به، چه لیلایی... !
وقتی هم مادر برادرانت هستی و هم مادر پدر و مادرت!
درباره برادران لیلا
برادران لیلا آخرین ساختهٔ سعید روستایی کاربلد، پس از دو فیلم ابد و یک روز و متری شیش و نیم است. این فیلم ۱۶۵دقیقهای در جشنوارهٔ کن، برندهٔ جایزهٔ فدراسیون بینالمللی منتقدان فیلم شد.
ایدهٔ اصلی برادران لیلا مدتها پیش در ذهن روستایی جوان شکل گرفته و بخشهایی از آن مشابه یکی از فیلمهای کوتاه این کارگردان به نام «مراسم» است.
در این فیلم دیالوگمحور و پرسروصدا، مفاهیم کلیدی همچون اقتصاد، تورم، دلار، بازار بیثبات، بیکاری، مشاغل کاذب، فقر، زنستیزی، تنهایی، عشق، مرگ و... گنجانده شده است.
لیلا جورابلو (با بازی ترانه علیدوستی) فرزند اسماعیل جورابلو ( با بازی سعید پورصمیمی) دختر حدوداً چهل سالهای است که با عزت نفس و اعتماد به نفس منحصر به فردش دست به هرکاری میزند تا برادران و خانوادهاش را از فقر و بیکاری نجات دهد و در این راه معتقد است که هدف، وسیله را توجیه میکند!
مهمترین مانع لیلا برای تحقق اهدافش اسماعیل (پدر) است که با بیفکری تمام، منافع خودش را بر چهار پسر بیکار و فقیرش (پرویز، منوچهر، علیرضا، فرهاد) ترجیح میدهد و از شدت بیمنطقی و خیرهسریاش ما را به تنفر و انزجار از خود میکشاند.
لیلای بیمجنون
لیلای فیلم روستایی بسیار بسیار تنهاست… به هیاهو و قیل و قالهایش نگاه نکنید، به اشکهایش نگاه کنید! در سکانسی که لیلا با علیرضا (با بازی نوید محمدزاده) دربارهٔ به قول خودشان «شغل راه انداختن» صحبت میکند، از فرط تنهایی و بیکسی مدام به گریه میافتد، استمداد میطلبد و هق هق گریه سر میدهد. لیلا مثل هر زنی، مثل هر انسان آزادهای به وضع موجودش راضی نیست و خواستار یک زندگی بهتر است.
لیلا: یعنی میشه یه کاری راه بندازیم که بشه بهش بگیم شغل؟! میشه موقعی که فرم پر میکنی، اونجا که نوشته شغل، اسم کارتو بنویسی…
تنهایی این شخصیت، پشت ظاهر محکم و زبان تند و تیزش گم میشود.
فهم بالای این کاراکتر و آیندهنگری او قاتل جانش است. لیلا همه چیز دارد. شغل، زیبایی، اعتماد به نفس، شجاعت... او فقط و فقط به خاطر «خانواده» خود را به آب و آتش میزند و ابداً به فکر «لیلا» نیست.
لیلا: ما درجا نمیزنیم، همش پسرفته.
علیرضا: ما اصلاً چیزی داشتیم از دست بدیم که بخوایم پسرفت کنیم؟!
لیلا: جوونی! که دیگه داره میره. حداقل یه کاری کنیم تو پیری به گدایی نیفتیم…
لیلا یک نماد است، نمادی از زنان خستگیناپذیر. زنانی که ممکن است در هرجایی از دنیا یافت شوند و نقطه مشترک همگیشان، عزت نفس بالا و انرژی فناناپذیرشان در راه مبارزه با جریان حماقت و کوته فکری است.
لیلا استعاره است از جنگ، جنگی همهجانبه و مسلح با مردسالاری، مردانی که از قدرتی که جامعه به آنها بخشیده استفاده نادرست میکنند و مثل اسماعیل، تکدخترشان را لعن و نفرین کرده و در حسرت یک نوه پسر قشقرق به پا میکنند.
راحله بچه شیر میده بابا!
زندگی پدر لیلا یک دور باطل همیشگیست. این پیرمرد خردسال که درک و فهمش از یک طفل صغیر هم پایینتر است، تا زمانی که نفس میکشد محکوم به تکرار است و بهقول علیرضا: «بابامون یه عمره به همین کارای غلط زندهس، الانم بچهس نمیفهمه!»
اسماعیلها در جامعه ما کم نیستند! آدمهایی که با بیعقلی تمام، بیشترین ضربه را اول از همه، به خودشان وارد میکنند. آدمهایی که صلاحشان را در منافع فردیشان (نه جمعی) میبینند.
