اگر حق انتخاب داشتیم...
تأملی بر فیلم کفرناحوم
کَفَرْناحوم Capernaum سومین ساختهٔ نادین لَبَکی کارگردان لبنانی است. کفرناحوم نام همان روستایی است که عیسی مسیح و برخی از یارانش در آن میزیستهاند. اما چرا این اسم برای فیلم دردآور لبکی انتخاب شده باید از کارگردانش پرسید! چون در این فیلم حداقل عیسی مسیح یا منجی دیگری را نمیبینیم. فیلم زندگی یک خانوادهٔ فقیر لبنانی را با تمرکز روی زِین (پسر خانواده) روایت میکند که در اوان نوجوانی درگیر مشکلات زیادی است. کفرناحوم با دو موضوع اصلی فقر و مهاجرت، تحسین جهانی را به دنبال داشت و حتی نامزد آکادمی اسکار برای بهترین فیلم غیر انگلیسیزبان شد.
کفرناحوم، مستندی که برای نقد ساخته نشده!
نادیا لبکی فیلمساز دغدغهمندی است. همین دغدغهمندی روی نگاه او تأثیرگذار بوده و از هنری بودن آثارش کمی کاسته است. چیزی که در کفرناحوم هم میبینیم. به عبارت دیگر بیشتر مستندی از بدبختی یک خانوادهٔ لبنانی میبینیم تا روایت یک داستان! در این فیلم، لبکی سعی کرده اغلب موضوعاتی که مدنظر دارد را وارد داستان کند و کاملاً هم موفق است. مثلاً تم مهاجرتی قصه و نگاه نیهیلیستی به وقایع، قطعاً به روایت داستان کمک کرده است. هر چند شاید ربطی به ماهیت کلی فیلم نداشته باشد. فقر شالودهٔ اصلی فیلم بوده و کارگردان اگرچه مفهومی مثل کار کودکان را مطرح کرده، اما این قسمت در روایت فقر گم میشود.
شاید از دید یک منتقد فیلم و سینما کفرناحوم ضعیف باشد و بتوان به آن خرده گرفت. اما از لحاظ پیام و روایت، فیلم یک شاهکار جالب است. داستان انسان خاورمیانهای که با حسرت به دنیا میآید و با تنگدستی از دنیا میرود. اما در نهایت، این فیلم راهکاری ارائه نمیدهد. آیا راهکار، همان راهکار همیشگی یعنی مهاجرت است؟ یا میتوان با فرهنگسازی و گفتمانسازی، بیشتر در مورد این موضوعات حرف زد؟
میتوان به فیلم نقدهای زیادی وارد کرد. این که چطور یک زن سیاهپوست سر از لبنان در آورده! اما قسمت بینقص داستان، بازی جذاب زین است. طوری مخاطب میپندارد که شاید زین واقعاً جزو همین کودکان باشد. تقریباً همینطور هم هست. چرا که این بازیگر یک پناهندهٔ سوری است و قطعاً فقر را با تمام وجود حس کرده است.
پذیرفتن فقر و بدبختی با جان و دل!
همانطور که اشاره شد داستان فیلم در مورد زِین (پسربچهای که خیلی بیشتر از سنش میفهمد) و خانوادهاش است. داستانی که میتوان با آن همزادپنداری کرد. چرا که در هر شهری مناطق فقیرنشین وجود دارد و شاید تا به حال این مناطق را هم زیاد دیده باشیم. اما آنچه ناراحتکننده و ناامیدکننده است جملاتی است که پدر و مادر زین میگویند. گویی فقر را با جان و دل پذیرفتند و هر کاری که از سر فقر انجام میدهند کاملاً درست است و هر بهانهای که میآورند نیز برای آنها قابل قبول است! چرا که فقر یک بهانهٔ خوب برای آنها به شمار میآید!
به نظر آنها همین است که هست و کوششی برای تغییر اوضاع نمیکنند (یا نمیتوانند کنند یا اصلاً قصدی برای آن ندارند). به هر حال شانهخالیکردن از مسئولیت و بهانهآوردن و زمین و زمان را مقصر شمردن، سادهترین و راحتترین کار است! پدر زین یا خوابیده، یا منتظر عادت ماهیانه دخترش است! یا نهایتاً سیگار میکشد و به افق خیره میشود. یا مادر زین که فقط از اینکه بچهدار بشود خوشحال است و دائم در حال غر زدن و تمیزکاری خانه یا به قول خودش «خوکدونی» است. انگار نه انگار زندگی فرزندان بیگناه با تصمیمات آنان تحت تأثیر قرار میگیرد و این خوکدونی، حاصل کارهای آنها است.
