این جبر لعنتی!
سیری در شعر «کتیبه» مهدی اخوان ثالث
در مورد جبر و پوچی تاکنون شعرهای زیادی خواندهایم. از اشعار زیبای خیام نیشابوری تا مولانا. اما شعر «کتیبه» مهدی اخوان ثالث با آن آهنگ زیبایش از همه متفاوتتر است. شعری منحصر به فرد با آهنگ همیشگی اشعار اخوان. توصیه میکنم قبل از خواندن این مقاله حتماً شعر کتیبهٔ این شاعر بزرگ را بخوانید. به طور کلی اشعار مهدی اخوان ثالث پر از معنی و محتوا هستند و باید با دقت فراوان خوانده شوند. ما نیز سعی داریم سیری کوتاه بر این شعر کوتاه اما پرمغز مهدی اخوان ثالث داشته باشیم.
مفاهیم و نمادشناسی شعر کتیبه
سنگ در این شعر همان نماد جبر است که بارها به آن اشاره میشود و کتیبه یا نوشتهای که روی این سنگ قرار دارد، همان راهکار یا تلاشی است که انسان مجبور باید برای رهایی از شرایط فعلیاش انجام دهد.
یک دیدگاه غالبی، معمولاً در ذهن تودهٔ مردم وجود دارد و آن این است که خود را در یک مثلث همیشگی میبینند. مثلث ظالم، مظلوم و ناجی. تودهها خود را در ضلع مظلوم این مثلث میپندارند و همیشه معتقدند یک فرد یا دیدگاه به آنها ظلم میکند. پس باید یک منجی پیدا شود و آنها را از دست ظالم برهاند. منجی میتواند هر چیزی باشد که در اینجا کتیبه است. اما آیا خود توده مردم نمیتوانند منجی شوند و همیشه باید منتظر بمانند؟
اما داستان شعر کتیبه چیست؟
در این شعر میخوانیم که گروهی از افراد که زنجیر بر دست و پایشان است در جایی زندگی میکنند. صدایی عجیب (یا شاید صدای درونشان) توجه آنها را به تختهسنگی جلب میکند. این صدا اشاره دارد که روی تختهسنگ، راه نجات آنها نوشته شده است. با تلاش بسیار زیاد خود را به تختهسنگ میرسانند که روی آن نوشته شده:
«کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند»
این افراد که به نظر منجی را پیدا کردهاند با تلاش بسیار زیادتری تختهسنگ را به آن رو برمیگردانند. اما در پشت تختهسنگ هم همان نوشته شده است:
«کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند»
به نظر، شاعر میخواهد بگوید سرنوشت و تقدیر همان هست که هست و تغییر نمییابد. اما چرا هیچکس نمیپرسد صدا چیست یا از کیست؟ چرا شک و تردید در اصالت صدا به وجود نیامده است؟ آیا انسانِ مجبورِ دنبالِ ناجی، اصلاً سؤال میپرسد؟ و به دنبال جواب است یا راه نجات؟
در بخشی از شعر میگوید:
«و ما چیزی نمیگفتیم و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم»
که نشان میدهد انسانِ مجبور، گاهی سکوت اختیار میکند. اما این سکوت تا کی و تا کجا؟
در بین این افراد، یکی که از همه بیشتر میفهمد، دیگران را به تلاش وامیدارد که «باید رفت». به نظر، انسان مجبور لازم است یک راهبر یا نیروی محرکه داشته باشد که او را به سمت سرمنزل مقصود هل دهد. چرا که خودش فقط نسبت به شرایط لعنت میفرستد و کار خاصی انجام نمیدهد!
در بخش دیگری از شعر، شاعر یک قسمت را دو بار تکرار میکند. جایی که همه افراد برای بلندکردن و برگرداندن سنگ با هم تلاش میکنند.
«هلا یک ... دو ... سه ... دیگر بار
هلا یک ... دو ... سه ... دیگر بار»
این تکرار، همان تکرار تاریخ و سعی و رنج بشر برای برگرداندن تقدیر خویش است. اما تا چه حد این تلاشها مفید بوده؟
اما عمق فاجعه سطور آخر است که بهت و سکوت بر خواننده مستولی میشود. خط آخر همان چیزی است که تقدیر میخوانیمش. شکست انسانِ مجبور به دست جبرِ قدرتمند. گویی از گوشه یک زندان به گوشهای دیگر رفته باشیم.
«نوشته بود همان، کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند.»
شاید شاعر به خاطر اتفاقاتی مانند جنبش مشروطیت یا نهضتهای پس از آن، این اثر را سروده باشد. اما هر چه هست دیدگاه او در مورد جبر و تکرار تاریخ، بدون هیچ گفتوگویی درست و منطقی است! چرا انسان تا این حد مجبور است؟ این جبرِ لعنتی چه بر سر انسان آورده است؟
اما رگههایی از تفکر پوچی نیز در این شعر پیداست. این که در هر دو طرف کتیبه یک جمله است و انسان را تمسخر و تحقیر میکند، علاوه بر طنز تلخ، یک دیدگاه پوچگرایانه نیز دارد. از آنجایی که اخوان از تبار خیام است و در مورد مرگ و زندگی و پوچی به تأسی از استادش شعر گفته، بد نیست در پایان شعر خیام را بخوانیم که:
دنیا همه هیچ و کار و دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
تحلیلهای مختلف از شعر اخوان
در جایی از شعر کسی که زنجیرش کمی سنگینتر است (یعنی بیشتر از جبر روزگار زخمخورده) جملهٔ «باید رفت» را سر میدهد. در اینجا شاعر از زبان جماعتی که بیشتر از جبر ضربه خوردهاند پیشنهاد رفتن و حرکت میدهد. چیزی شبیه به کارگران در انقلابهای کمونیستی و چپگرایانه. البته هم میتوان نگاه اجتماعی و تاریخی- فلسفی به شعر داشت و از آن منظر به شعر نگاه کرد که در این صورت نیز شعر بینظیر است و موضوعات مختلفی را مطرح میکند. اما میتوان شعر را نیز از منظر سیاسی مورد نقد قرار داد که در این صورت با توجه به سال سرودن شعر ( حدود ۱۳۴۴ شمسی) میتوان هر کدام از نمادها را در این شعر تفسیر کرد. مثلاً شب را میتوان به دوران استبداد نسبت داد، واژهای که در اغلب شعرهای اخوان خودنمایی میکند. اخوان ثالث در شعرهای خود معمولاً از برجستهسازی استفاده میکند. برجستهسازی در اشعار اخوان به پنج روش صورت میپذیرد. واژههایی که قبلاً وجود نداشته و خود اخوان آنها را ساخته است، واژه های کهن و یا واژه های کمکاربرد، واژههای اساطیری، واژههای محاورهای و واژههای کوتاهشده که در این شعر هم نمود دارند. سطر به سطر این شعر را میتوان از هر دو دیدگاه (اجتماعی و سیاسی) مورد کنکاش قرار داد. آنچه در این مقاله آمد، فقط یک بخش کوچکی از معانی و استعارات این شعر است و قطعاً میتوان ساعتها در مورد آن فکر کرد و سخن گفت. در انتها یک سؤال دیگر وجود دارد. این که شما با خواندن این شعر یاد چه افتادید؟
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.