VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

Raha

@Raha

کارشناس ارشد زبان انگلیسی، دانشجوی ارشد مشاوره خانواده مترجم شانزده عنوان کتاب در زمینه خودیاری-خودشناسی در مسیر آگاهی با اشتیاق آگاهی بخشی

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

چرا آدما عاشق می‌شن؟ (حقیقتی که جون رابطت رو نجات می‌ده)

عاشقِ هم بودیم اما چرا دیگه نمی‌تونیم حتی یه لحظه همدیگه رو تحمل کنیم؟

پائولو کوئیلو می‌گه آدم وقتی عاشق باشه، همه‌چیز بیشتر براش معنا پیدا می‌کنه. خیلی حق گفته! پای عشق که وسط باشه، چه ناممکن‌ها که ممکن نمی‌شه و چه سخت‌ها که آسون نمی‌شه!‌ حتماً شنیدی که می‌گن عشق، شیرین‌ترین جبر دنیاست.

اکثر ما آدما فکر می‌کنیم راه تجربهٔ خوشبختی، عاشق شدن و ازدواج با عشقه. خیلیامون سال‌های سال در انتظار یه عشق افلاطونی هستیم و به محض اینکه شَمیمی از اون رو استشمام می‌کنیم، می‌ریم روی ابرا. برای حفظ عشقمون هر کاری می‌کنیم و تنها هدفمون اینه که به وصال برسیم و تا آخر عمر به پای هم پیر بشیم. اما بعد از وصال، به جای اشتیاق برای با هم پیر شدن، میل به فرار از هم می‌یاد سراغمون. دچار سندروم «چی فکر می‌کردیم و چی شد» می‌شیم. حتی گاهی وقتا انقدر اوضاع بی‌­ریخت می‌شه که عاشق دلباختهٔ سابق با تک‌تک سلول‌هاش فریاد می‌زنه «ما اشتباه دیدیم، مس را طلا دیدیم.» مدام از خودمون می‌پرسیم «ما عاشقِ هم بودیم اما چرا دیگه نمی‌تونیم حتی یک لحظه همدیگه رو تحمل کنیم؟ چرا همه چی خیلی زود عوض شد؟»

و اینجاست که سؤال طلایی میاد وسط: چی شد که اینجوری شد؟

برای اینکه به جواب این سؤال برسیم، لازمه همهٔ حواست رو بدی به من چون اطلاعات جدید و متفاوتی در انتظارته. یه ذهن خالی از تعصب و تمایل جدی به کشف و اکتشاف رو هم چاشنی تمرکزت کن تا اصل مطلب رو خوب خوب بگیری. در ادامهٔ بحث، اول می‌خوام بگم ما آدما چرا و چجوری عاشق می‌شیم و چی می‌شه که بعد از مدتی قلب‌ها به خنجر تبدیل می‌شن.

چرا عاشق می شویم

 

چراعاشق می‌شویم 

می‌دونی آدما چجوری عاشق می‌شن؟ بی‌مقدمه بگم برات. آدما جذب تفاوت‌ها می‌شن، جذب چیزهایی که خودشون ندارن و دوست دارن که داشته باشن. 

نباید شنیدن این حرف زیاد برات عجیب باشه که آدما معمولاً جذب کسی می‌شن که از لحاظ شخصیتی با خودشون فرق داره. برای مثال، آدمای ساکت و آروم جذب شور و هیجان و آدمای پر انرژی و هیجانی جذب آدمای خونسرد و مِلو می‌شن. بهش می‌گن جذابیت تیپ‌شناسی. یعنی آدمایی که تیپ‌شخصیتی متضاد دارن، برای هم جذابیت پیدا می‌کنن. مثلاً کسی که تیپ‌شخصیتی وابسته داره، جذب آدمی با تیپ‌شخصیتی استقلال‌طلب می‌شه. آدمی که تیپ‌شخصیتی تنوع‌طلب داره جذب یه آدمی با تیپ‌شخصیتی وفادار و متعهد می‌شه و الی آخر. دلیل این اتفاق رو پایین‌تر برات باز می‌کنم. 

حالا قبل از اینکه ادامه بدیم، به سابقهٔ روابط عاشقانه‌ت نگاه کن ببین خودت بیشتر جذب چجور تیپ‌شخصیتی شدی! به احتمال زیاد، متوجه می‌شی که در دوره‌های مختلف عشق و عاشقی، از آدمایی خوشت اومده که یک‌سری ویژگی‌های مشابه داشتن. مثلاً شاید طرف‌های عشقی‌ت عمدتاً آدمای آرومی بودن یا تنوع‌طلب و تعهد گریز بودن یا شایدم وابسته یا بسیار کنترل‌گر.

