دشواریهای کتابخوانی در زمانهٔ اکنون
چرا خود را در کتابفروشی غریبه یافتم
قرار است برویم منزل یک دوست عزیزی که خانهاش را جابجا کرده، مهمانی. سر اینکه کادو چی باشد به نتیجه نمیرسیم و میگویم شهرکتاب یک جور صنایع دستی مدرنی دارد که شاید با حس و حال هنری زهرا جور در بیاید ظهر جمعه قرار میگذاریم برویم شهر کتاب و هدیه را برداریم برویم مهمانی. من زودتر میرسم تاحالا نرفتهام شهرکتابِ اردیبهشتِ اصفهان.
عکسهایش را بارها دیدهام. تحلیل بنایش را دیدهام. برنامههایشان را در اینستاگرام دنبال کردهام. اما از آنجا که در مسیر حرکتی روزمرهام نیست هیچوقت به این خانه قدیمیِ تغییر کاربری داده به شهر کتاب، نرفتهام.
همیشه کتابخانهها برایم مأمن بود. برای دقایق و حتی ساعتها به آن جای آشنا به آن خانه پناه میبردم و دقایقی بعد از حضورم دیگر مهم نبود در و دیوار چه شکلی است. برایم اهمیت نداشت فروشنده و کارکنان دارند نگاهم میکنند یا نه. من در بین دوستان و آشنایان خود بودم و این برایم آنقدرها خوشایند بود که چیزی جلویش را سد نمیکرد.
آن روز در شهرکتاب منتظر بودم و از در و دیوار و آدمها و کتابها غریبی میکردم. دوست داشتم زودتر بروم قسمت خرید آثار هنری. من از چند سال پیش تاحالا، که خیلی کتاب بیشتر خوانده بودم پس چرا خودم را در کتابفروشی، غریب می دیدم؟
دوستانم آمدند و من حس غریبی را با دیدن آنها فراموش کردم. با فروشندهٔ مهربانِ بخشِ فروشِ آثار هنری دوست شدم، در ساختمان گشتم و بخشهای مختلفش را دیدم. به همان شیوههای معمولِ آشنایی با فضا و مکان و آدمها با محیط آشنا و رفیق شدم اما با کتابها نه.
یک آباژور قشنگ خریدیم. زهرا که لامپ انداخت داخلش و روشنش کرد نور قشنگی افتاد روی دیوار و دورش عکس یادگاری گرفتیم.
بعدها هی به این مسأله فکر کردم. برای من چه اتفاقی افتاده است؟ ابتدا فکر کردم در خاطرات خودم چگونه کتابفروشی را مکانی آشنا میدیدم؟
کتابفروشی و تصاویر آشنا
معمولاً در هر کتابفروشی قسمتهایی برای کتابهای پرفروش هست که کتاب را از پهنا به نمایش میگذارند و موجب میشود شما جلد کتاب را کامل ببینید. یک مدتی سینوهه عاشقان کتاب را به خود جذب میکرد و یک مدت کوئیلیو و برای سالها شریعتی. «پدر، مادر ما متهمیم» و «آری این چنین بود ای برادر» عنوانهای قشنگی بود که کتابی کم حجم را با نویسندهای معروف، پرطرفدار میکرد.
چند سال پیش، آن پیشخوانها، مکانی بود برای قرار گرفتن «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» و «راز». بعدتر «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد» و «قورباغه را قورت بده». یک مدتی انواع کتابهایی که من را پیش و پس از تو نشان میداد و «ملت عشق» . حالا «جز از کل» و مخلوطی از همه اینها.
کتابهای مناسبتی هم، هر وقت نویسندهای، شاعری، کارگردانی از دنیا میرفت یا جایزهای میگرفت میآمد در صدر لیست و جلوی ویترین. اصغر فرهادی و کیارستمی، شجریان و عباس معروفی... اینگونه بود که کتابفروشیها در هر مقیاس و شکلی آن مأمن اطمینان بخش جهان آشنا را فراهم میکردند.
کتابهای معروف در مهمانیها و فضاهای عمومی دیده میشد و آب و رنگ و قطع و جلدشان به خاطر سپرده میشد و موضوع بحث و گفتگو قرار میگرفت.
کتاب خواندن از روی موبایل و غریبه شدن ما با کتابفروشی
امروز به لطف کتاب خوانهای الکترونیک، کتاب را به صورتی سبک و راحت و درون موبایل با خودمان اینور و آنور میبریم. اما با جلد کتاب و گاهی حتی عنوانش غریبه میشویم. بارها برای من پیش آمده که یک کتاب را در مسیرم هربار از جایی که دفعهٔ قبل، خواندنش را متوقف کرده بودم، خواندهام. بعد که میخواستم ایدههای کتاب را برای کسی توضیح بدهم، اسم کتاب را به طرز خندهدار و غمانگیزِ توأمانی، از یاد برده بودم.
