VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

lagrima

@lagrima

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

آسایش ظالمانه

نقدی بر محیط‌های امن زنانه

دوچرخه را که از پارکینگ آوردم بیرون، همچنان دودل و مردد بودم؛ اینکه به عادت هرروزه خود را برای دور زدن در محیط تکراری همیشگی آماده کنم، یا دوباره دل به دریا بزنم و راهی خیابان‌ها شوم؟! اتفاقی که قبلاً برایم افتاده بود مرا از تصمیم دوم باز می‌داشت: نمی‌خواستم دوباره جلو چشم همگان زمین بخورم! باری، زنده باد منطقهٔ امن و سلام بر زندگی همیشگی... آری، احتیاط شرط عقل است! چرا اینهمه آدم باید زمین خوردن و ناشی بودن من را تماشا کنند؟

زانوهای زخمی و خراش‌های کف دست که تماما یاداوری می‌کنند باید دوباره راه بیفتم!

آن لحظه خرسند بودم از تصمیمات و اقدامات شهرداری جهت افزایش آسایش هرچه بیشتر زنان و دختران، بوسیله ایجاد اماکنی مختص به بانوان. در نگاه اول شاید آنچه که امروزه تمامی زنان – چه در کشور ما و چه در دیگر نقاط جهان – نیاز دارند، اماکنی از این دست باشد؛ جایی که زنان بتوانند بدون حس ترس از قضاوت شدن توسط مردان – موجوداتی که آنها را برای خود تبدیل به الگو کرده‌اند! – زمان بگذرانند، تفریح کنند و نگران آسیب دیدن از سمت مردان نباشند. تمامی این اهداف بسیار خوب و مطلوب است، اصلاً تا حد بسیاری می‌تواند باعث رشد زنان شوند؛ چراکه آنها در محیط‌های شغلی امکان دارد هویت زنانه خود را کنار بگذارند و این نوع فرصت‌ها به آنها دوباره یادآوری می‌کند که زن هستند. باری، این تنها اول ماجراست؛ چراکه مشکل آنجایی آغاز می‌شود که عادت به این محیط و آسایش آن، در زن بوجود می‌آید. عادتی که از حدود دو قرن پیش تا به امروز زنان در تلاش برای از بین بردن آن در خود بودند؛زن خانه بودن! خانه، محیط امن و بی‌خطری که همواره قلمرو زن شمرده می‌شده و دوران بسیار زیادی از تاریخ، به نوعی زندان او. باور دارم اینجا نیز با تکرار چنین پدیده‌ای از این دست طرفیم؛ هرچند «خانه» در اینجا صرفاً به معنای محل سکونت ما نیست؛ بلکه به معنای آن محیط امنی‌ست که زن تمایل دارد برای در امان ماندن از خطرات و تنش‌ها در آن به سر برد. این نوع محیط‌های امن تنها به باغ بانوان محدود نمی‌شود، بلکه امروزه شرکت‌هایی به بهانهٔ ایجاد یک محیط «زنانه» و «منعطف»، بوجود آمده‌اند که زنان می‌توانند در آن کار کنند و درآمد داشته باشد.

باوری که این صاحبان و کارکنان این نوع شرکت‌ها دارند این است که زنان باید بتوانند خود را بروز دهند و در عین حال از امنیت برخوردار باشند؛ اما آیا واقعاً آن تأثیری که این فضا روی زنان می‌گذارد، همین خواهد بود؟ یعنی سؤالی که از صاحبان این نوع کسب و کار می‌شود این است که آیا تضمینی برای جسور و فعال بودن این زن، در جامعه‌ای متشکل از زن و مرد، وجود دارد؟ برای پاسخ به این سؤال، خوب است از تجربیات کسانی که خود در این مکان‌ها بوده‌اند، جویا شویم؛ برای مثال دختری را می‌شناختم که دورهٔ کارشناسی خود را در محیطی تک‌جنسیتی گذرانده بود و پس از ورود به دانشگاه جدید که دیگر خبری از تفکیک‌های سفت و سخت جنسیتی در آن نبود، دچار مشکلات عصبی شده بود. این دختر با اینکه جزو برترین‌های دانشگاه پیشین خود بود و با امتیاز استعداد درخشان وارد دانشگاه تازه شده بود، همواره از این سخن می‌گفت که به اندازه کافی خوب نیست و طبیعتاً نگران بود... «آیا این سوال من احمقانه نیست؟»، «اگر پاسخ اشتباه باشد چه؟»، «اگر نادان جلوه کنم چه؟»؛ سؤالاتی که بدون تعارف در زنانی با این نوع نگاه و حتی خود من که در تلاشم به طور کلی آن را برطرف کنم، مداوم پرسیده می‌شود. شاید به این دلیل که ما برای اثبات شایستگی‌مان، برای آنکه ثابت کنیم لایق جایگاه امروزی‌مان در کنار مردان هستیم، باید همواره خود را برای دستیابی به بهترین‌ها آماده کنیم. هرچند که این نگاه کمالگرایانه افراطی خود به نوعی پله‌ای محسوب می‌شود برای زنان؛ برای آنکه بخواهند در جامعه پیشرفت کنند و همزمان دیدگاه کلیت جامعه را، دیدگاه سنتی اجتماع در خصوص زن را، تغییر دهد و به راستی که همینک نیز جامعه و قشر زنان آن همواره آزادی‌ها و رشد خود را مدیون زنانی از این دست خواهد بود؛ زنانی که با وجود فشارهای پیاپی، نگاه‌های تحقیرآمیز مردان و زنانی که به خود و دیگری باور نداشتند و قلمرو اثرگذاری خود را تنها خانه و خانواده می‌دانستند، ادامه دادند تا جامعه را به سمت جامعه‌ای متعادل و فاقد تبعیض پیش ببرند. اما باور کنیم که حتی این زنان نیز به خود اجازه اشتباه کردن می‌دادند؛ به خود اجازه می‌دادند اگر شک دارند، با پرسش‌های پی در پی، مطمئن شوند و حتی اگر بارها جلو چشم مردان، جنسی که او را ضعیف و ناتوان می‌پنداشت، به خاک و خون کشیده شوند، دوباره برخیزند.

