«هربرت جورج ولز»
مردان بزرگ هرگز تسلیم نمیشوند.
پیشگوی زمان و مکان
هربرت جورج ولز (۱۹۴۶-۱۸۶۶) ملقب به H.G. Wells روزنامهنگار، تاریخنگار و نویسندهٔ رمانهای علمی تخیلی متولد شهر کنت انگلستان بود. او در یک خانوادهٔ فقیر به دنیا آمد. پدرش جوزف ولز بازیکن کریکت بود اما نه در آن حد که بتواند اسمورسمی داشته باشد. شغل پدرش و تأثیری که او بر کودکی ولز داشت سبب شد وارد مسیری غیرقابلپیشبینی شود. شاید اگر پدرش یک ورزشکار نبود او هرگز دچار آسیبدیدگی شدید پا نمیشد و هرگز به خواندن کتاب روی نمیآورد. او در دوران طولانی نقاهتش با خواندن کتابهای متعدد مسیر زندگیاش را تغییر داد. خودش معتقد بود که اینیک الهام الهی است.
اندکی بعد دوران سخت زندگیاش آغاز شد. در یازدهسالگی، در بحبوحهٔ مسابقات نفسگیر ورزشی پدرش به دلیل شکستگی ران پا از صحنهٔ رقابت کنار زده شد و این برای او سرنوشت تازهای را رقم زد. فقر و فشار مالی خانواده او را بهعنوان تنها پسر خانواده به کار اجباری وادار کرد. جایی که او ناچار به کار طاقتفرسا و خوابیدن در یک خوابگاه کوچک و نمور بود.
لحظههای پرفشار، تحمل کار بیوقفه و غذایی در حد زنده ماندن، ولز را با دنیای انسانهای بزرگسال آشنا کرد. این شرایط دشوار منجر به خلق اثر بهیادماندنی این نویسندهٔ بزرگ شد. کتابی که او نامش را «چرخهای بخت» نامید. او دربارهٔ این کتاب گفت: «خوشحالم که تجربهٔ تلخ من سبب نگارش این کتاب شد.»
او در سال ۱۸۸۸ به دانشگاه امپریال کالج لندن رفت. جایی که بستر مناسبی برای شکوفایی دانش او بهعنوان یک محقق و نویسندهٔ علمی بود.
پسازآن تصمیم به ازدواج گرفت اما اولین رابطهاش با شکست مواجه شد. دخترعمویش بهعنوان شریک زندگی هرگز نتوانست آنطور که باید او را درک کند اگرچه خود او هیچوقت بهطور شفاف دراینباره حرفی نزد. پس از جداییاش، با امی کاترین رابینز آشنا شد. برخی معتقدند که او پیش از جداییاش با این زن رابطه داشته است. دلیل این آشنایی هر چه بود به زندگی آنها تا پایان عمر و تولد چهار فرزند منتهی شد. شاید بتوان گفت همسر دومش که خود یک نویسنده بود به او و دنیای مرموزش راه یافت و او را با تمام وجود باور کرد. او مشوق بزرگی برای خلق آثار ولز شد. ایدههای فلسفی، ویرایشهای بدون نقص و همراهی روحی و فکری او همسرش را به ادامهٔ این مسیر امیدوار کرد.
من معتقدم انسانهای بزرگ در کورهٔ سختیهای زندگی آبدیده و مقاوم میشوند. وقتی برای اولین بار زندگینامه این مرد مشهور را خواندم دریافتم که ولز همان فردی است که این حقیقت انکار ناشدنی را اثبات میکند. او در برابر مشکلات بهزانو درنیامد و در عوض ایستاد و قد برافراشت. رد این خصلت بزرگ در نوشتههای او بارز و مشخص بود. آثاری که هر یک به نحوی عمیق تعامل انسانها و سختیهای پیش رویشان را بازگو میکند.