آنچه به نظر مشمئزکننده مینماید پذیرش فقر است. بهراستی چرا فقر تا این حد برای برخی از افراد خوب است؟ طوری که میتوانند به ازای آن دختر خود را بفروشند و کمی ناراحت شده و سیگار بکشند و به دوردست نگاه کنند! فیلم یک کشور جهانسومی را به تصویر میکشد. باورهای غلط که سبب شده امثال زینها و سحرها وجود داشته باشند. باورهای غلطی که «اسد» در دادگاه عنوان میکند و باورهای غلطی که جامعه دارد.
در مورد فقر، فیلم زیاد دیدهایم. از «بچههای آسمان» تا «در جستجوی خوشبختی». اما انصافاً این فیلم یک سر و گردن بالاتر است و دیالوگهای مهمی دارد. دیالوگهای پدر و مادر زین در دادگاه (گرچه شخصیتهای مشمئزکنندهای هستند) اما نشان میدهد رفتارهای انسان، محصول شرایط است. آیا اگر خود ما جای پدر و مادر زین و سحر بودیم، همان کاری را نمیکردیم که آنها انجام دادند؟ آیا فقر بهانهای برای هر نوع کار غیرانسانی نیست؟ آیا فقر مجوزی برای بازی کردن با زندگی دیگران است؟ حتی اگر آن دیگری، فرزند خودمان (پسری مانند زین یا دختری مانند سحر) باشد؟
پیام فیلم کفرناحوم چیست؟
فیلم سیاهِ سیاه نیست. بلکه پیام دارد. لبخندی که در سکانس آخر روی چهرهٔ زین مینشیند هزار حرف نگفته دارد. حرفهایی که بیشتر به بزرگترهاست. بزرگترهایی که باید به جز همبستر شدن، به آیندهای که یک فرزند خواهد داشت نیز فکر کنند. اما آیا شهوت اجازهٔ فکر کردن هم میدهد؟! به دنیا نیاوردن فرزندی که آیندهای ندارد شاید هدف اصلی فیلم باشد. برخی از سکانسها و حوادث، ما را یاد فیلم «مجبوریم» رضا درمیشیان میاندازد.
فیلم نه سیاه است و نه سفید. به نظر خود واقعیت است که جاری است. همه فقر را میبینیم یا شاید حس کنیم. فیلمساز در پیامی که دارد موفق بوده. او خواسته نشان دهد که نهایت جنگ، اعتیاد، فقر مالی و ذهنی چیست. این فیلم به زندگی خانوادههایی اشاره دارد که فقط به امید واهی بچهدار میشوند. لذت همآغوشی چنددقیقهای برای به وجود آوردن فرزندی با آیندهای نامطمئن، که اگر دختر باشد در کودکی او را مجبور به ازدواج میکنند (یا در واقع میفروشند) و اگر پسر باشد از همان بچگی باید کار کند و به گفتهٔ پدر زین، روزی «عصای دستشان» شود.
هر کاراکتر در این فیلم را میتوان نماد یک قشر از جامعه در نظر گرفت. پدر را میتوان همان دولت در نظر گرفت که فقر را بهانه میکند. مادر جامعهای است که فقر را پذیرفته و بهجای حل مسئله، راهکار آن را فقط فرزندآوری بیشتر میداند. اسد و یونس و همه کاراکترها نیز مسلماً نماد یک قشر جامعه هستند که با دیدن فیلم میتوانیم آنها را بهتر بشناسیم. فیلم حالبدکنی است و پیشاپیش از معرفی آن عذرخواهی میکنم! اما اگر پس از حال بد، به راهکار آن فکر کنیم و چارهای برای رهایی از فقر مطلق بیابیم و ذرهای برای از بین بردن آن بکوشیم، دِین خود را به این فیلم و خانم لَبَکی ادا کردهایم!
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.