درباره کتاب «عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست»
بازخوانی یک تجربه زیسته
اولین بار که با این مفهوم آشنا شدم یکی از دوستانم نوزاد خود را از دست داده بود. لیلا در خانوادهای زندگی میکرد که روی توکل به خدا و همه چیز را از جانب او دیدن و رضا و تسلیم به خواسته او خیلی حساب میکردند و او غرق در آن تعالیم، تلاش کرد که خیلی قوی باشد و خم به ابرو نیاورد.
غمی که بروز داده نشد، تسلی و همدردیای هم دریافت نکرد و بعد از چند ماه متوجه شدم که دیگر دلش نمیخواهد در حوالی بیمارستانی باشد که پسرش را در آنجا از دست داد. کمکم مقداری بدخلقی در رفتارش پدید آمد که انگار حاصل یک غم تبدیل شده به خشم بود. یک روز که جایی میخواستم بروم با اصرار مرا رساند و توی ماشین شروع کرد به گفتن اینکه چقدر غمگین است و در دلش چه امیدی به ناامیدی بدل شده. گفت میدانی نه ماه هر روز در ذهنت تجسمش کرده باشی و منتظر آمدنش و در آغوش گرفتنش باشی و هقهق زد زیر گریه.
حالش خوش نبود و آن موقع اولین چیزی که توی ذهنم آمد این بود:
«عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست»
این عنوان کتابی بود که تعریفش را شنیده بودم و در آن لحظاتِ شکستن سد بغض و جاری شدن رودخانه غم، گفتن این جمله مثل یک نسیم ملایم بود. خود عنوان آن معجزه کرد. انگار کسی دارد توی یک مجلس عزاداری از هوش میرود و تو دستمال آغشته به گلاب را بگیری زیر بینیاش. بعد بوی گلاب از توی مجرای تنفسی برود بالا برسد به مغز و شوک غم کم شود. عنوان کتاب خودش دلداریست لازم نیست بگویی خانم مگان داخلش چه چیزی نوشته است. از آن روز به بعد در گفتگوهای درونی به خودم هم همین را میگویم. به آن دوستی که طلاق گرفته بود و در حسرت از دست دادن همسری که خودش اصرار به تمام کردن رابطهشان کرده بود میسوخت هم، همین را گفتم.
جمله را کردهام باتوم کوهنوردی، هر موقع کسی را میبینم که در راه قلهای نشسته، به سمتش دراز میکنم و الحق که نیروی مضاعفی میدهد برای تحمل آن روزهای ناتوانی.
در ستایش فهمیده شدن
انگار آدمها میخواهند یک عالمه حرف بزنند و بگویند که چه داستانها بر سرشان رفته است که تو بهشان حق بدهی ناراحت باشند و خیلی وقتها نمیفهمی که منتظر شنیدن این همدردی هستند، شروع میکنی به راهکار دادن و خزعبلات مثبت اندیشی و «تو میتوانی» و «برای من بدتر از این اتفاق افتاده» و «اگر جای فلانی بودی چه کار میکردی» و ... را مثل یک نوار کاست ضبط شده تحویلشان میدهی. این کتاب انگار یک واژه برای این موقعیت ابداع کرده است. و این خیلی خیلی ارزشمند است. چون معمولاً برای این موقعیت حرف مناسبی نداریم که بگوییم.
ما معمولاً میدانیم که در عزاداریها باید از چه جملات رسمیای برای تسلا استفاده کنیم. برای بازماندگان آرزوی صبر و آرامش میکنیم و برای درگذشته شادی روح را از درگاه ایزد منان مسألت داریم. اینجور وقتها لازم نیست فکر کنیم در این موقعیت سختی که قرار گرفتیم باید چه بگوییم. من اگر این کلمات حفظ شده را نمیدانستم برایم شرکت در مجالس عزاداری از این که هست هم سختتر میشد. چون آنقدر در سکوت مرگ غرق میشدم که یادم می رفت چیزی هم باید بگویم. اما این جملات باعث میشود بتوانم حرفی بزنم و آن سکوت آزاردهنده را بشکنم.