شروع زندگی هنری اچ جی ولز
ولز در سال ۱۸۹۵ با نگارش رمان «ماشین زمان» توانست به عرصهٔ نویسندگی حرفهای قدم بگذارد. نگارش رمانهایی که به چندین زبان ترجمه شدند باعث شد تا او در سراسر دنیا به شهرت و محبوبیت برسد. یک سال پسازآن رمان «جزیره دکتر مورو» را نوشت که داستان دکتری روانپریش را بازگو میکند. مردی که با پیوند اعضای مختلف حیوانات با انسان موجوداتی خارقالعاده و عجیب را به وجود میآورد. مخلوقاتی که در پایان علیه دکتر مورو شورش میکنند و او را به کام مرگ میکشند. اگرچه خود او این اثر را یک کنایه اجتماعی از بدرفتاریها و ظلمهای بشریت مینامد، چیزی که شاید ناشی از فشار سیاستمداران بر او و ایدههای سوسیالیستیاش بود. میشود گفت با این اثر ثابت شد که قدرت پیشگوییهای او ورای زمان و مکان است. چیزی که حالا به نام دستکاریهای ژنتیکی شناخته میشود و میتواند عواقب خطرناک و غیرقابل جبرانی به همراه داشته باشد. همانگونه که «سایمون جیمز» بر این واقعیت تأکید میکند. موضوعی که هنوز هم با وجود شواهد و مدارک موجود انکار میشود.
او در داستانهایش بهخوبی پیشگوییهای علمی و غیرقابلباورش را به تصویر میکشد. این رسالت بزرگ در سال ۱۹۰۱ با نگارش کتاب «پیشبینیها» آغاز میشود و کمی بعد در ابعادی گستردهتر نمود پیدا میکند. سفر با ماشین زمان، مردی که نامرئی میشود و سرانجام نبرد مریخیها با زمین. شاید بتوان گفت هولناکتر از مردی که با نوشیدن یک ماده شیمیایی محو و ناپدید میشود جنگ فضاییها با مردان زمینی باشد، ستیزی کشنده در برابر ماشینها و جنگافزارهای لیزری.
ولز برخلاف بسیاری از نویسندگان علمی تخیلی تلاش کرد تا در داستانهایش بهجای ارائهٔ جزئیات علمی و تخصصی، به تأثیرات و عواقب ناگوار این رخدادها بپردازد. شاید تفاوت اصلی او با نویسندگانی چون «استانسیلاو لم» و «ژول ورن» در همین بود. او بدون پیش کشیدن مباحث پیچیده و بغرنج علمی ماهیت داستان را در مسیری ساده و قابلدرک پیش برد و به تعالی رسید. او نخواست تا یک تفنگ لیزری، یک سازهٔ فلزی غولپیکر یا یک پادمادهٔ کشتارجمعی را توصیف کند. او خواست تا پایان دنیا و زوال انسانیت را در کتابهایش به تصویر بکشد. او خواست تا تاریکیها را ببینیم و ازآنچه تکنولوژی بدون روح نامیده میشود بر حذر باشیم.
مهمترین آثار او به شرح زیر است:
جنگ دنیاها - مرد نامرئی - جزیره دکتر مورو - اولین انسان در ماه - دوران ستاره دنبالهدار - سرزمین کورها
در تمامی این رمانها میتوان درام تلخی را دید که زائیده فکر کور و پیشرفت بیبندوبار است. حکایاتی که در دنیای حال حاضر بهخوبی دیده میشود. از پدیدهای به نام هوش مصنوعی تا سفر به فضا و ماهوارههای جاسوسی.
جالب است بدانیم که او توانست در سال ۱۹۳۴ جنگ جهانی دوم را شش سال قبل از وقوع پیشبینی کند. آنچه کمتر کسی از آن باخبر است. چرا که او یک مقالهنویس سیاسی نیز بود.
افت و پایان حیات اچ جی ولز
ولز نیز مانند بسیاری از نویسندگان مطرح دنیا در مقاطعی دچار افسردگی شد که این اثر مستقیمی بر روحیات او و افت هنریاش داشت. او در روزهای آخر عمرش وصیت کرد تا پیکرش را بسوزانند و بر فراز دره بلند جنوب انگلستان که Harry Hills نامیده میشود به دامان باد بسپارند.
او چند روز بعد در بستر جان سپرد و بازهم ثابت شد که میتواند پیشگوی بزرگی باشد حتی برای زمان مرگ. زندگی این مرد بزرگ در سن ۷۹ سالگی به پایان رسید درحالیکه هنوز حرفهای بسیاری برای گفتن به نسل آینده داشت.
و من هر بار که نام او را میشنوم به یاد جملهٔ زیبای «جوزف کنراد» میافتم که در توصیف داستان «مرد نامرئی» گفت: «اثر تو همیشه مرا شگفتزده میکند. شگفتزده کلمهٔ درستی است، ای واقعگرای موضوعات خیالی!»
منابع:
• شاپدو
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.