دنیای کتابهای چاپی، از طریق وزن و قطع و جنس و رنگ جلد، در ما احساسی را ایجاد میکنند. بعد هر بار که کتاب را بر میداریم این احساس در دست و بدن و چشم ما دوباره ایجاد میشود. احساس ما نسبت به متن کتاب به همه این فاکتورهای فیزیکی گره میخورد و وقتی کتاب تمام میشود با آن دوست شدهایم. خیلی دوست. زیر جاهای مختلفی خط کشیدهایم و گاهی خاطرهٔ وقتی که کتاب را خواندهایم، با متن کتاب ترکیب شده و حتی سالها بعد که کتاب را بر میداریم آن نشانههای خوانش اول خاطرههایی از زندگی خودمان را تداعی میکند. ادامهٔ یک کتاب را از روی اپلیکیشن خواندن باعث میشود تو دیگر نه جلد کتاب را ببینی نه در هربار خواندن اسم نویسنده را ببینی نه حتی به لوگوی انتشارات عادت کنی.
اپلیکیشنهای کتابخوانی ما را به خودشان معتاد کردهاند و زیستن لابلای کتابهایی که در موبایل باز میشوند و خوانده میشوند موجب شده ما آنهایی را بخوانیم که در آن اپلیکیشنها موجود هستند. حتی در همان موارد موجود، هم آن کتابهایی میآیند بالا و تبلیغ میشوند و کامنتگذار پیدا میکنند که پر فروش شدهاند.
بارها پیام تخفیف میآید روی صفحهٔ گوشی و وقتی میروی تا کتابی را که برای خواندنش برنامه داشتی بخری، میبینی یا اصلاً در این اپلیکیشن نیست یا مشمول تخفیف نمیشود. کتابخوانی که یک امر ارزشمند فضیلتمدار بود به لطف این روشهای جدید کتابخوانی و حالا گوش کردن کتاب، بدل شده به خواندن آن چیزی که بقیه دوست دارند بخوانی و در این موضوع، احساس ناخوشایندی وجود دارد.
قبلاً در جهان کتابفروشیها، چشم میخورد به کتابهای قفسههای آن طرفتر، دنبال یک کتاب فلسفی میگشتی و یک دفعه چشمت میخورد به یک کتابی دربارهٔ مولانا و بعد میدیدی هایدگر و مولانا را دوشادوش آوردهای خانه. میرفتی ببینی چه چیزی در جهان متنها تو را صدا میزند. اما حالا باید اول تو را صدا زده باشند و صدا و تبلیغشان را از طریق آدمهایی که صدای بلندی دارند به گوش تو رسانده باشند که اصلاً شانسی برای دیده شدن بیابند.
دشواری کتابخوانی در زمانهای که سلبریتیها کتاب معرفی میکنند
امروزه شبکههای مجازی مروج سبک زندگی شدهاند و سعی میکنند به ما یاد بدهند که باشگاه برویم از پوستمان مراقبت کنیم و کتاب بخوانیم. کتابهایی که آنها معرفی میکنند میآید در صدر و همهگیر و همهخوان میشود و بعد تصمیم میگیرند خودشان چیزی بنویسند چون صدای بلند آنها برای تبلیغ باعث میشود هرچیزی که بنویسند پرفروش شود. صف امضا گیرندگان از یک سلبریتی که کتابی هم نوشته است در نمایشگاه کتاب مورد بحث قرار گرفته بود. یا تصمیم میگیرند، خودشان کتاب صوتی بسازند و آن را به اپلیکیشنها بدهند و هر قیمت خارج از عرفی هم برایش تعیین کنند.
بعد در صفحهٔ پر ببینندهٔ خودشان و صفحهٔ اول اپلیکیشن، کتاب بیاید بالا و به کمک اینستاگرام و لایوهای بعدی با دوستان پرطرفدارشان، در صدر کتاب فروشیها بنشیند. و همین میشود که کتابهای آرامتر و بیسر و صداتر محو میشوند و اگر تو با آنها دوست هم شده باشی، به راحتی پیدایشان نمیکنی. نه شکل جلد و قطعشان را میشناسی، شاید نامشان را هم از یاد برده باشی و در میان یک عالمه کتابی که با آنها غریبهای، احساس میکنی آن نقطه مبدأ، آن نقطهای که آدرس را و حس مکان را از آن میگرفتی از دست دادهای.
در خوشبینانهترین حالتهای ممکن آن کتابهای تبلیغ شده توسط سلبریتیها، انتخاب خودشان است. اما اینستاگرام و هر شبکهای که فرصت نمایش میدهد توسط صاحبان ثروت و قدرت، رصد میشود . بنابراین ممکن است کسی که کتابی را معرفی میکند، همانطور که یک قابلمه یا کِرِم پودر یا یک جفت کفش را معرفی میکند، آن را به سفارش کسی یا جایی تبلیغ کند. و به همین روش است که کلمات مورد نظر و نگرشها و ایدئولوژیها، سر از کتابخانه و اذهان مردم در میآورند و ناخودآگاه دنبال کنندهها تحت تأثیر چیزی قرار میگیرند، که کسی آرزو داشته مردم تحت تأثیر آن قرار گیرند.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.