VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

fati_ka

@fati_ka

معلم منتقد

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

نقد فیلم بوتیک، یک دور تا همیشه باطل

بازآفرینی جامعهٔ کنونی تهران، سال‌ها پیش توسط نعمت الله کاربلد!

محمدرضا گلزار و گلشیفته فراهانی در نمایی از فیلم بوتیک
زوجِ محوری بوتیک؛ «جهانگیر» و »اِتی»

 

«جهانگیر» جوان بیست و چندسالهٔ بی حاشیه ایست که در یکی از بوتیک‌های شهر تهران مشغول به کار است. او با دوستانش مشترکاً در خانه‌ای زندگی می‌کنند. جهان به واسطهٔ دیداری اتفاقی، با دختر صاف و ساده‌ای به نام «اِتی» تصمیم به کمک او می‌گیرد تا او را از مخمصهٔ مالی، آوارگی و بی پناهی نجات دهد اما…

 

فیلم سینمایی بوتیک اولین ساخته‌ٔ حمید نعمت الله، به نویسندگی خودش و تهیه‌کنندگی مرتضی شایسته محصول سال ۱۳۸۲ است.

در این فیلم بازیگران نام آشنایی همچون محمدرضا گلزار، گلشیفته فراهانی، رضا رویگری، افسانه چهره آزاد، حامد بهداد، یوسف تیموری، افشین سنگ چاپ و... به ایفای نقش پرداخته‌اند.

 این فیلم برندهٔ سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول از بیست و دومین جشنوارهٔ فیلم فجر و گلشیفته فراهانی برای بازی در نقش اِتی، برندهٔ بهترین بازیگر نقش اول زن از جشنواره‌ی سه قاره شد.

 

جهانِ جهانگیر

جهانگیر یک شهروند آشنای معمولی‌ است. بسیار معمولی. نه کلام نافذ و دایره‌ی ارتباطی وسیعی دارد نه پول و قدرتِ آنچنانی؛ و نه حتی خانوادهٔ مشخص و پشتیبانی. او بیش از اندازه ساکت است و با کمترین اَکت یا حرفی بزرگترین کارها را می‌کند و به شکل نامحسوسی ما را شیفتهٔ شخصیت ساکن مؤثرش می‌نماید.

محمدرضا گلزار و حامد بهداد در حال صحبت  در سکانسی از فیلم بوتیک

جهان سعیی برای اثبات خودش به کسی ندارد. روحِ او آزاد است و دلیلی برای توجیه خودش به دیگری نمی‌بیند.

او با گذشتن مدام از خود به نفع دیگران (اِتی، بهزاد و...) شمایل یک قهرمان خاموش را ترسیم می‌کند، تا جایی که ترجیح می‌دهد با اندک درآمدی که دارد برای دوستانش تلویزیون بخرد یا تمام پولش را صرف دندان‌های یک دختر غریبه کند تا برای خود. او از جهان خودش به نفع جهان‌های اطرافیان می‌گذرد.

او به طور متضادی، با سکوت پرتکرار و تُن صدای پایین مختصّ به خودش، از بسیاری شخصیت‌های فعال دیگر، مؤثرتر و ماندگارتر است.

 

این یک دور باطل است

حمید نعمت‌الله برای تأثیرگذاری بیشتر کلامِ فیلمنامه‌اش از نمادهای مختلفی استفاده کرده است. برای مثال پنکه رنگ و رو رفته‌ای که دکتر (هم‌خانهٔ جهانگیر) غذای توی قاشقش را روبرویش می‌گیرد تا خنک شود. این پنکه نمادی است از زندگی‌های فرسایشی و درجا زنندهٔ تمامی شخصیت‌های فیلم. از دکتر جوجه‌فروشی که یک روز دانشجوی دانشکده پزشکی بوده و یا بهزادی که (هم‌خانهٔ جهانگیر) به قول خودش تنها و بی‌کس گوشه‌ی آن خانه‌ی جمعی افتاده و دوستانش نوبتی او را برای شوک درمانی به بیمارستان می‌برند؛ تا تمام افراد داخل خانه‌ی دوست ساقی‌اش (حامد بهداد) که روزهایشان را به سختی شب می‌کنند. گویا در فضای راکد جمعی‌شان هیچ روزنه‌ای برای بهتر زندگی کردن و امید به فرداها وجود ندارد.

