اثر ذهن مشغول
شبهایی که ذهن، چراغها را خاموش نمیکند
هیچچیز به اندازهی شب، قدرت بیرون کشیدنِ صدای ذهن را ندارد. همهچیز آرام است: اتاق، ساعت، کوچه، نفسها. همهچیز به خواب رفته به جز ذهنی که همچون دریایی متلاطم است.
ذهن، مثل بچهای لجباز، درست هنگامی که وقت خوابش میرسد، بازیگوشیاش شروع میشود. وای به وقتی که چیزی ناتمام باشد، حرفی گفته نشده، کاری نیمهمانده، یا حتی احساسی مبهم توی سینهات پیچیده باشد. همهشان، مثل مهمانهای ناخوانده، روی تختات جمع میشوند، دور هم مینشینند، و شروع میکنند به حرف زدن. تو دراز کشیدهای، چشم بسته، بیحرکت؛ اما درونت یک مهمانی بیپایان برپاست.
چرا نمیتوانیم بخوابیم وقتی ذهنمان شلوغ است؟ شاید چون ذهن، برعکس تن، دل به تاریکی نمیسپرد. بدن خسته میشود، خاموش میشود، ولی ذهن… ذهن تمام روز را تحمل کرده، سکوت کرده؛ و حالا وقت خودش است. جالب است که بعضی فکرها، فقط شبها سر و کلهشان پیدا میشود. فکرهایی که در روشنایی روز، با شلوغی و کار و حرف مخفی شده بودند. اما شب، با نور کم و دیوارهای ساکت، جای هیچ فراری نیست.
بعضی شبها حتی نمیفهمی چه چیزی باعث بیخوابیات شده. نه درد خاصی داری، نه فکری واضح. فقط یک جور اضطراب بیشکل، یک تپشِ مبهم، یک حضورِ بینام در سینه. و تنها چیزی که میخواهی، خاموشیست؛ ولی ذهنت مدام دکمهی «پخش مجدد» را میزند: گفتوگویی که بد پیش رفت، کاری که باید بهتر انجام میشد، جملهای که ای کاش نگفته بودی، تصویری از آیندهای نامعلوم…

ذهن، حافظهاش را شبها بازبینی میکند. شاید چون روزها، فقط مشغول جمعکردن بوده. ذخیرهکردن بیوقفه، بدون فرصتِ پردازش. و شب، وقتِ هضم است. اما ذهن ما، مثل معدهای که زیادی پر شده، نمیتواند همهچیز را آرام هضم کند. شروع میکند به پیچوتاب، به جویدنِ دوباره، به بالا آوردنِ آنچه فراموش شده بود. و ما در این میانه، از خواب جا میمانیم. شاید یک دلیل اینکه ذهنِ ما شبها بیدارتر است، همین عدم مجال در طول روز باشد. وقتی برای فکرکردن نگذاشتهایم. هر لحظه را با صدا پر کردهایم: پادکست، پیام، تماس، خبر، کار. نه فرصتی برای سکوت، نه جایی برای تأمل. و ذهن، مثل کسی که تمام روز اجازهی حرفزدن نداشته، شب را به مونولوگهای خستگیناپذیر تبدیل میکند. گاهی هم بیخوابی، فقط از فکر زیاد نیست. از تنهاییست. از نبودِ حواسپرتی. روزها، حتی وقتی تنها هستی، در جمعی. شب اما، جمع از تو رخت برمیبندد. و تو میمانی، و خودت.
بعضیها میگویند شبها صادقتریم. شاید چون هیچ صدایی برای پوشاندن صدای درون نیست. همهچیز واضحتر، لختتر، بیپردهتر شنیده میشود. و خب، این صداقت، همیشه هم آرامشبخش نیست. اما در دل همین بیخوابیها، گاهی جرقهای هست. جملهای که ناگهان پیدایش میشود. حسی که بالاخره نامدار میشود. دریچهای که باز میشود به خودِ راستینمان. گاهی ذهن، با همهی شلوغیاش، دارد چیزی را بیرون میکِشد. مثل کسی که در انباری میگردد دنبال چیزی قدیمی و مهم.
در آن لحظهها، شاید مهم نیست که نمیخوابیم. مهم این است که چیزی دارد شکل میگیرد. آگاهیای، پیوندی تازه با خود. و بله، خستهایم. اما شاید کمی هم بیدارتریم، به معنایی عمیقتر. گاهی فکر میکنم این شبهای پر از فکر، هزینهی انسانیبودن است. هزینهی داشتن ذهنی که نه فقط میخواهد زنده بماند، بلکه میخواهد بفهمد، حس کند، تردید کند، معنی بیابد. و تا این اشتیاق هست، خواب گاهی قربانی میشود. گاهی از خودم میپرسم: شاید ما برای خواب ساخته نشدهایم، نه وقتی درونمان اینهمه بیقرار است. انگار بخشی از ذهنمان با شب قهر است؛ با خاموشی، با تسلیم، با این ایده که «الان وقت آرامگرفتن است». اما ذهن، مگر کی آرام بوده؟ ذهن همیشه، یا در گذشته گیر کرده، یا در آینده میدود. و شب، این سکوت بیپایان، فقط جاده را صاف میکند برای دویدنهای بیمقصدش.

با این حال، گاهی کافیست دست از جنگیدن با فکرها برداری. نگاهی بهشان بیندازی، بدون قضاوت. بگذاری کنارَت بنشینند. مثل مهمانهایی که قرار نیست برای همیشه بمانند. فقط آمدهاند، چیزی بگویند، و بروند.
شاید خواب، نه در نبود فکر، بلکه در پذیرفتن فکر اتفاق میافتد. نه آنجایی که ذهن خالی میشود، بلکه جایی که دیگر مقاومت نمیکنی. شاید آن لحظهی نهایی خواب، همان لحظهایست که ذهن، دیگر تقلا نمیکند. نه به گذشته چنگ میزند، نه آینده را میکاود. فقط مینشیند، مثل کودکی که خسته از گریه، سرش را روی شانهات میگذارد و آرام میگیرد. و تو، همانجا، میان فکرهایی که دیگر با تو نمیجنگند، کمکم فرو میروی… نه به خواب، که به صلحی موقت با خودت. در این لحظهی شکننده، تو و ذهنات، دو همراهی هستید که برای چند دقیقه، دست در دست هم، از جنگ و جدل دست کشیدهاید.
و شاید همین سکوت کوتاه، آغازی باشد برای بازگشت آرام آرام به خودت. برای نگاه کردن به فکرها، بی آنکه اسیرشان شوی یا از آنها بگریزی. جایی که موجی از اندیشه جاری ست، تو دیگر غرق نمیشوی.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.