خب گفتیم به خاطر مفهومی به نام جذابیت تیپ‌شناسی، تیپ‌های شخصیتی متضاد به هم گرایش پیدا می‌کنن. اما چرا؟ کارل یونگ، روانشناس معروف سوئیسی که شاگرد فروید هم بوده، می‌گه هدف زندگی انسان، رسیدن به انسجام درونی و تعادل جنبه‌های مختلف وجودیه. بنابراین، افراد با ویژگی‌های شخصیتی متفاوت به هم جذب می‌شن و در کنار هم قرار می‌گیرن تا ویژگی‌هایی که در خودشون ندارن و برای رسیدن به تعادل درونی به اونا نیاز دارن رو در خودشون ایجاد کنن.

 

عشق یعنی ستایش ویژگی‌هایی از معشوق که نوید جبران ضعف‌ها و کمبودهای ما را می‌دهد. عشق کاوشی است برای کامل شدن.

(آلن دوباتن، کتاب جستارهایی در باب عشق)

 

در مثال عشقِ یه آدم هیجانی و عجول یا به اصطلاح بی‌قرار و یه آدم آروم و صبور یا به اصطلاح صلح‌طلب، شخص بی‌قرار برای انسجام درونی به آرامش و صبوری نیاز داره و شخص صلح‌طلب برای رسیدن به تعادل درونی نیاز به هیجان و سرعت عمل داره. و بنا بر هوشمندی زندگی، این دو فرد در ابتدا به هم جذب می‌شن تا چیزهایی که برای شکوفایی و تعادل درونی نیاز دارن رو از هم یاد بگیرن. همین قاعده در مورد تیپ‌های تنوع‌طلب و وفادار یا وابسته و استقلال‌طلب و بقیهٔ تیپ‌ها صادقه. شاید با خودت بگی منظور از هوشمندی زندگی چیه؟ خب این فلسفه من و خیلی از خودآگاهان روزگاره که باور داریم کل زندگی بسیار هوشمندانه و طبق حساب و کتابی بی‌نظیر پیش می‌ره و هر اتفاقی که تجربه می‌کنیم هدفی رو دنبال می‌کنه و اون هدف چیزی جز درس گرفتن از تجربیات و رشد کردن روح و روانمون نیست!

و نکتهٔ حیرت‌انگیز داستان‌های عاشقانه اینه که بعد مدتی، همون دو تا آدمی که جذب تفاوت‌های هم شدن و فکر کردن که نیمهٔ گم شدهٔ هم هستن و هرگز برای هم تکراری نمی‌شن، کم‌کم سر همین تفاوت‌ها دچار اصطکاک می‌شن. چجوری؟ اینجوری که در شرایط مختلف زندگی، سکوت و خونسردی همون آدم آرومه می‌ره روی اعصاب همون آدم پرشور و هیجانه و شلوغی و تکانشی بودن همون آدم سرزنده، می‌شه سوهان روح همون آدم خونسرده. سناریوی آشناییه، نه؟

جالبه که بدونی بعد از اتمام ترشح هورمون شیفتگی که معمولاً کمتر از دو سال طول می‌کشه، آدما واقعیت همدیگه رو می‌بینن و دیگه نمی‌تونن چیزی رو زیر سیبیلی رد کنن. و اینجاست که یواش‌یواش می‌زنن به تیپ‌و‌تاپ هم. حالا دیگه ویژگی‌هایی که یه روزی باعث شد دو تا آدم به دو تا کبوتر عاشق تبدیل بشن، باعث می‌شه کبوترا بلا نسبت مثل سگ و گربه با هم بجنگن. و هر چی بیشتر در ناآگاهی به سر ببرن و به مبارزه علیه ویژگی‌های شخصیتی هم ادامه بدن، بیشتر از هم فاصله می‌گیرن. 

با استناد به همین امر، باورهایی مثل «ازدواج یه هندونهٔ سر بسته‌ست»، «تا نری زیر یه سقف، نمی‌تونی طرف رو بشناسی»، «آدما بعد از ازدواج عوض می‌شن»، و تلخ‌تر از همه اینکه «ازدواج قتل‌گاه عشقه! اگه می‌خوای عشقت رو بکشی، امضای عقد رو بنداز» شکل می‌گیرن. 

همهٔ اینا برای کسی که اطلاعات و سواد رابطه نداره، امر مسلم و حقیقت زندگی هستن. و متأسفانه، جامعهٔ ما سطح سواد عاطفی پایینی داره. بنابراین، این همه رابطهٔ ناموفق، این همه مشکلات نفس‌گیر، این همه خیانت، این همه فروپاشی خانواده و این همه طلاق کاملاً طبیعیه. 

اما سؤال اصلی اینه که چرا اینجوریه؟؟؟ این عشق آدما رو مسخره کرده؟ یه روزی عاشق می‌کنه و یه روز دیگه فارغ؟

موضوع اینه که عشق خیلی هم خوب کارش رو بلده. عشق خیلی خوب می‌دونه که چه آدمی رو جذب چه آدمی کنه تا هدفش رو پیاده کنه. هدفش؟ مگه هدف عشق چیزی غیر از خوشبختی و لذته؟ 

چرا عاشق شدم من

بله! عشق هم به عنوان یکی از سربازان زندگی، هدف خاص خودش رو داره، اون هم هدفی فراتر از تصور عموم! عشق هم فلسفهٔ خودش رو داره.

