جنگل پرتقال؛ فرسنگها فاصله میان من و من
فیلمی برای یک جامعهی کمالگرا و افراطی
در جامعهای که همه چیز ما را سوق میدهد سمت بینقص بودن، خطا نکردن، بیشتر بدست آوردن و در کل کامل بودن، چطور میشود زندگی کرد؟! وقتی مدام منتظریم تا کوچکترین اشتباه را بگذاریم زیر ذرهبین، وقتی انتظاراتمان اینقدر بالاست که هیچچیز خوب نیست، چطور میشود قدم از قدم برداشت؟! انگار یک جای کار میلنگد و ما هرقدر تلاش میکنیم با نمایش بیشتر خود، با موفق شدن و بدست آوردن، خود را از باتلاق کمالگرایی و سرزنشگری نجات دهیم، بیشتر فرو میرویم.
جنگل پرتقال با یک سفر شروع میشود؛ سفری کوتاه اما عجیب و تأثیرگذار. معلمی سختگیر علیرغم میلش مجبور میشود بعد از پانزده سال به شهر محل تحصیلش برگردد و مدرکش را بگیرد. این سفر نه یک سفر یک روزه از تهران تا شهری در شمال کشور، بلکه سفری از من آرمانی تا من واقعی است. کاراکتر اصلی جنگل پرتقال حتی وقتی کارش گیر هست هم از سختگیری به دیگران کوتاه نمیآید و همین موضوع، دلیل آغاز قصه و دیدن دوستان و مرور گذشته میشود.
همهی ما از این آدمها دور و برمان دیدهایم یا شاید خودمان هم یکی از آنها هستیم که برای بالابردن خود، مدام دیگران را نقد و سرزنش میکنند. به زمین و زمان غر میزنند و همهچیز را باعث و بانی مشکلات میدانند بجز خودشان. علی بهاریان که در فیلم همه او را سهراب صدا میزنند، مدام در حال به نمایش گذاشتن خود به شکلی است که دوست دارد نه چیزی که واقعاً هست. سهراب شخصیتی بوده که بسیار به نویسندگی علاقه داشتهاست و ذوق و هنری که اساتید در او میدیدند، نوید ظهور نویسندهای فوقالعاده را میدادهاست ولی سختگیریهای این کاراکتر و میتوانیم بگوییم کمالگرایی افراطیاش، باعث شده که هیچکاری در این زمینه نکند و پس از سالها مجبور شود برای گذران زندگی معلم شود. او بیشتر در تلاش است دیگران خود واقعیاش را نبینند. موهایش را رنگ میکند، نشان میدهد دیگران را نمیشناسد، به انتقاد کردن از بقیه و تحقیر دیگران میپردازد تا خودش را آن طور که دوست دارد نشان دهد. او فاصلهی بین چیزی که میخواهد باشد و چیزی که هست را با حرف زدن پر میکند. خاطرات جعلی میسازد، دروغ میگوید و در تلاش است از خود واقعیاش فرار کند. اگر نگاهی به جامعهی خود بیندازیم میبینیم سهرابها همهجا هستند. افرادی که با خود واقعیشان روبرو نمیشوند و از ترس خوب نبودن، فقط تلاش میکنند دیگران را کوچک کنند. چنین افرادی حتی چیزی از عشق درک نمیکنند و در نهایت نهتنها به دیگران آسیب میزنند، بلکه خودشان را نیز نابود میکنند. آنها غافل از این هستند که تنها راه نجات روبرو شدن با من واقعی است.
دربارهی کارگردان و ساخت اولین فیلمش
جنگل پرتقال اولین فیلم بلند آرمان خوانساریان است. او که با فیلمهای کوتاه کار خود را شروع کرده و تحسین بینندگان و منتقدان را برای فیلمهایی مثل سایهی فیل و سبز کلهغازی جلب کردهاست، در اولین فیلم بلند خود دنیایی خلق میکند که با فیلمهای تکراری و خسته کنندهی سینمای بدنهی این روزها متفاوت است. فیلمی دغدغهمند، با انتخابهای هوشمندانه و زیرکانهی کارگردان که عجیب بر دل مینشیند. به نظر من قرار دادن قصه در شمال کشور را نیز میتوان از هوشمندی کارگردان دانست. زیرا علاوه بر ایجاد فضایی شاعرانه و رمانتیک، به او کمک کردهاست تا برای قاببندی و فضاسازی در فیلم اولش، از شهر و زیباییهایش کمک بگیرد. اگر ضعفی هم در فیلم وجود داشته باشد در کنار این همه زیبایی به چشم نمیآید. همچنین دغدغههای آرمان خوانساریان در بخش محتوا بسیار قابل توجه است. علاوه بر سیر اصلی قصه، به موضوعاتی مانند عشق و دوستی، مشغول شدن افراد هنری در رشتههای غیرتخصصی، پخش کردن صداهای ضبط شدهی دیگران برای تمسخر و شوخی، قضاوتهای نادرست و مقایسهی افراد، میتوان اشاره کرد.
شاید بتوان فیلمنامه و شخصیتپردازی این فیلم را از مهمترین نکات مثبت جنگل پرتقال دانست. شخصیت اصلی فیلم پر است از ویژگیهای متضاد اما باورکردنی و همین باعث میشود با تمام سختگیریها و کارهای نادرست باز هم ما با او همراه شویم و دوستش بداریم. شاید در قسمتهایی از فیلم خود را در او میبینیم؛ خودمان را که گیرافتادهایم. اگرچه فضای فیلم در دانشگاه و دنیای هنر میگذرد اما جنگل پرتقال دنیای بسیاری از آدمها، در هر رشته و زندگیای را نشان میدهد. دنیایی پر از آرزو، سرخوردگی، جاهطلبی و کمالگرایی. با اینکه در نگاه اول جنگل پرتقال فیلمی پر ستاره نیست و اکثر مخاطبان فقط سارا بهرامی را میشناسند اما تکتک بازیگران به خوبی نقشهایشان را ایفا کردهاند و همین موضوع باعث میشود مخاطب آنها را رها نکند.
جنگل پرتقال را باید دید تا هم چشم و دل زنده شود و هم چشمِ دل.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.