از دست دادن معصومیت، در آلمان قبل از جنگ
نقد و بررسی کتاب «دوست بازیافته»
اثر فاشیسم بر یک دوستی ماندگار
کتاب دوست بازیافته (Reunion) نوشتهٔ فرد اولمن نویسنده، وکیل و نقاش یهودی آلمانی است که اولین بار در سال ۱۹۷۱ منتشر شد. کتابی کوچک در قطع جیبی ترجمهٔ مهدی سحابی که باید گفت به دلیل ترجمهٔ مناسب و روان توانسته است ارتباط خوبی با خوانندهٔ ایرانی برقرار کند. این کتاب بدون پرگویی و از همان اول توجه شما را جلب میکند، کتابی در سبک و سیاق ناتوردشت اثر سلینجر که به جسارتها و ماجراجویی یک نوجوان میپردازد. اولمن با نگاهی انسانی و روایتی خواندنی و شیرین از تأثیرات جنگ و فاشیسم سخن میگوید. آرتور کوستلر، در مقدمهای که بر این کتاب نوشته است، از آن بهعنوان شاهکاری یاد میکند که بهرغم موضوع دردناکش با لحنی آرام و سرشار از دلتنگی نگاشته شده است. طرح جلد کتاب به خوبی معنا و مفهوم داستان را روایت میکند، اینکه چگونه سایه تاریک نازیسم بر دوستی پاک و بی آلایش دو نوجوان تأثیر میگذارد و باعث شکسته شدن این پیوند میگردد. کتاب را یکی از دوستانم به من هدیه کرد و من بدون اتلاف وقت شروع به خواندش کردم. کوتاه بود و در کمتر از ۳ ساعت خوانده شد اما برخلاف تصورم کلیشهای و خستهکننده نبود شاید بتوان گفت این اثر کوتاه یک نوآوری در نوشتن است، با سبکی ساده و خاص که به خوبی پیام خود را منتقل میکند.
دوستی ارزشمند است بهخصوص اگر با خلوص نیت و پاکی همراه باشد. در این کتاب تأثیر کنشهای منفی و ضد انسانی بر دوستی نوجوانان به تصویر کشیده میشود. دوستیای که میان هانس شوارتس و کنراد هوهنفلس شکل میگیرد و از همان ابتدای داستان خواننده را غرق هیجان و تحسین میکند. هانس نوجوانی یهودی است که در آلمان زندگی میکند و به دبیرستان میرود، دبیرستانی که کنراد بعداً به آن وارد میشود. کنراد فرزند خانواده سرشناس و اشرافی فون هوهنفلس است که در آلمان محبوبیت فراوانی دارند. او یک روز بدون مقدمه وارد کلاس آنها میشود و به جمعشان میپیوندد. کنراد محتاط و مغرور است و دوست شدن با او کار سادهای نیست. هانس موفق میشود تا قلب او را به دست آورد. او تلاش فراوانی برای حفظ این رابطه ارزشمند میکند و داستان از همین تلاش و تقلای پاک و جسورانه نشأت میگیرد. دوستی این دو در بحبوحهی روی کار آمدن حزب نازی و قدرت گرفتن هیتلر در سال ۱۹۳۲ شکل میگیرد و هفت سال بعد جنگ جهانی دوم آغاز میشود. باید گفت داستان دارای دو بخش مجزاست، یکی قبل از جنگ و دیگری پس از جنگ.
داستانی جهانی درباره دوستی
جذابیت داستان به دلیل پرداختن از بعدی تازه به محوریت نژادپرستی و جنگ میباشد. توصیف این تبعیض از دیدگاه یک نوجوان حساس، شما را با سیاهی کامل تبعیضهای نژادی روبرو میکند. شاید اگر جنگ جهانی رخ نمیداد و اولمن در عمق این مشکلات قرار نمیگرفت هرگز چنین کتابی به نگارش درنمیآمد. هانس تبلوری شفاف از ذهنیت نویسندهٔ داستان است که تلاش میکند حق انسانی خود را فریاد بزند. تفاوت طبقاتی میان خانوادهٔ او و کنراد همچنین شکاف ژرف و عمیقی که از ذهنیت فاشیستی بر دوستی این دو سایه میافکند دلیل قابل قبولی برای تغییر مسیر زندگی او است. در خطبهخط نوشتههای کتاب توصیف چهرهها و رفتارهایشان به زیبایی و با جزییات به تصویر کشیده میشود. نوشتهها روان و تأثیرگذار است و تو را به ادامه خواندن و کشف ماجرا ترغیب میکند. تأثیری که ترویج عقاید بزرگترها بر روابط ساده و دوستانه همکلاسیهای هانس میگذارد غمانگیز است. همه در برابر او میایستند و طردش میکنند. او یک یهودی است و میان آلمانیهای وطنپرست جایی ندارد. این رفتار حتی در کنراد نیز نمود پیدا میکند. او به دلیل محدودیتها و فشارهای خانوادهاش از او کناره میگیرد. این برای هانس تنها و منزوی یک شکست دردناک و بزرگ است. او یکه و تنها میان انبوهی از نفرت قرار میگیرد و راهی جز ترک خانواده نمیبیند.