حال شاید بتوان ظلم پنهانی را که این نوع شرکت‌ها و سازمان‌ها به زنان تحمیل می‌کنند، متصور شد. درست مانند خوراندن مسکنی موقت برای تسکین دردهایی که ریشه‌های عمیق‌تری دارند و صدالبته که درمان‌های سخت‌تر و دردناک‌تر. آری، طبیعتاً همچنان راه بسیاری مانده تا بتوانیم جامعه‌ای متعادل را متصور شویم اما می‌بینیم که روز به روز زنان به دلیل احساس نیاز به آسایش و امنیت، تصمیم می‌گیرند که پایشان را فراتر نگذارند؛ تصمیم می‌گیرند که شاید «همین کافی‌ست» که البته خود نیز این حق را برای آنها قائل می‌شوم. جامعهٔ امروز ما از این نظر مریض است و نیازمند درمان. درمانی که به دست همین زنان است چراکه مسیری که تاکنون پیموده شده به قدری دشواری داشته که با لحظه‌ای سستی، دیگر همان را هم نخواهیم داشت! البته، این میان باید یادآور شوم که این وظیفه نه تنها روی دوش زنان، بلکه روی دوش مردمان عدالتخواه خواهد بود. چگونه می‌شود که فریادمان برای بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی در می‌آید، اما زمانی که به درد و رنج قشری از جامعه که ناگفته نماند، نیمی از آن را نیز تشکیل می‌دهند، بی‌تفاوتیم؟ این امر این روزها بسیار جدی‌ست؛ چرا که جامعه برای رشد و پیشرفت نیازمند رشد اعضای آن است، نیازمند همفکری اقشار است و نیازمند نگاه‌هایی با زوایای متنوع و زمانی که بخواهیم زنان را از این جایگاه‌ها حذف کنیم، این امر اتفاق نخواهد افتاد.

به یاد می‌آورم خودم را؛ تجربیاتی که شاید هربار که به یادشان می‌آورم، از فرط پشیمانی و شرم، لب می‌گزم و حتی خوابشان را می‌بینم! اینجور مواقع دوست دارم بدانم این احساسات من تنها به دلیل آن است که زن هستم یا بخاطر این است که واقعاً اشتباه فجیعی رخ داده؟! حقیقتاً در این زمان‌ها برادرم را جای خود تصور می‌کنم؛ اگر او بود هم اینقدر برایم «مسخره» جلوه می‌کرد؟ یا اینگونه بگویم اگر یک مرد به جای من تمامی این جسارت‌ها را مرتکب شده بود هم همین حس من را داشت؟! باید اعتراف کنم که تقریبا در صد در صد مواقع مشکل من تنها جنسیت بوده؛ چراکه این نوع جسارت‌ها از سمت مردان «پذیرفته» شده است.

باور دارم منشأ بسیاری از مشکلاتمان، خودمان هستیم، نوع نگاهمان به خودمان، تفکراتمان درمورد خود و شاید اگر اشتباهاتی از این دست برای دیگری رخ دهد، سرزنشی درکار نباشد. با اینکه خود من هم این را می‌دانم، اما همچنان با این مشکل دست به گریبانم؛ تمام تلاشم این است که هربار فعالیت‌های جدی داشته باشم، بپرسم و حتی اشتباه کنم؛ اما حسی که پس از هر اشتباه به سراغم می‌اید، عذاب‌آور است.

باری، باز هم خیابان را به عنوان مسیر دوچرخه‌سواری انتخاب خواهم کرد؛ مگر زمین خوردن گناه است؟!

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.