 

عشقْ شیرین میاد تا مستت کنه، غیر منتظره تازیانه می‌زنه تا زخمی بشی و هر چی زده بودی از سرت بپره، جای زخمت رو فشار می‌ده تا درد بکشی و به فکر دلیل درد کشیدن بیفتی و در نهایت وقتی دلیل زخم‌هات رو فهمیدی، درمان دردت رو پیدا کنی، قوی و پخته بشی و اوج بگیری تا دیگه زخم نخوری.

 

وقتی متوجه می‌شیم که آدم‌های عشقی زندگی ما، افرادی هستن که برای کمک به متعادل شدن شخصیت ما سر راهمون قرار می‌گیرن، وقتی قبول می‌کنیم که شریک عاطفی ما درس‌های مهمی برای رفع نقایص درونی ما داره، اونوقت به جای اینکه آهستگی، خونسردی و فرار از ریسک یک فرد صلح طلب، حوصلهٔ یه بی‌قرار عجول دعوایی زیادی جسور رو سر ببره و باعث تجربهٔ تنش و تضاد در رابطه بشه، به اون کمک می‌کنه کمی از آرامش و سکون و صلح‌طلبی شریک عاطفیش یاد بگیره و شخصیت خودش رو قوی‌تر، جذاب‌تر و منسجم‌تر کنه.

اینجوری بگم که وقتی فلسفه عشق رو یاد بگیریم و ماهیت عشق و هدف عاشقی کردن رو درک کنیم، متوجه می‌شیم که نه بابا! اصلاً این حرفا نیست! می‌فهمیم که نه عشق، نه رابطه و نه ازدواج چیزی نبوده که ما فکر می‌کردیم.

چیزی که ما بلد نیستیم و کسی بهمون یاد نداده اینه که نفْس رابطه درست مثل نفْس زندگی، چالش داشتنه. همونطور که زندگی مادی هرگز خالی از فراز و نشیب و نوسان نیست و هر دم از این باغ بری می‌رسد، رابطه هم به عنوان بخش مهمی از زندگی، ماهیت چالشی داره پس انتظار یه ساحل همیشه آروم و آسمون آفتابی داشتن اشتباهه! عشق و رابطه و ازدواج نمیان مارو خوشبخت کنن بلکه میان تا مارو متوجه نقایص و کاستی‌های شخصیتمون کنن. میان تا ما رو وادار کنن دلیل مشکلاتمون رو پیدا کنیم و اونارو به تعادل برسونیم تا حال خوش درونی و پایدار تجربه کنیم.

 

ما عاشق چه کسانی می شویم

حرف آخر 

اینجا از حقیقتی باخبرت کردم که اگه خوب درکش کنی و بری دنبالش، دنیات عوض می‌شه. شاید همین حالا درگیر مشکلات جدی عاطفی باشی، شایدم قربانی این بی‌خبری بودی و از رابطهٔ عاشقانه قبلیت یه دنیا درد توی سینت حمل می‌کنی. و شایدم از ترس اینکه نکنه تو هم گرفتار سرنوشت آدمایی بشی که یه روزی عاشق هم بودن و الان دلشون نمی‌خواد ریخت هم رو ببینن، دفتر عشق و عاشقی رو برای همیشه بوسیدی و گذاشتی کنار. 

خودتم خوب می‌دونی که حقیقت همیشه تلخه. و همین نوشداروی تلخ، می‌تونه زندگی تو رو نجات بده. پس شجاعت به خرج بده و به حرفام فکر کن. پیشنهاد می‌کنم در حین خوندن این مطالب، یکی از روابط پرچالش و سخت خودت رو توی ذهنت مرور کن. این کار بهت کمک می‌کنه تا با تحلیل شرایط خودت، مطالب رو راحت‌تر درک کنی و بپذیری. 

واقعیت اینه که ما الفبای عشق و عاشقی رو بلد نیستیم که به مشکلات طاقت‌فرسا و فرسایشی برمی‌خوریم و پایان‌های غم‌انگیز رو تجربه می‌کنیم. باید بدونیم که عشق حقیقی یه اتفاق یهویی نیست! عشق حقیقی و پایدار یه فرآینده. فرآیندی که با «شیفتگی» شروع می‌شه، با «زخم خوردن» به چالش می‌کشه، با «فهمیدن» ادامه پیدا می‌کنه و با «رشد کردن و اوج گرفتن» به مقصد می‌رسه. باور کن که زندگی و عشق چیزی جز اونیه که ما شناختیم. پس سواد رابطه یاد بگیر و هم به خودت هم به شریک عاطفیت کمک کن تا عشق رو نه به قتل‌گاه بلکه به محلی برای رشد و شکوفایی مادی و معنوی تبدیل کنید. 

مطالبی که خوندی فقط تلنگری هستن برای اینکه همت کنی و وارد دنیای عشق‌آگاهی بشی. اگه برای ورود به این مسیر، نیاز به همراه داشتی، می‌تونی روی من حساب کنی.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.