و یا حتی خود جهان که به واسطه‌ شنیدن آهنگ قوزک پای فریدون فروغی، لحظه‌ای به یاد مشقت‌های زندگی بلاتکلیف خودش می‌افتد و آه پر دردی سر می‌دهد.

محمدرضا گلزار افسانه چهره آزاد و پسرک گیتارزن در سکانسی از فیلم بوتیک
اجرای قطعه «قوزک پا» توسط یک جوان مستعد

و همینطور زندگی خودِ اِتی؛ اَمان از زندگی‌اش…

«عروسی چیه، هی فحش کتک بدبختی، میزنین پرده گوش آدم‌و پاره می‌کنین فحش می‌دین زنیکه‌ی خرِ کر، بعدم میرین یه زنِ دیگه می‌گیرین...» (اشاره به دیالوگ‌های اِتی در بستنی فروشی)

 این جملات، خود، گویای همهٔ مصائب و شرایط حاکم بر زندگی خانوادگی اوست. زندگی تمامی شخصیت های بوتیک سال‌هاست که همین بوده، همین است و قرار نیست که تغییری بکند.

بوتیک روایت واقع گرایانه‌ای از طبقهٔ ضعیف شهر تهران و زندگی‌های درجازنندهٔ ناشی از فقر آن‌هاست. فُقرایی که فرصتی برای زندگی کردن و فهم آن ندارند و در یک چرخهٔ بی انتهای ناگوار اسیر شده‌اند.

 عمر آن ها باطل است. یک دورِ تا همیشه باطل؛ مانند چرخش همان پنکهٔ زهوار دررفتهٔ خانهٔ جمعی‌شان، یکنواخت و همیشگی.

 

 اِتی نسخهٔ دیگری از جهان است!

 جهان با پیدا کردن اِتی، خودِ گم شده‌اش را نیز پیدا می‌کند. یک نسخهٔ سرخوش و برونگرا از خویش؛ و برای برآوردن آرزوهای ساده و کودکانهٔ شخصیت موازی‌اش خود را به آب و آتش می‌زند.

«آره می‌رم خارج. می‌رم خوش می‌گذرونم، می‌رم صدتا لباس می‌خرم. مثل این دخترپولدارا سوار پراید می‌شم نوار می‌ذارم ،صدای نوارم‌و تا ته زیاد می‌کنم...» (اشاره به دیالوگ‌های اِتی روی پل)

شاید همین سادگی و به قول آقای شاپوری (صاحب بوتیک) «ملنگ» بودن او، خنده را از لب‌هایش پاک نکرده و او را از ناامیدی و دل‌مردگی حفظ کرده که همچنان دل‌خوش به چیزهای کوچک است.

 کمی فکر کنید اگر او عاقل و بالغ بود، آیا تاب کتک‌های پدرش را می‌آورد؟ و آیا غیر از این بود که باوجود محل زندگی (آرامگاه) و فقر ناامید کنندهٔ خانواده‌اش تبدیل به فردی بی‌آرزو، ساکت و درونگرا مثل جهان می‌شد؟

در واقع اِتی همان جهان خوشحال است. جهانی که نمی‌تواند در جواب سؤال اِتی درخصوص آرزوهایش جواب مشخصی بدهد و حقیقتاً آرزویی برایش نمانده تا به زبان بیاورد. 

 اما اِتیِ خوش‌خیال ما میکروفون را سریع به سمت خودش گرفته و می‌گوید که آرزوهای زیادی دارد و آن ها را خیلی دوست دارد و حتی شاید وقتی بزرگتر شد اسم خودش را بگذارد آرزو.

