چرا از شرلوک هولمز خوشم نمیآید؟
دربارهٔ تصویری که از هوش و نبوغ در سر داریم.
شرلوک هولمز یکی از شخصیتهای جذابی بود که من و همنسلهای من به دنبال کردن ماجراهای او علاقه داشتیم. کارآگاهی نخبه و کاربلد که نبوغی ذاتی داشت و پیچیدهترین معماها را به جذابترین روشها حل میکرد. او به هیچ نهادی (مانند پلیس یا نهادهای امنیتی دیگر) تعلق نداشت و به تنهایی قادر به کشف راز جنایتهایی بود که پیچیدهترین سرویسهای امنیتی از پس آنها بر نمیآمدند. هر کجا مشکلی پیش میآمد که هیچکس قادر به حل آن نباشد، شرلوک آخرین و مطمئنترین راه حل بود.
شرلوک هولمز شخصیت افسانهای آشنایی است که توسط «آرتور کونان دویل» خلق شده. هرچند نخستین حضور این شخصیت در رمانهای این نویسنده به سال ۱۸۸۷ باز میگردد و از آن به بعد نیز نسخههای متعددی بر اساس آن ساخته شده، اما شرلوک برای بسیاری از ما همانیست که در سریالی چند فصلی و با بازیگری بندیکت کامبربچ به تصویر کشیده شده است. این شخصیت داستانی، که خصوصاً مورد توجه نوجوانان و جوانان قرار میگیرد، با توانایی و مهارت خود و همچنین با نحوهٔ رفتار و گفتار منحصر به فردش، قادر است این ردهٔ سنی را به خود جذب کند، تا جایی که حتی بدل به الگویی برای آنها شود؛ بدل به تصویری ذهنی که نوجوانان، خودآگاه یا ناخودآگاه، دوست دارند مانند او باشند. اما چه چیزی باعث شد پس از گذشت سالها احساس بدی نسبت به این نوع تصویرسازی و شخصیتپردازی داشته باشم؟
سالها از آخرین باری که پای این سریال نشستم میگذرد. اما هنوز ویژگیهای شرلوک هولمز، جسته و گریخته، در ذهنم حضور دارند. او نابغهای است که کسی جز دستیارش واتسون قادر نیست با او همخانه شود. او هر آنچه به ذهنش میرسد را بر زبان میآورد، بدون اینکه خود را درگیر توجه به احساسات مخاطبش کند. شرلوک قادر نیست روابط اجتماعی متعارف و دیرپایی با افراد دیگر داشته باشد و ویژگیهای ضداجتماعی او در جایجای داستان به چشم میخورند. شخصیت ضداجتماعی او گاه شباهتهای بسیار زیادی با همزاد ضدقهرمانش (موریارتی) دارد. شرلوک هولمز جسد بیجان مردهای را در سردخانه شلاق میزند تا در مورد کبود شدن بدن انسان تحقیق کند و در قسمتی دیگر از سریال نیز انگشت شستی در یخچال خانهاش نگهداری میکند. او، از سر کسالت، دیوار اتاقش را با گلوله سوراخ میکند. شرلوک هولمز نمیداند که زمین به دور خورشید میچرخد و در دفاع از خود میگوید که حتی اگر چنین چیزی را در مدرسه نیز یاد گرفته باشد آن را از ذهن خود پاک کرده است؛ چرا که او نیروی ذهنیاش را لازم دارد و نیازی نمیبیند تا مغز خود را با اطلاعات به دردنخور پر کند (البته در این مورد باید اندکی حق را به او بدهیم! پر کردن ذهن با اطلاعات بیمصرف مشکل خودِ ما نیز هست!). فهرست ویژگیهای عجیب و غریب او را هنوز میتوان ادامه داد، اما کسی که این سریال را تماشا کرده باشد میداند که هیچ یک از این موارد او را بدل به شخصیت بد و ضدقهرمان در داستان نمیسازد. او قهرمانی است که نبوغ بیاندازهاش نهتنها تمام رفتارهای دیگر او را توجیه میکند، بلکه آنها را خوشآیند و مقبول نیز میسازد. ضداجتماعی بودن شرلوک، طعنههای او به اطرافیان، و عادتهای عجیب و غریب او، همگی به نحوی تصویرسازی شدهاند که تحسین بیننده را برانگیزند.
