هنوز الهام بخش هنوز خواندنی، هنوز کیمیاگر
مروری ژرفنگر بر رمان کیمیاگر پائولوکوئیلیو
داستان کیمیاگرِ پائولو کوئیلیو را سالها پیش خوانده بودم. به نظرم داستانی الهامبخش و پر از تصاویر و دیالوگهایی است که در شرایط خاصی از زندگی به ذهن هجوم میآورند. اینبار پس از سالها حس کردم این رمان کوتاه جایی در زندگی من باز کرده و بینش و خرد داستان آن، هنوز هم برایم تازه است. چند سال پیش کتاب زیبایی دربارهٔ این رمان منتشر شد به نام رازگشایی کیمیاگر. خواندن آن کتاب، رمان را در ذهن من عمیقتر کرد و یاد داد که باید با دیدگاهی سمبلیک، کتاب را برای خودم معنا کنم. در داستان کیمیاگر، سانتیاگو به عنوان قهرمان داستان، صاحب گلهای گوسفند و مکان زیبایی برای خواب است. اما رویایی که میبیند او را وادار میکند از داشتههای خود صرفنظر کند و گوسفندانش را بفروشد و قدم به ناکجا بگذارد. در «رازگشایی کیمیاگر»، گوسفندان به هرچیزی که در این وضعیت فعلی مانعی برای تحقق رویاست، تفسیر شده بود. سانتیاگو گوسفندانش را فروخت و ما نیز به عنوان خوانندگان این کتاب، باید از آن دارایی ارزشمندمان میگذشتیم تا به تعبیر یونگ (روانکاو معروف سوئیسی) به ندای سفر قهرمانی، پاسخ گوییم. این رمان، شرح تغییر درونی سانتیاگو است با گوش دادن به قلب خود و اعتماد به روح جهان، و تحول و رشدی که در تار و پود متن تنیده شدهاست.
به نظرم هنوز هم بعد از سالها که از انتشار این کتاب میگذرد در مواقعی که نیاز به حس کردن یکپارچگی جهان داریم این کتاب الهامبخش و کیمیاگرِ لحظاتی است که صرفِ خواندنش میشود و به آن لحظات معانی دلنشینی اضافه میکند.
سمبولیسم
در این اثر، نمادگرایی نقش حیاتی ایفا میکند. عناصری همچون گوسفندان، سنگ اوریم و تمیم، صحبت با باد، ظهور کیمیاگر به عنوان یک مربی، در زمان مناسب، بعنوان عناصر نمادین برجسته میشوند. داستان به صورت استعاری و نمادین در مورد یافتن گنج در دل خود انسان است و این ایده با جزئیات فراوان به تشریح درآمده و در ذهن خواننده ثبت میشود. کیمیاگر، در نقش مربی، منتظر است تا با سانتیاگو ملاقات کند و زمانی که شاگرد آماده است، مربی در سر راه او قرار میگیرد.
فلسفه زندگی
موضوع مهم این داستان، اطمینان به ندای درون و تلاش برای تحقق یک هدف است. خلاصهٔ این داستان، روایت یک سفر است که به صورت فیزیکی و در دنیای بیرون اتفاق میافتد اما در واقع بیش از این است. حقیقت این سفر، یک کاوش معنوی و متافیزیکی است که مضامینی نظیر ایمان به خود و جنبههای عرفانی از تجربهٔ وحدت در جهان و روح جهان را نیز با خود به همراه دارد.
حکمت فلسفی داستان در اهمیت دنبال کردن رویاها و درک زبان جهان است. این داستان به ما یادآوری میکند که پیگیری رویای شخصی، میتواند به زندگی چشمانداز درخشانتری ببخشد. «کیمیاگر» پیروزیهای کوچک و بزرگ را در برابر شکست های کوچک و بزرگ به تصویر میکشد و در کنار رنجها پیروزیهایی نصیب او میشود که حاصل فداکاری سانتیاگو در راه افسانه شخصی است. در این کتاب ابعاد مختلف روان و زندگی انسان کاویده میشود و دستاوردهایی متناسب با آن ابعاد در مقابل سانتیاگو قرار میگیرد؛ جنبههای مادی زندگی، ارتباطات عاطفی، رشد و پیشرفت شخصی و تعمق در درون و ارتباط معنوی با جهان. همهٔ این جنبهها در یک روند اسپیرالی از ابتدای کتاب پاسخدهی میشوند و کتاب نمیگذارد به هرچیزی که آشکار میشود قانع شویم. در روند تعریف قصه، سانتیاگو را هربار در سطحی جدید میبینیم و در هر مرحله رسیدن به پلهٔ بالاتر با ترک دستاوردهای مرحلهٔ قبل ممکن میشود. این سفر وقتی کامل میشود که بارها از همه چیزهایی که به دست آوردهای گذشتهای و حالا جهان در یک سطح جدید به تو رخ مینماید.