جمله مگان دیواین اما یک جمله طلاییست. از این جملهها که خوب است برود بنشیند توی ذهن. تا وقتی کسی ناراحت است به جای اینکه فکر کنیم که چه باید بگوییم و جمله مناسب را پیدا نکنیم، توی ذهنمان جرقه بخورد که عیبی ندارد اگر حالش خوش نیست.
فکر میکنم هربار که این جمله را به کسی گفتم خیلی تعجب کرد، از اینکه شنیده شده و همدلی گرفته است. و اعجاز خوب این کلمات در همین است. همدلی کردن و اجازه دادن به غم که راهش را مثل یک چشمه توی کویر باز کند آرام آرام روی خشکی پخش شود جاری شود و به قلب برسد و بگذارد که دوباره نفس بکشیم.
همه قشنگی جمله در این است که انگار همه جهان به ما گفته بودند عیب دارد که حالت خوش نباشد و مگان دیواین یک تنه میخواست همه آن حجم تنهایی ناشی از تظاهر به قوی بودن و نبودن را بشوید و ببرد. او که هم تجربه سوگ همسرش را از سرگذرانده هم به عنوان یک روانکاو با مراجعین مختلفی در این خصوص دیدار کرده و راهکارهایی برای قوی بودن در شرایط سوگواری پیشنهاد داده است، به مرگ همسرش که میرسد، میبیند این راهکارها سود بخش نیست. برای همین به ما توصیه میکند که اگر با انسان داغداری روبرو شدید باید در کنارش حضور داشته باشید تا بتواند به کمک حضور شما شکستگی درونی را ترمیم کند.
وجه دیگر فقدان
در این کتاب یک وجه دیگر فقدان مورد توجه قرار میگیرد و آن هم غمی است که از نبودن آن شخص در همه لحظات آینده ناشی میشود. فرزندی از دست رفته است پس دیگر شما نمیتوانید مدرسه رفتن یا دندان در آوردنش را تماشا کنید. این غم در تکتک لحظات آینده تنیده شده و با زمان گره خورده است.
در این کتاب راهی برای نادیده گرفتن سوگ پیشنهاد نمیشود. بلکه غم فقدان به عنوان یک تجربه زیسته همیشه با ما میماند. غم فقدان با عشقی که در رابطه احساس کردهایم در ارتباط قرار میگیرد و یاد میگیریم چگونه غم خود را بشناسیم و راهی برای کنار آمدن با آن پیدا کنیم و اصلاً زندگی را در همسایگی اندوه بنا کنیم. این کتاب نوشته شده تا به همه ما بگوید که غم یک احساس رایج در برابر ناملایمات زندگی است و کمک میکند از این دوره سوگواری به سمت مرحله جدیدی از زندگی برویم. راهی که یا باید آن را پیدا کنیم یا برای خودمان بسازیم. این کتاب برای همه ما انسانهاست از این رو که غم و سوگ جزئی از خشتهای زندگی است و برای همه کسانی است که دوستشان داریم و دلمان میخواهد در غمهایشان پناهشان باشیم.
«مگان دیواین» نویسنده کتاب، کیست؟
خانم دیواین، رواندرمانگر، نویسنده و سخنران است. بعد از سانحه دلخراشی که برای همسرش روی داد، حمایت از سوگواران را به یکی از کارهای اصلی خود تبدیل کرد. مگان از طریق کتابهایی که نوشته و سایت refugeingrief.com به بسیاری از افراد کمک کرده تا با وجود غمهای رایج به زندگی خود ادامه دهند. اثر دیگرش کتاب «چگونه رنجی را که نمیتوانیم درمان کنیم به دوش بکشیم» است که آن هم اثری خواندنی و قابل تأمل است.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.