این تصویر ذهنی از نابغهای آشفته، با آن سبک زندگی نابسامان اما هیجانانگیز و جذاب، همان چیزی بود که با گذر زمان دروغین بودن خودش را بر انسان آشکار میکند. این تصور که فرد با نبوغی ذاتی متولد شده باشد (میدانیم که نبوغ شرلوک ذاتی و حتی خانوادگی است؛ برادر او، مایکرافت نیز به اندازهٔ خودش باهوش است) و اینگونه، بدون نیاز به هیچ سعی و تلاشی، به اوج موفقیت شغلی و شهرت و جایگاه اجتماعی دست یابد تصویری فریبنده است؛ خصوصاً در سنین کودکی و نوجوانی، که تجربهٔ کم و هیجان و جاهطلبی و آرزواندیشی زیاد، باورپذیر بودن چنین تصویری را هر چه بیشتر هم میکند. تصویر این نابغهٔ آشفته، نه تنها در شخصیت شرلوک هولمز، بلکه در بسیاری از شخصیتهای سینمایی و داستانی و فرهنگی به ما عرضه شد، بدون اینکه کسی، در آن دوران، توجه ما را به جذابیت تخریبکنندهٔ آنها جلب کند. ما با تصویرهای زیادی احاطه شده بودیم: هنرمندی که در خانهای آشفته زندگی میکند و شبها بیدار و روزها خواب است، فیلسوف و متفکری که نخستین مرحلهٔ اندیشهاش خریدن قهوه و سیگار یا پیپ، و دود کردن آنها با چشمانی تنگ و ژستی سینمایی است، نابغهای که نبوغ زیادش باعث فاصله گرفتن او از جامعه شده و شخصیت ضداجتماعی ظاهراً جذابی به او بخشیده، نقاشی که برای آموختن کار با قلممو و بوم هیچ زحمتی نکشیده و نقاش بودنِ خود را تنها مدیون پاشیدن و آمیختن رنگها به مغشوشترین شکل ممکن است، موسیقیدانی که زندگیاش هیچ برنامهٔ معینی ندارد و شاهکارهای خود را در میان هرجومرج مینوازد، و یا نویسندهای که ماهها دست به قلم نمیبرد و حتی کتابی نیز نمیخواند اما ناگهان و در اثر هجوم الهام و اندیشههای ناب و خلاقانه قلم به دست میگیرد و شاهکاری چند صد صفحهای را در سه شب به اتمام میرساند! متأسفانه، و باز هم متأسفانه، اینها تصاویری از موفقیت و تعالی بودند که ذهن بسیاری از ما را تحت تأثیر قرار دادند و سالها گذشت تا ما بتوانیم تأثیرات مخرب این تصاویر را از خود بزداییم؛ البته اگر توانسته باشیم!
سالها به طول انجامید تا بفهمیم مفاهیمی مانند بهرهٔ هوشی (IQ)، آن اسطورههایی نبودند که برای ما به تصویر کشیده شده بود. به طول انجامید تا بفهمیم پیشبینی موفقیت و کمال یک انسان نمیتواند تنها توسط یک عدد صورت بپذیرد. به طول انجامید تا بفهمیم آزمونهای هوش، که اسطورههای قدسی دوران ما بودند، (در بهترین حالت) تنها قادر به سنجش یک شاخه از تواناییهای فردی هستند و نمیتوانند هوش اجتماعی و هنری و ارتباطی و … را اندازهگیری کنند (بمانَد که در بسیاری از مواقع توانایی سنجش همان یک شاخه را هم نداشتند). زمان بسیاری سپری شد تا بفهمیم هوش ذاتی، اگر به وسیلهٔ برنامهریزی، نظم، و استمرار تکمیل نشود راه به جایی نخواهد برد. زمان بسیاری سپری شد تا مطلع شویم نهادهایی از جنس استعدادهای درخشان و آن مدارس تیزهوشانی که کعبهٔ دوران تحصیل ما بودند (و هنوز هم هستند) چه آسیبهایی با خود به همراه داشتند (و البته خبردار شویم که برخی کشورها چنین نهادهایی را به دلیل آسیبزاییشان منحل کردهاند). و زمان بسیاری سپری شد تا بفهمیم که نبوغ هیچ همبستگیای با گسیختن و گریختن از اجتماع و بروز رفتارهای ضداجتماعی ندارد؛ تا بفهمیم گسست از اجتماع حاصلی نخواهد داشت جز منزوی کردن خود و غرقشدن در توهماتی خودساخته که در جهان بیرون مطلقاً به هیچ دردی نمیخورند. و در نهایت، زمان بسیاری سپری شد تا بفهمیم که مفاهیمی مانند هوش ذاتی، نبوغ مادرزادی، و استعداد فطری، در بهترین شرایط، تنها یکی از عواملی است که میتواند سطح موفقیت و تعالی و کامیابی فرد را تحت تأثیر قرار دهد و، در نتیجه، تمرکز بیش از حد بر آن و عدم توجه به عوامل دیگر رویکردی کاملاً غیرمنطقی خواهد بود.
پاورقی
باید اعتراف کنم که قرار نبود این نوشته چنین شکلی به خود بگیرد! تصمیم داشتم صرفاً، و به طور منسجم، در مورد تصویری که شخصیت خیالی شرلوک هولمز از مفاهیمی مانند نبوغ و هوش ارائه میدهد بحث کنم، اما متن، در میانهٔ پاراگراف سوم، اندکی تغییر جهت داد. اجازه میخواهم این بیراهه را اصلاح نکنم و دست به سطرهایی که رنگی تلخ بر آنها پاشیده شد نزنم. امید که خواننده پراکندگی احتمالی این نوشته را بر من ببخشاید.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.