اسماعیل با دورکردن خانوادهاش از خود و فاصلهگرفتن از فرزندانش عزت و احترام خود را زیر پا میگذارد. او یک انسان خودشیفته است که خود را به هرکسی در دنیا ترجیح میدهد و خودش را عقل کل میداند.
اسماعیل: از خونهم وسیله میدزده! (اشاره به زن پرویز، راحله)
راحله: دزدی چیه، لیلا گذاشت تو کیفم.
لیلا: راحله بچه شیر میده بابا!
تو هیچی نمیدونی علیرضا!
علیرضا دومین شخصیت مهم داستان است که فیلمنامه بعد از لیلا بیشترین زمان را صرف شخصیتپردازی او کرده و او را تاحدی به ما میشناساند.
او به مدت هشت سال در شهر صنعتی دور از خانه کار کرده، اما به علت تعدیل نیرو اکنون بیکار شده و مشمول حقوق بیکاری. او هم تنهاست،
مثل لیلا…
با آمدن علیرضا اوضاع کمی بهتر میشود. کسی که به قول لیلا هیجانی تصمیم نمیگیرد!
علیرضا جورابلو ذهن منطقی دارد و به قول خودش اعتقاد دارد: «هرکس هرکار دلش بخواد میتونه بکنه. هرکس خودش صاحب زندگی خودشه!»
او حتی دربارهٔ برادرش منوچهر که در ابتدای داستان حاضر نبود پول فروش خانهاش را صرف کار راه انداختن بکند میگوید: «پول خودشه نمیخواد بده!»
علیرضا اگر صاحب یک شهر یا کشور باشد از آنها میشود که به دموکراسی مطلق اعتقاد دارند! و احتمالاً این ذهن و کلام سالم و محترم او به دلیل هشتسال دور بودن از فضای متشنج خانواده است.
لیلا: تو هیچی نمیدونی علیرضا!
ما به عنوان مخاطب، همراه او وارد خانوادهاش میشویم و در جریان چالشهای آنها قرار میگیریم.
علیرضا یک برادر خوب است. او مثل بیشتر ماها گلیم خود را با هر مشقتی که شده از آب بیرون میکشد و غمهایش را برای خودش و تنهاییاش نگه میدارد…
تو اصلاً تا حالا کلمه تربیت خورده به گوشِت؟!
در سکانسی از فیلم برادران لیلا، اسماعیل کتک میخورد و یک کشیدهٔ آبدار از طرف دخترش نثار او میشود!
فارغ از اینکه نمایش اینچنین تابوشکنی در جامعهٔ ایران چه بازتابی دارد و اصلاً مورد تأیید است یا خیر، روستایی جوان درست یا غلط، اقتدار معمول پدر و مادر ایرانی و احترام همیشگیشان را به چالش کشیده و از آن تقدس زدایی میکند.
حالا نکته جالب توجه اینجاست! روستایی در مقابل اینچنین والدینی دو شخصیت علیرضا و لیلا را قرار میدهد. علیرضایی که در هرحال معتقد احترام گذاشتن به پدر و مادر است و حتی دست پدر را میبوسد و در جایی میگوید: «خودت میدونی بابا، من یکی باهات دعوا ندارم!»
و در مقابل، شخصیت لیلا را قرار میدهد که معتقد است حتی اگر پدر داستان بمیرد هم اهمیتی ندارد!
در دیدگاه سنتی واجب است که حرمت پدر و مادر همیشه حفظ شود، اما سنتیها خیلی دربارهٔ احترام به فرزند حرفی نمیزنند. شاید آنها هم مثل اسماعیل به نفعشان نیست که راجع به اینطور چیزها سخنی بگویند!
لیلا: بابا تو اصلاً تاحالا کلمه تربیت خورده به گوشِت؟!
در آخر
برادران لیلا بسیار خوشریتم و دقیق است و از بطن جامعهٔ ایران و معضلات قشر متوسط بیرون میآید. کاملاً واضح است که این فیلم بر اساس یک دغدغهٔ اجتماعی و مقدس شکل گرفته و در حافظهٔ تاریخ سینمای ایران ثبت شده است.
برادران لیلا کارکرد اجتماعی دارد و روی باورهای ذهنی هر بینندهای اثرگذار خواهد بود. تصویر صورت معصومانهٔ لیلا در آخرین پلان به این راحتیها از پردهٔ نگاهمان کنار نخواهد رفت.
لیلا همذات پنداری هر زن و مردی را بر میانگیزد و اشکهایش قلب هرانسانی را به درد میآورد.
به خصوص اگر شرایطی مشابه با لیلا داشته باشیم احتمالاً با پلکهایی خیس به انتهای فیلم خواهیم رسید!
به تماشای این فیلم بنشینید و نماهای درخشان آن را به چشمان ارزشمندتان هدیه کنید…
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.