبرده باشد و البته یک نکته! فیلم های یورگوس لانتیموس را ببینید، ارزشش را دارد!
Lanthimos Yorgos
Poor things
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.