VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

lagrima

@lagrima

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

بازی دنیا، چرخ گردون و ... هرآنچه شما را با هم روبه‌رو خواهد کرد!

بالاخره باید کنار بیایم...

منتظر پاسخ استاد به درخواستم برای پروژه بودم؛ پس از فرایند پرسش و پاسخ، بالاخره پاسخ مثبت استاد را گرفتم، اما این میان مسئله‌ای مطرح بود؛ پروژه شما به صورت گروهی تعریف می‌شود! آن موقع چندان در پی دانستن هویت هم‌گروهی خود نبودم، چراکه باور داشتم چالش اصلی را پشت سر گذاشته‌ام، اما پس از شناختن این غریبهٔ آشنا تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود: بازی دنیا! 

به عنوان دانشجویی که همواره سعی کردم حداکثر اثرگذاری را چه به عنوان عضوی از جامعه دانشگاهی و چه به عنوان عضوی از جامعه‌‌ای که پیشرفت و تعالی آن را وظیفه خود می‌دانم، داشته باشم ماجراهای سال ۱۴۰۱ و کنش‌ها و واکنش‌هایمان را به عنوان یکی از مهم‎‌ترین سال‌ها و بخش‌های دورهٔ کارشناسی به خوبی به یاد دارم. با اینکه آن سال را پشت سر گذاشتیم اما باور دارم نه تنها این گذراندن، به معنای پایان ماجرا نبود بلکه همچنان هم با اثرات فرهنگی و سیاسی آن دست به گریبان هستیم؛ اثراتی که کوتاهی‌های ما را گوشزد می‌کنند؛ اینجا اما مسئله‌ای که تعریف می‌شود، نسبت حکومت با ماجراهای ۱۴۰۱ نیست، بلکه نسبت من نوعی با این اتفاقات است که اهمیت پیدا می‌کند.

آن زمان را به خوبی به یاد دارم که چگونه روابط بین دانشجویانی که حتی فرصت یکبار از نزدیک دیدن هم را پیدا نکرده بودند، شکراب می‌شد؛ دوستی‌هایی که هنوز شکل نگرفته بودند، به دشمنی مبدل می‌شدند، با این استدلال که: قرار نیست با همه دوست باشیم! این عبارت را قبول دارم؛ اینکه قرار نیست با تمامی افرادی که حتی با ما زندگی می‌کنند رفاقت داشته باشیم، شاید به علت تفاوت‌های فاحش، یا زوایای دید بسیار متفاوت. اما چرا این عبارت از سمتی دیگر تعریف نمی‌شد: قرار نیست با همهٔ آنها که متفاوت از ما می‌اندیشند و عمل می‌کنند، دشمن بود! متأسفانه باید اعتراف کنم در آن شرایط، اینگونه دربارهٔ آن نیندیشیده بودم و من هم تحت تأثیر جو حاکم، بخش قابل توجهی از نیرویم را صرف مقابله می‌کردم. نمی‌خواهم بهانه برای آن بتراشم، اما خیلی اوقات ما فرصت وقت گذاشتن بر کنش‌های نرم و زمانگیر را نداریم و به طور آنی تنها تلاش می‌کنیم تا ضربهٔ طرف مقابل را خنثی کنیم؛ بدون اینکه در نظر بگیریم این طرف مقابل از چه رو این ضربه را نثار ما کرده؟ شاید بگویید چه فرقی می‌کند؟! اما حتی به درگاه خداوند هم نیت، حرف اول را می‌زند.

به یاد سریالی که اخیراً از نمایش خانگی پخش می‌شود، افتادم. داستان با یک قتل شروع می‌شود و جلوتر که می‌رویم اهداف پشت قتل نمایان می‌شوند. در قسمت‌هایی که اخیراً پخش شد قاتل داستان تازه متوجه شد که مقتول را «اشتباهی» با آن قساوت به قتل رسانده! و همچنین اصلاً مشخص شد که انگیزهٔ او از این جنایت چه بوده. انگیزه‌ای که شاید دیگران هم مانند من کمتر برای او اتهام قائل شوند: انتقام به جرم خیانت در امانت. اینجا اصلاً بحث قتل و جنایت مطرح نیست، البته همهٔ این‌ها را گفتم تا بگویم هرکسی ممکن است تحت شرایط به خصوصی دچار اشتباهات محاسباتی و استنتاجی از این دست شود. اما آنچه که بعد از پشت سرگذراندن آن دوران برایم تبدیل به مسئله شده بود این بود که خوب، وظیفه من در قبال این اشتباهات چیست؟ اگر واقعاً فکر می‌کنم همین اشتباهات از مهم‌ترین آسیب‌های جامعه است، من برای التیام آن چه می‌توانم بکنم؟