 

بوتیک یک فیلم سیاه است

بوتیک یک فیلم سیاه است. یک فضای کاملاً سیاه با نقطهٔ سفید کوچکی به نام «اِتی»؛ که هنوز امیدها در قلبش نمرده‌اند، اما زندگی‌ به باطن روشنش رحم نمی‌کند.

همه چیز سیاه است؛ حتی قطعه موسیقی رندومی که جوان گیتاریست خمارِ ما هنرمندانه میزند آدم را بیشتر به یاد دردها و ناکامی‌هایش می‌اندازد، و وصف حال تمامی شخصیت‌های فیلم است.

بوتیک داستان معصومیت‌های قربانی شدهٔ افراد جامعه است. افراد بی‌گناهی که به واسطهٔ شرایط بد مالی و خانوادگی‌شان، از نعمت‌های اولیهٔ زندگی محروم‌اند. افرادی که با سیاهی سرنوشت‌شان تاوان گران گناهان نکرده را پس می‌دهند.

 تمامی اتفاقات امیدبخشِ فیلم قلابی و پلاستیکی‌اند و در باطن، کاملاً تلخ و ناگوار‌ اند. برای مثال سکانس عروسی فیلم، بیشتر به ما احساس خفگی القاء می‌کند تا شادی؛ و یا خواندن شرایط طلاق توسط عاقد به جای خطبهٔ عقد. 

 

بازی‌ها تماماً درخشان است

شاه نقش رضا گلزار در کارنامهٔ کاری‌اش قطعاً و حتماً جهانگیر است.حرکات صورت او در بعضی پلان‌ها و سکوت همیشگی و عمق نگاهش در طول فیلم بسیار متأثر کننده‌است.

برای مثال در سکانس رفتن جهانگیر به خانهٔ شاپوری، آن نگاه‌های گیج و چشم‌های ناامید و بازی کردن‌های از رویِ استیصالش با شیشهٔ گلاب اِتی و سرانجام، افتادن دستهٔ کوله‌پشتی از شانه‌اش و شکستن تمام وجودش هنگام شنیدن شرح آن اتفاق تلخ برای اِتی و گفتن جمله‌ی: بریدم...

گلشیفته فراهانی (در نقش اِتی) هم عالی است و دقیقاً همانی است که باید باشد. در همان سکانس اول حضورش (که جهان به صورت اتفاقی او را در خیابان می‌بیند) با گفتن جملهٔ «خانوم چیه؟ زن داری؟» یا «مادرتون زنده ست؟ بگین به ارواح خاک مادرم!» با شیوهٔ بازی او و کاراکتر کودکانه‌اش آشنا می‌شویم.

باورپذیری ما دربارهٔ شخصیت اِتی تا حدی‌ است که متوجه تفاوت سنی گلشیفتهٔ سال ۱۳۸۲ با اِتی ۱۴-۱۵ ساله نمی‌شویم.

 

در آخر

 در بوتیک، هر دیالوگ و اَکتی از همهٔ شخصیت‌ها معنای خاص و منحصر به خود را دارد، کاملاً حساب شده‌است و نشان دهنده‌ی لایه‌های پنهان وجودی آن‌ها.

محمدرضا گلزار و گلشیفته فراهانی در نمایی از فیلم بوتیک

همراه شدن عروسی با وقایع سکانس آخر دو مفهوم شادی و غم را به هم پیوند می‌دهد، اما کفّهٔ غم بسیار سنگین‌تر و ملموس‌تر است.

مثل تمام فیلم، این غم است که باقی می‌ماند و افراد بی‌پناه و بی‌آلایش، قربانی این فضای غمزده‌ی پر تکرار اند.

بوتیک فیلم سیاهی‌ست، بسیار سیاه و تلخ، اما واقعی و آشنا...

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.