VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

fatemehghanbari

@fatemehghanbari

دانشجوی کارشناسی روان شناسی

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

فومو چیست؟

ترس از دست دادن، دشمن آرام

فومو، اسم تازه‌ای برای زخمی کهنه است. همان دل‌بی‌قراری که نمی‌گذارد آرام بگیری، همان نجوا که گوشه‌ی ذهنت می‌گوید: «کسی جایی خوش‌تر از توست، چیزی هست که تو نداری.» در دنیای امروز، این زمزمه بلندتر شده. هر بار که صفحه‌ی روشن گوشی را بالا و پایین می‌کنیم، این صدا فریاد می‌زند: «ببین! آن‌ها خندیدند، آن‌ها سفر رفتند، آن‌ها موفق شدند، و تو... عقب مانده‌ای.» و درست در همین لحظه است که آرامش، بی‌صدا از پنجره بیرون می‌لغزد.
فومو دشمن آرام است، چون آهسته و بی‌هیاهو ما را از زندگی واقعی دور می‌کند. شادی را بی رنگ می‌سازد. وقتی در مهمانی‌ایم، خیال می‌کنیم جای دیگری خوش‌تر است. وقتی در سفر هستیم، حس می‌کنیم مقصد دیگری زیباتر بوده. و حتی وقتی چیزی را به دست می‌آوریم، طعمش را مزه نمی‌کنیم، چون در دل‌مان برای از دست‌رفته‌ای خیالی می‌گرییم. این ترس، با ما چه می‌کند؟ ما را به مسافرانی بدل می‌کند که هرگز در ایستگاه پیاده نمی‌شوند. قطاری که بی‌وقفه می‌دود، مسافری که همیشه از پنجره خم شده، نگران ایستگاه بعدی، غافل از آنچه کنار صندلی‌اش است: منظره، هوای تازه یا حتی یک جرعه آب.
گاهی فکر می‌کنم فومو شبیه مه است. همه جا را می‌پوشاند، تا جایی که حتی اگر در روشن‌ترین روز هم باشی، چشم‌هایت تار می‌بیند. شادی‌هایت در مه گم می‌شوند، چون سایه‌ی «دیگران» پررنگ‌تر است از واقعیت خودت.فومو
اما آیا همیشه باید آن را دشمن دانست؟ شاید آن مثل آینه‌ای باشد که ضعف ما را عریان می‌کند. نشانمان می‌دهد چقدر از «کافی بودن» فاصله گرفته‌ایم. چقدر یاد نگرفته‌ایم که لحظه را در آغوش بگیریم بی‌آنکه چشم به جای دیگر بدوزیم. زندگی هیچ‌گاه کامل نبوده. همیشه چیزی بیرون قاب می‌ماند. همیشه جشن‌هایی هست که دعوت نمی‌شوی، راه‌هایی که نمی‌روی، موفقیت‌هایی که نصیبت نمی‌شود. و چه خوب که چنین است. چون اگر همه چیز ممکن بود، هیچ چیز ارزشمند نمی‌ماند. آرامش در همان پذیرش نهفته است: آشتی با ناتمامی. اینکه بپذیریم جهان بی‌پایان است و سهم ما محدود. اینکه به جای دویدن برای تملک همه‌ی صحنه‌ها، یاد بگیریم چراغ کوچک لحظه‌ی خود را روشن کنیم. گاهی فکر می‌کنم اگر بتوانی یک بار گوشی را زمین بگذاری، بنشینی روبه‌روی پنجره، و به یک فنجان چای ساده چشم بدوزی، می‌فهمی چقدر چیزهایی که گمان می‌کردی از دست رفته را از دست ندادی. این‌جا، همین‌جا، با تمام کوچکی‌اش، کافی است.

فومو دشمن آرام است، بله. اما شاید هم درسی آرام باشد. درسی که می‌گوید: «ببین! هر بار که دلت لرزید از دست دادنِ چیزی در آن سوی دیوار، به یاد بیاور چه چیزهایی را در همین سوی دیوار داری.» زندگی، بیشتر از آنکه در به دست آوردن باشد، در توانِ دیدن است. دیدن همین دم، همین جرقه‌های کوچک که اگر قدرشان را بدانی، از تمام جشن‌های نرفته پررنگ‌تر می‌شوند. و آن‌وقت، آرامش برمی‌گردد. نه چون چیزی را به دست آورده‌ای، بلکه چون از دست دادن را پذیرفته‌ای. چون یاد گرفته‌ای که «کافی بودن» خودش شکلی از ثروت است.
بگذار جهان هزار مهمانی داشته باشد؛ تو همین یک چراغ را روشن نگه دار. گاهی همین کافی است تا دشمن آرام، بی‌صدا از خانه‌ات بیرون برود. گاهی با خودم فکر می‌کنم فومو بیشتر از آنکه ترسِ نداشتن باشد، نوعی بی‌صبری است. صبری که هنوز یاد نگرفته‌ایم. مثل کودکی که اسباب‌بازی تازه‌ای در دست دارد، اما چشمش به دست دیگری‌ست. این کودک هرگز لذت بازی را نمی‌چشد، چون همیشه در حسرت چیزی‌ست که در مشت خودش نیست. بزرگسالی، یعنی آموختن همین هنر: نگاه کردن به دست خود و گفتن «این کافی است». و چه پارادوکس عجیبی‌ست که این کلمه‌ی ساده «کافی» می‌تواند تمام هیاهوی جهان را خاموش کند.

ترس از دست دادن

فومو مثل نغمه‌ای‌ست که در پس‌زمینه‌ی زندگی ما پخش می‌شود، ملودی‌ای مداوم که حواس‌مان را می‌دزدد. اما اگر کمی سکوت کنیم، بشنویم که در همان پس‌زمینه، صدای دیگری هم هست: صدای نفس‌هایمان، صدای آرامشِ دمِ حال. جهان همیشه پر از دعوت‌نامه‌های نرفته و فرصت‌های از دست‌رفته خواهد بود. اما آرامش، در جایی پنهان است که کمتر به آن نگاه می‌کنیم: در همان لحظه‌ی کوچک و ساده‌ای که تصمیم می‌گیری از پنجره‌ی اتاقت به غروب نگاه کنی و بگویی: «این‌جا بودن، همین حالا، زیباست.»
در نهایت، فومو بیش از آنکه زخمی جمعی باشد، آینه‌ای فردی است. هرکس وقتی در آن می‌نگرد، بیشتر از جهان، کمبودهای خودش را می‌بیند. و شاید راز رهایی در همین باشد: به جای تعقیب آنچه نداریم، کمی به آنچه هست گوش بسپاریم. آرامش چیزی دور و دست‌نیافتنی نیست؛ نه در سفرهای دور، نه در جمع‌های پرزرق‌وبرق. آرامش همان‌جاست که ایستاده‌ای، اگر چشم‌هایت را از «دیگران» برداری و دوباره به «خودت» بدوزی. فومو، دشمن آرام، تنها زمانی شکست می‌خورد که جرئت کنیم به او لبخند بزنیم و بگوییم: «باشد، بگذار دیگران داشته باشند. من همین‌جا، همین حالا، کامل‌تر از آنم که فکر می‌کنی.» این‌گونه، دشمن آرام بدل به راهنمای آرام می‌شود؛ راهنمایی که آهسته یادمان می‌دهد هیچ‌کس همه‌چیز را ندارد، اما هرکس اگر بخواهد، می‌تواند همین سهم کوچک خود را به تمامی زندگی کند.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.