آن روزها چندان دربارهٔ راه حل، ایده مطمئنی نداشتم. ایده‌ای که بتوانم بگویم: آها، مسئله همین است! اما این بازی دنیاست که گاهی تجربیاتی پیش پای آدمی می‌گذارد که می‌توانند راهگشای بسیاری از مشکلات و مسائل امروزی ما باشند! هرچند، شانس همواره در اختیار ذهن‌های آماده است؛ به این معنی که اگر دغدغه‌ای تعریف نشده باشد، طبیعتاً تمامی اتفاقات و پدیده‌های اطراف برایمان بی‌معنا خواهند بود. برای من هم چنین بود. نمی‌خواهم به طور دقیق تجربه‌ام را باز کنم، چرا که شاید اثر عکس بگذارد! اما آنچه به طور کلی رخ داد، ایجاد یک همکاری بین دو فرد با دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی بسیار متفاوت بود. دیدگاه‌هایی که درست در مقابل یکدیگر قرار می‌گرفتند اما آنچه این دو دیدگاه را این‌بار کنار یکدیگر و نه مقابل هم قرار داده بود، چیزی بود به نام «هدف مشترک». هدفی که این دو شخص، درواقع اینگونه بگویم که این دو مجموعهٔ متناقض را به هم پیوند داده بود؛ چرا که در میان هر یک از این مجموعه‌ها هم نقاط مشترک وجود داشت. نقاطی که گاه آنها را از یاد می‌بریم یا اصلاً نمی‌خواهیم آنها را به یاد بیاوریم شاید به این دلیل که فکر می‌کنیم این تعاملات، موجودیت ما را زیر سؤال می‌برند! و این در حالی‌ست که نمی‌دانیم یا درک نکرده‌ایم که دامن زدن به شکاف‌ها و اختلاف سلایق میان ما تا چه حد می‌توانند دردسرآفرین باشند، همانطور که در سال‌های اخیر نیز بارها شاهدش بودیم. ما هم می‌توانستیم چنین کنیم، چه از سمت من چه از سمت هم‌گروهی من، اما هیچیک حاضر نبودیم به خاطر لجبازی‌های کودکانه به هدف بزرگتری که داشتیم پشت پا بزنیم؛ برای ما هدفی مشترک تعریف شده بود که اینجا از جنس علم بود. کسی چه می‌داند شاید دوباره بازی دنیا ما را با بهانه‌های گوناگونی از این دست با اشخاصی همراه کند که دشمن می‌پنداشتیم!

شاید ساده‌انگارانه باشد اگر بگویم تمامی مشکلات و اختلافات میان ما، قابل ترمیم هستند، زهی خیال باطل! باید بدانیم راه دشواری‌ست، چرا که اعتماد میان ما از بین رفته و این یک به سختی قابل بازگشت است؛ نه اینکه ناممکن باشد، ولی به این سادگی‌ها هم نیست؛ اما می‌توان برای بازگشت به اعتماد و پیوند سالیان دور، تلاش کرد و با آنها که باور داریم از دنیایی دیگر با ما سخن می‌گویند، هم‌پیمان شد. چراکه تمامی ما حتی اگر هم نسبت به بسیاری از ایده‌ها و سیاست‌های حکومت سخت معترض و منتقد باشیم، نهایتاً منشأ آن دلسوزی عمیقی‌ست که نسبت به این مرز و بوم در خود احساس می‌کنیم؛ به راستی باور دارم آنها که مانده‌اند و بیش از همه هم منتقد هستند، احتمالاً دلسوزترین‌ها هستند. قشری که هر روز در مترو، مدرسه، دانشگاه و حتی در خانوادهٔ خود با آنها تعامل داریم، دوستشان داریم و می‌دانیم رنج‌های بسیاری کشیده‌اند تا اکنون این باشند؛ اما همچنان سکوت نمی‌کنند، چرا که احتمالاً ذره امیدی دارند، یا شاید چون باور دارند با سکوت تنها به بی‌عدالتی دامن می‌زنند. به یاد دارم آن روزها جمله‌ای شنیده بودم با این مضمون که اگر کسی امید نداشته باشد، انتقاد هم نمی‌کند؛ اما امان از سکوت...

باید بگویم تجربیاتی که هر فرد در دوران دانشجویی، آن هم دوران کارشناسی کسب می‌کند، بسیار ارزشمند است و چقدر ارزشمندتر می‌شود زمانی که سعی کنیم در این دوران بیش از قبل به ایجاد ارتباطات گسترده بپردازیم؛ به فعالیت‌های متفاوتی که می‌توانند این ارتباطات را شکل دهند و باعث شوند هم ما جایگاه خود را به خوبی بیابیم و هم با دیگری برای اهداف مشترکمان بکوشیم. اهدافی که به راستی گاه به طرز عجیبی نادیده گرفته می‌شوند؛ یا از سر لجبازی یا از سر نادانی! یا به اصطلاح انگلیسی مانند فیلی در اتاق می‌مانند! فیلی که تمام اتاق را اشغال کرده اما کسی آن را نمی‌بیند. در این راستا من هم وظیفه خود می‌دانم که بیشتر به یافتن از این دست اهداف و نقاط مشترک بپردازم. نقاطی که نه تنها باعث التیام گسل‌ها و شکاف‌های میان ما می‌شود، بلکه اکسیری جادویی خواهد بود برای پیش رفتن هرچه سریعتر به سمت قله‌هایی که قرار بود یک روزی فتح کنیم. خیلی رک و راست بگویم، بدون همه ما، پیشرفت میسر نخواهد بود؛ انتخابات شاید چندان معنا پیدا نکند و آرمان‌ها به فراموشی سپرده خواهند شد. و چه دردآور خواهد بود این آخری؛ فراموشی آرمان‌هایمان. آرمان‌هایی که برای تعالی این ملت متصور شده بودیم، پس چگونه می‌توان اکثریت ملت را از آن حذف کرد؟ چگونه می‌توان همچنان خود را با شعارهای توخالی دلخوش نگهداشت وقتی واقعیت جامعه چیز دیگری را فریاد می‌زند؟ 

جاهای خالی را ‍‍پر کنیم!
comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.

Shiva52
شیوا

2 هفته پیش

comment more-options

یادم اومد که چنین تجربه ای رو من هم در وقایع ۸۸ داشتم. و په خوبه که شما در این سن میتونی تحلیلش کنی و حتی به مقابله با این جداییهای ناخواسته بپردازی. خدا قوت