ارتباط با طبیعت
یکی از زیباترین جنبههای داستان، انتخاب متن وقوع رویدادهاست، طبیعت در جلوههای متنوع در رمان ظاهر میشود. کوئیلیو با انتخاب صحرا و واحه، در کنار سرزمینهای متنوعی که سانتیاگو از آنها گذر میکند یک بکگراند شلوغ برای روایتش ساخته است. ساربان، کیمیاگر و مردان واحه به شکلی دربارهٔ صحرا صحبت میکنند که انگار واجد شعور و حیات است. پرواز و جنگ نمادین شاهینها برای کمک به سانتیاگو در آسمان یادآور یکتایی دستی است که همهچیز را نوشته و این یکتایی و حیات طبیعت، تفکر آنیمیسم را به خاطر میآورد.
در این رمان، طبیعت به عنوان نیروی قدرتمندی عمل میکند که شخصیت اصلی داستان را تحت تأثیر قرار میدهد و به او درسهای ارزشمندی در مورد زندگی، هستی و به هم پیوستگی همهچیز میدهد.
مضمون پیروزی
پیروزی در کیمیاگر با مفهوم تحقق افسانهٔ شخصی در هم آمیخته است. پیروزی سانتیاگو صرفاً برای دستیابی به یک هدف خارجی مشخص نیست. در واقع این کتاب در مورد خودشناسی، رشد معنوی، و همسویی با هدف واقعی است. بنابراین مفهوم پیروزی فراتر از دستاوردهای مادی تعریف شده و به درک عمیقتری از جهان میانجامد. سانتیاگو بارها طعم پیروزی را میچشد و فکر میکند سفر او تمام شده و به مقصد رسیدهاست اما رویای او نمیگذارد جایزههای سفر نقش مقصد را بازی کند. و بدین شکل، پیروزی تحولی است که در طی مسیر رخ میدهد.
در انتها رمان ما را با سؤالهایی دربارهٔ سفر کردن از نقطهٔ امن زندگی و جنگیدن به خاطر رویایی که نمیدانیم امکان تحقق دارد یا نه، تنها میگذارد. چه وقت باید از تلاش دست بکشیم، وقتی که در ناامیدی و شکست دست و پا می زنیم، یا وقتی که در نعمت و پاداش و دستاوردهای سفر غرقهایم. به نظر میرسد هیچوقت. سانتیاگو به ما یاد میدهد تا جایی که رویا داری باید ادامه بدهی. پیروزی واقعی جنگیدن برای رویاست و تنها وقتی میتوانی به جنگجوی درونت استراحت بدهی که دیگر چیزی برای به دست آوردن وجود نداشته باشد.
چرا دلمان برای سانتیاگو تنگ میشود؟
سانتیاگو در «کیمیاگر» سفری معنوی را آغاز میکند، به جهان به شکل نمادین نگاه میکند و درسهای عمیق فلسفی میآموزد. با اینکه شکل روایت رمان، وقایع سورئالی نظیر حرف زدن با باد و تبدیل سرب به طلا را دارد اما نویسنده از تجربیات مشترک انسانی بهره برده و داستانهایی میسازد که در بستر زندگی انسانهای مختلف قابل درک است و شاید این، همان جادوی ادبیات باشد.
حکمت تنیده شده در لابلای جملات کتاب تنها به محدودهٔ جغرافیایی خاص محدود نمیشود و از داستانهای زیبای مسیحی تا دیدگاه مسلمانان و واحهنشینان، تا جملاتی که مردمی به ظاهر عادی به زبان میآورند، را در خود دارد در همهٔ اینها خرد و بینش عمیقی منعکس میشود:
کیمیاگر از سانتیاگو میخواهد که زندگی را در صحرا به او نشان بدهد و راهنمایی عمیق او این است که «زندگی زندگی را پیدا میکند». به نظرم این جمله یک راهی برای شفای افسردگی است. یا جایی که به او گفته میشود «ترس از رنج کشیدن از خود رنج کشیدن بدتر است.»
کتاب پر ازجملات امید بخشی نظیر این است که «هنگامی که کسی چیزی را بخواهد، سراسر کیهان همدست می شوند تا بتواند رویایش را تحقق بخشد». و مگر همین آرزوی تحقق رویا نیست که موجب میشود هرچند وقت یکبار دلمان بخواهد این کتاب را از نو بخوانیم؟ این نقل قول جالبی که توجه ما را بر لحظهٔ حال برای ساختن آینده معطوف می کند: «وقتی میکوشیم از آنچه هستیم، بهتر باشیم، همه چیز پیرامون ما نیز بهتر می شود.» این که «قلب انسان جایی است که گنجش در آنجاست» یا آن ساربان دوست داشتنی که میگوید «امروز هم برای مردن به همان اندازه خوب است که روزهای دیگر».
کیمیاگر کیست؟
و در خاتمه باید پرسید کیمیاگر کیست؟ همان استادی که با خود اکسیر اعظم و حجر کبیر را حمل میکند؟ یا سانتیاگو یا خود کوئیلیو؟ ویلیام گاس، نویسنده و استاد فلسفه میگوید:
کیمیاگران حقیقی، آنهایی نیستند که سرب را به طلا تبدیل میکنند؛ بلکه آنانی هستند که «جهان» را به «کلمات»، تغییر شکل میدهند.
با این حساب کوئیلیو، کیمیاگری است که این داستان زیبا را نوشته و داستان او دعوتی است برای همه خوانندگانش تا از چوپانی ناهشیار به در بیاییم و در راه افسانه شخصی خودمان کیمیاگری کنیم.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.