بخشی از کتاب
در این کتاب جملات درخشان و پرمعنایی دیده میشود اما باید بگویم یکی از آنها بیش از دیگر جملات بر ذهنم ماند و پر رنگ شد. آنجا که هانس میگوید: «در آغاز جرأت نمیکردم دستبهکار بشوم و چیزی بنویسم، چون بیپول بودم. اما اکنونکه پولدار شدهام، جرأت نمیکنم چیزی بنویسم، چون میترسم نتوانم.»
این جمله برای من بسیار تأثیرگذار و غم انگیز بود. بسیاری از ما با چنین دوگانگیای روبرو شدهایم. وقتی انرژی و توان انجام کاری را داریم مشکلات مادی پیش روی ما قرار میگیرد و هنگامی که همه چیز بر وفق مراد است دیگر آن انگیزه و حس خوب در ما نیست. انگار این دو مقوله جدای از هم و در دو دنیای متفاوتاند. دو مسیری که هرگز به هم نمیرسد. این جمله ساده اما مشترک میان همه انسانها، واقعی و قابلباور است.
نقد و بررسی محتوای کتاب
بنیان و اساس داستان بر ایدهها و ذهنیتهای خودخواهانه اشاره دارد. من معتقدم فاشیست بودن یا ناسیونالیست بودن، کار دشواری نیست. کافی است چشم بر ارزشهای انسانی ببندیم و فقط خویشتن را ببینیم. این خودپرستی هنگامی دردناکتر میشود که گاهی در کمال تعجب آسیب دیدگان از ناسیونالیسم و قومپرستی، خود به قومپرستانی تندروتر بدل میشوند و تلاش میکنند تا همه را نابود کنند و خودشان بمانند و بس. باید بگویم برای نابودی یک انسان نیازی به گرفتن جانش نیست، کافی است هویت و آزادیاش را بگیری. در این خصوص باید بگویم کتاب به شکلی خارقالعاده رسالتش را انجام میدهد.
اگر بخواهم این کتاب را به طور کلی مورد نقد قرار دهم باید بگویم یکی از نقاط قوتش گذر ناگهانی به سی سال بعد است که باعث میشود در این تعلیق زمانی سؤالات بسیاری در ذهن خواننده ایجاد شود. سؤالاتی که همهٔ آنها در خطوط آخر کتاب پاسخ داده میشود. بهتر است بگویم قبل از هرگونه پیشداوری تنها بخوانید و با راوی داستان همراه شوید اما عجله نکنید. گاهی داستان تا آخرین ثانیهها منتظرتان میگذارد. این کتاب ارزش خواندن و انتظار شیرینش را دارد.
تنها نکته منفی داستان پرداختن کم و سطحی به واژه جنگ است. شاید اگرچند خطی بهکل داستان اضافه میشد هیچ اتفاقی نمیافتاد تا ما بدانیم در این برههٔ سخت و غمانگیز چه اتفاقی برای جهان افتاد. اتفاقاتی که مانند یک کابوس بود.
دربارهٔ نویسنده
پرداختن به شرححال نویسندهٔ این کتاب خالی از لطف نیست چراکه من ایماندارم کتابها از ذهن و باور نویسندگانشان جان میگیرند. فرد اولمن درست زمانی که هیتلر صدراعظم آلمان شد به دلیل گرایش سیاسی و فشار اجتماعی آن زمان ناچار به ترک آلمان و عزیمت به فرانسه شد. جایی که او قادر به تأمین مایحتاج زندگی نبود و گاهی حتی با فروش ماهیهای گرمسیری مخارج زندگیاش را به دست میآورد. سپس تصمیم گرفت تا به اسپانیا برود که این همزمان با آغاز جنگ داخلی اسپانیا بود. او در این شرایط سخت به یکی از دوستان خود اعتماد کرد و در عوض، او اسناد و پول اولمن را دزدید و او را وادار به بازگشت دوباره به پاریس کرد. من تصور میکنم که این زخم دردناک و رودررویی با جنگ و نابسامانیهایش، منجر به خلق کتاب «دوست بازیافته» شد.
و من پس از پایان کتاب قطعهای زیبا از آن را در خاطرم سپردم: «اگر بدی وجود نداشته باشد ارزش خوبی معلوم نمیشود، همانطور که زیبایی بدون زشتی مفهومی ندارد.»
منابع:
• نشر ماهی
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.