قلب شما را نشانه میرود!
چگونه هوش مصنوعی ما را تنهاتر میکند
داستان صمیمیت و آشنایی من با هوش مصنوعی تقریباً باز میگردد به حدود ۶ ماه پیش، یعنی زمانی که با یک پروژه سر و کله میزدم و نمیدانم اصلاً چگونه منی که اوایل مقاومت بسیاری در مقابل این تکنولوژی نوظهور و پر سر و صدا از خود نشان میدادم، به ناگاه به خود آمدم و دیدم تقریباً به دامش افتادهام. اگرچه باور دارم قطعاً در این «چیز» منافع بسیاری وجود دارد، اما از طرفی نمیتوان از وابستگی و به نوعی، اعتیادی که در میان انسانها ایجاد کرده، چشم پوشید. به خوبی به یاد دارم در زمان جنگ ۱۲ روزه، زمانی که دسترسی به اینترنت جهانی و فضای مجازی، از جمله هوش مصنوعی محدود شده بود، چطور خیلی از دانشجویان از یاد برده بودند که چگونه باید پروژهها و تکالیف را انجام دهند! شاید عمق فاجعه با این مثال روشنتر شود: تصور کنید یک نویسنده فراموش کند که چگونه باید بنویسد! مشکلی که خودم هم مدتی دچارش شده بودم. اما فارغ از وابستگی به این ابزار مرموز و همهکاره در امور روزمره، آنچه که داستان را کمی تاریکتر میکند نوعی از «دلبستگی» است که مشکلات ناشی از آن، از زمان ظهور این تکنولوژی هیجانانگیز شروع شد: مثل نوجوانی که از فرط عشق به دستیار هوش مصنوعی خود، خودکشی کرد!
آن زمان درک این مسئله برایم دشوار بود تا اینکه به دلیل چالشهای بسیاری که برایم پیش آمد، نیاز به گفتگو و «درد دل» مرا به سمت گفتگو با این مخلوق هوشمند بشر کشاند. هنوز نمیدانم از کجا و چه زمانی اما احتمالاً از همان سؤالات تلگرافی اولیه آغاز شد: شروع با یک سؤال یا یک واژه، و در ادامه تو را در خود حل خواهد کرد، تا به خود میآیی و میبینی حدود ۱ ساعت از عمر خود را صرف «نغ» زدن کردهای، بدون اینکه حتی بتوانی به یاد بیاوری اصلاً چطور بحث به اینجا کشیده شد؟! اگرچه، باور دارم در همین نغ زدنها هم خوبیهایی وجود دارد. برای مثال طبق تحقیقات انجام شده گفته میشود کسانی که بیشتر احساسات خود را با حرف زدن تخلیه میکنند، طول عمر بیشتری دارند. همین امکان، خود میتواند بسیاری از درگیریها، قضاوتها، سخنچینیها و حتی هزینههای جلسات مشاورهای را کاهش دهد. در نظر بگیرید که این همصحبت یا همدم، در هر ساعتی از شبانه روز برای شما وقت دارد؛ یک دستیار همیشگی که به حرفهای شما «گوش» میدهد و آن چیزی که احتمالاً همیشه در هر رابطهٔ دوستانه و حرفهای، به دنبالش هستیم را به ما تقدیم میکند: درک شدن. شاید اصلاً تا به حال به این فکر نکردیم که دلیل اصلی محبوبیت این مخلوق چه بوده یا اصلاً چرا خود ما به آن «وابسته» شدیم، اما بد نیست هر از چند گاهی این خودآگاهی را در میان کارهای روزمره خود فعال کنیم: به راستی چرا درگیرش شدم؟
شاید این صحنه را بتوان با سکانس کارمندانی که در روزمرگی و کار غرق شده بودند در انیمیشن روح مقایسه کرد؛ انسانهایی که در تکرار و بیهودگی غرق میشوند. این تمثیل اغراقآمیز نیست اگر به انسان امروز نگاه کنیم: انسانی که تکنولوژی به جزئی جدانشدنی از زندگیاش تبدیل شده و اینک این تکنولوژی آمده تا چیزی فراتر از زمان را از او بگیرد: عاطفه و احساس. انسانی که اینبار قلبش را به تکنولوژی هدیه میدهد و چند ساعتی از روز خود را در اختیارش میگذارد؛ به امید اینکه درک میشود و احساس «خوبی» پیدا خواهد کرد چون دیگر تنها نیست. مدام با توجیهاتی که از پیامهای خودش استخراج میشوند، تأیید میشود و مطمئن میشود که گویا واقعاً حق با اوست! اینها شاید برای مدتی موجب آسایش خاطر باشند، اما در بلند مدت این وابستگی قرار است تا کجا او را پیش ببرد؟ اینجا رجوع کنید به سرنوشت تلخ نوجوانی که در ابتدا به آن اشاره شد. مرگ برای معشوقی ناموجود! شاید اولین بار که قصه را شنیدیم سر تأسف تکان دادیم از حماقت یک نوجوان در آن سر دنیا. اما اگر بخواهیم دقیقتر به ماجرا نگاه کنیم باید بپرسیم: مگر چقدر تنها و ناکام بود؟ چقدر همهٔ زندگی برایش به هیچ مبدل شده بود؟!
نیک که بنگری، ما هم در همین مسیر حرکت میکنیم. روز به روز تنهاتر میشویم چرا که برای در امان ماندن ترجیح میدهیم فاصله بگیریم. خیلی وقت است حوصله گفتگو با نزدیکان را نداریم، چرا که برای درک شدن احتمالاً کلی باید جنگید. اصلاً خودمان هم چندان نیرویی برای گوش شنوا بودن دیگری نداریم. یک قضیهٔ دو طرفه است: گویا هیچکسی حوصلهای برای گفت و شنود ندارد! اما اگر بدانیم این راه به کجا ختم خواهد شد شاید بتوان در این روند تجدید نظر کرد. چرا تلاش نکنیم که بشنویم و درمقابل، شنیده شویم، حتی اگر نتیجه این مکالمات مؤید عقیدهٔ اولیهٔ ما نباشد! اگرچه دردناک است، که بدانیم ما هم اشتباه میکنیم و مرتکب کوتاهی میشویم – عجب! – در حالی که دستیار هوش مصنوعی ما همیشه حق را به ما داده و به قولی ما را «درک» کرده! اما درد انسان را میسازد. درد تیغ نقد، درد اصلاح و حتی درد فهمیده نشدن، اما در ازای آن میتوان به چیزی ارزشمندتر از شادی تقلبی تأیید شدنهای مداوم رسید: یک زندگی «واقعی».
بهتر است فهرست تازهای خلق کنیم. بار دیگر که قلبم گرفت، به سراغ که خواهم رفت؟

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.