برادران لیلا، بحث برانگیزترین فیلم سال
آخرین اثر سعید روستایی، فیلمی که در حد یک مانیفست سیاسی باقی ماند.
برادران لیلا را همچون بیشمار ایرانیان دیدم و در حین تماشا لحظاتی لذت برده و در صحنههایی نیز افسوس خوردم. در ابتدای امر باید گفت با وجود تمام هجمه و تمجیدهای وارده به فیلم از سوی منتقدین و مخاطبان، باید اقرار کرد که، سعید روستایی بار دیگر با محصول خود در میان دیگر آثار سینمایی که حتی برخی قادر به جذب مخاطب برای تماشای تمام و کمال اثر نیستند، توانسته است با وجود تمام معایب، حداقل وقت مخاطب را به هدر ندهد و او را برای ساعاتی سرگرم کند.
دغدغه سعید روستایی در برادران لیلا همان فقر و بحرانهای اقتصادی گریبانگیر قشر ضعیف جامعه است اما اینبار گلوی خانواده قصه جدیدش را علاوه بر شرایط نابسامان اقتصادی جامعه، آداب و رسوم مندرآوردی خاندانی میفشارد که مشابهش در جامعه ایرانی کم نیست!
لیلا، دختری چهل ساله و مجرد، تنها عضو خانوادهی غرق در فلاکت خودخواسته و ناخواستهای است که خسته از شرایط موجود، برای اصلاح وضعیت خود و برادرانش برمیخیزد اما درست مانند فیلم ابد و یک روز، در پایانِ قصه، جنگجویِ زن، با ناکامی حاصل از عدم همراهی اطرافیان، رنجور و شکسته به وضعیت پیشین خود رجعت میکند.
لیلای قصهی برادران لیلا، دختری که روح و جسمش در زندگی رنج میکشد، شخصیتی سردرگم است که غیر از نمایش سختیهای او در زندگی و دیالوگهای شعاری که از دهانش نیز بسیار بزرگتر است، مخاطب از او چیزی نفهمیده و در کشف نیاز و انگیزههای این شخصیت جا میماند. ایرادی بزرگ در فیلمنامه که در پرداخت شخصیت، ضعیف عمل کرده و راهی برای نفوذ به واقعیت درونی این کاراکتر ترسیم نمیکند.
از دیگر نکات محتوایی این فیلم که در لحظه مخاطب را دچار بُهت کرده و میزان باورپذیری کار را تقلیل میدهد، دست گذاشتن روستایی روی رسمی عجیب و نادیده در میان خاندانی ایرانی است که در صورت وجود حتی، به دلیل ناملموس بودن برای اکثریت جامعه، (مانند سکانس صف کشیدن برای پرداخت هدایای عروسی) باور بیننده را به این بخش از قصه کم میکند. درواقع فیلمنامه با اشاره به وجود برخی رسوم غلط و بیمنطق آن هم در عصر حاضر در میان برخی خرده جوامع، موضوع درستی را دنبال کرده است اما آنچه اشتباه به نظر میآید، انتخاب این مصداق، برای نمایش رسم و رسومی غلط و خانهخرابکُن است.
سردرگمی در کارگردانی
درباره کارگردانی اما میتوان گفت مهمترین نکته تشتت لحن است، که البته این موضوع بیشتر به فیلمنامه چندپاره روستایی برمیگردد.
ما در این فیلم شاهد ۳ لحن در کارگردانی هستیم. یک لحن که شبیه به فیلم «متری شیش و نیم» روستایی است و درام در لانگشات اتفاق میافتد و صحنهپردازیها بسیار شبیه به صحنههای زندان این اثر است. برای مثال سکانس آغازین که علیرضا در میان آشوب کارگران معترض قراردارد، نوع دکوپاژ و فیلمبرداری بسیار شبیه به صحنههای زندان متری شیش و نیم است. این شبیه بودن به خودی خود مسئلهای نیست و اشکالی ندارد، آنچه که باعث غلط شدن لحن کارگردانی میشود، تأکید بیش از اندازه بر صحنههای آشوب کارگران است که در راستای کنش دراماتیک اثر نبوده و اصلاً هماهنگ با سایر قسمت های آن نیست. چرا؟ چون فیلم اساساً در مورد وضعیت کارگران نیست که بخواهد آنقدر با حرکت دوربینهای مختلف و جذاب و صحنهپردازیهای دقیق و زیبا به آن بپردازد. از یک جایی به بعد فیلم در کارگردانی به سمت «ابد و یک روز» میرود. اکثر صحنههایی که در خانه اتفاق میافتد و دیالوگهایی که بین اعضای خانواده شکل میگیرد، ناخودآگاه ما را یاد فیلم «ابد و یک روز» میاندازد. باز این موضوع اشکالی ندارد و اتفاقاً درستترین قسمت کارگردانی فیلم همین صحنههاست. چراکه کنش دراماتیک فیلم دقیقاً همین نقطه است. چالشی که بین اعضای خانواده وجود دارد و مسئله بر سر آن ۴۰ سکه طلا.
اما لحن سوم در کارگردانی فیلم مربوط به سکانس عروسی است. در این سکانس و صحنه ما شاهد نوع خاصی از نورپردازی و کمرا ورک (حرکت دوربین) هستیم که بسیار شبیه به فیلمهای گانگستری است و ما را ناخودآگاه یاد فیلم «پدرخوانده» میاندازد. همینطور سکانس پایانی این اثر که، یک تکه جدا افتاده از بقیه فیلم است، چه در نوع بازیِ به خصوص «ترانه علیدوستی» و چه در نوع صحنهپردازی و دکوپاژ. این چند دست بودنِ کارگردانی نه تنها فیلمنامه را بدتر کرده، بلکه به قسمتهایی از فیلم نیز کمدی ناخواسته تزریق شده است (سکانس بستنی خوردن برادران لیلا و آن اسلوموشن های نابهجا در پیاده شدن زنان زیبا و به اصطلاح داف از ماشین شاسی بلند).
میتوان گفت اتفاقی که در چندپارگی کارگردانی فیلم رخ داده نتیجه پریشانی و تشتت در فیلمنامه است که با استفاده نا بهجا از لحنهای متفاوت، این چندپارگی را چندبرابر کرده است. به هر حال نمیتوان زحمت عوامل را نادیده گرفت به خصوص نورپردازی و حرکت دوربین هومن بهمنش به عنوان «مدیرفیلمبرداری» که در یک سری از صحنههای فیلم بسیار درخشان است.
برای مثال میتوان به صحنههای دیالوگ لیلا و علیرضا بر روی پشت بام اشاره کرد که در این صحنهها بهمنش با استفاده از بازی با سایهها و نور روی دیوار پشتی کاراکترها، به زیبایی موقعیت دراماتیک لیلا و علیرضا را تصویر کرده است.
در پایان میتوان گفت شاید اگر روستایی در فیلمنامه و کارگردانی تمرکز خود را بر روی یک ایده واحد و کنش دراماتیک فیلم قرار میداد، نتیجه بهتر میشد و این همه دیالوگ و شعارهای مضمونی در قالب کلام، فیلم را تبدیل به یک مانیفست سیاسی نمیکرد.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.