VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

mehrsun

@mehrsun

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

صدای دختری از پایینِ ماه

تأملی بر سرعت حرکت سیارات و تجربهٔ ثبات در جهان

جهان زیر ماه، نقاشی از الهام خدادادی

یک: شب‌‌های بعد از کلاس نجوم مرتضی می‌رویم کوه صفه. اهالی نجوم، افتخار می‌دهند و مرا همراه خودشان می‌برند. انگار هرچه سر در تلسکوپ کرده‌اند و با چشم‌هایشان و با آن لنزهای بزرگ، ستاره چیده‌اند کافی نیست. می‌خواهند بروند بالا. هرچه من نگاهم به پایین‌دست کوه و والیبال جوان‌هاست و دایناسور‌سواری بچه‌ها و درخت‌ها و خاک و سنگ و علف، آن‌ها سرشان بالاست، غرق در تماشای ستاره‌ها. من هی می‌ایستم و فکر می‌کنم دیگر تا همین جا که از کوه بالا آمده‌ایم کافی است اما برای آنها کوه جایی است که هرچه بلندتر، بهتر. هرچه بالاتر و نزدیک تر به آسمان، فرصتی بهتر برای دل داده به ستارگان، آن سوسو زنان آسمان شب. آنقدر که هرچه می‌رویم بالا، راضی نمی‌شوند. در مقابلِ آن همه دوری آسمان، چند متر بالاتر رفتن، دل‌ِ پریده در آغوش آسمان، را راضی نمی‌کند. باید از زمین و انسان بروند بالاتر، تا آنجا که نور شهر تبدیل به لکه‌های محو رنگی شود. بروند به یک سمت کوه که نوری بر آن نمی‌تابد. زیر مثلث تابستانی قدم بزنند و ستاره‌های پرنورش را به هم نشان بدهند. بعد روی سکوی همیشگی بنشینند. نشستن لحظات کوتاهی دوام نمی‌آورد که باید سر را با آسمان موازی کنند و موها را پخش کنند روی کوه و روح بپرد ما بین ستاره‌ها و به زمزمه هر بار انگشتی به سمت آسمان بلند شود که این ستارهٔ قطبی است، این وگاست، این آلفای قنطورس است و من از صدایی که در آن ارتفاع کوه، خیلی آرام شده و انگشت‌های حیرت که به سمتش می‌چرخند، به وجد بیایم.

دو: توی ماشین داریم می‌رویم جایی، یک مگس توی ماشین گیرافتاده. از این‌ها که از یک شیشه کمی باز به راحتی وارد می‌شوند اما اگر تمام شیشه‌ها بیاید پایین هم راه خروج را پیدا نمی‌کنند. همانطور که نزدیک شیشه‌ها وِزوِز‌ کنان پرواز می‌کند، مرتضی می‌گوید بیچاره نمی‌داند که علاوه بر سرعت پرواز کردن خودش، دارد با سرعت ۱۱۰ کیلومتر هم جابجا می‌شود. و بعد ذهن آغشته‌اش به خیال آسمان، می‌گوید مثل ما، که نمی‌دانیم همینطور که در این ماشین داریم با سرعت حرکت می‌کنیم زمین هم دارد با سرعت ۱۶۰۰ کیلومتر بر ساعت به دور خودش می‌چرخد. بعد انگار که شگفت‌زده شده باشد، چند بار می‌پرسد می‌فهمی؟ می‌گویم ترجیح می‌دادم پروانه‌ای در ماشین گیرافتاده باشد و او بی‌توجه به شوخی من می‌گوید تازه با سرعت ۱۰۷ هزار کیلومتر در ساعت هم به دور خورشید می‌چرخد. سرم سوت می‌کشد از این همه حرکت در جهان و نمی‌توانم چیزی بگویم که خیالش راحت شود که حیرتی را که سر سفره گذاشته، برداشته‌‌ام و چشیده‌ام.

 

سه: استاد عزیز ما ارسطو، جهانش دو بخش دارد. یک بخش زیر ماه. یک بخش بالای ماه. بالای ماه او، جهان دارای تعادلی است بی‌اخلال و سپهر هستی از ازل تا ابد یکسان است. اما ما که زیر ماه هستیم متأسفانه در جهان تغییر، چون گلی می‌روییم و پژمرده می‌شویم و به قول دوست رواقی‌مان، اورلیوس: «همچون زیتونی رسیده به خاک می‌افتیم، در حال ستایش زمینی که از آن تغذیه کردیم و قدردان درختی که بر آن بالیده‌ایم.»

چهار: روی سکوی همیشگی بالای کوه نشسته‌ایم. مرتضی هنوز از سفره حیرتش لقمه می‌گیرد. می‌گوید خورشید هم دارد با سرعت ۸۰۰ هزار کیلومتر بر ساعت می‌چرخد و کهکشان هم. در جهانی چنین در حرکت، ما که زیر ماه نشسته‌ایم همهٔ این‌ها را سرجای خودشان می‌بینیم. یک جوری می‌چرخند که آب توی دل مگس تکان نخورد. نه امروز و دیروز، از وقتی آدم‌ها توانسته‌اند قصهٔ این چیزی که هر شب آمده بالای سرشان را تعریف کنند. و مگر همین نقشه آسمان، ما را با نیاکان حیرت‌زده‌مان سر این خوان معنا ننشانده، که از آسمان به قدر فهم نازل می‌شود؟

پنج: آهای اهالی بالای ماه، حالا که ما از آن پایین فکر کردیم شماها در جهان خودتان بی‌تغییر، بی‌درد و رنج، متعهد به برنامهٔ زمانی مکانی‌تان، می‌چرخید، شما هم از آن بالا ما را تماشا کردید و دیدید که چه طور از خاک جوانه می‌زنیم و برگ می‌دهیم و پیر می‌شویم و می‌افتیم؟ ما را دیدید که غیر از گردش‌ با زمین، بر روی زمین هم می‌گردیم و در درون خودمان هم؟ دیدید وقتی که با انگشت‌های کوچکمان شما را به هم نشان می‌دهیم، توی دلمان یک طوری می‌شود؟ در حال نفهمیدن و ندانستن و در احتمال هیچ وقت ندانستن هم، انگشت حیرت می‌گزیم؟ ما را دیدید از زمان ارسطو، که از دوباره درآمدنتان از همان گوشه همیشگی آسمان که دیروز، که پارسال، که صد سال قبل، شاد شدیم؟
آهای شاهزاده‌های جهان بی‌تغییر، ما را می‌بینید که حرکت‌های خیلی خیلی کوچکمان به سمت و سوهای زمین عزیزمان را با دیدن نظم شما تنظیم کردیم و از ثبات‌تان قرار یافتیم؟ آیا ما را دیدید که از دیدن این‌همه تغییر در جهان زیر ماه و این همه بی ثباتی در احوال خودمان و این‌که در دل من احوالات متغیر می‌گذرد، شادی و غم جایشان را با‌هم عوض می‌کنند، در مسیر زندگی بچه می‌شوم و پیر می‌شوم و شما همانطور بی پیری، بی جوانی، بی‌اخمی بر چهره یا لبخندی، بی تغییر و بی تغیری می‌چرخید، دل‌شاد شدیم؟ از ثبات شما در مقابل بی‌ثباتی زندگی خودمان آرامش پیدا کردیم؟
راستش را بگویید نشسته بر اریکه سرمدیت، چه می‌بینید؟ ما را جزئی از پیکرهٔ خواهرتان زمین می‌بینید فرو ر‌فته در جادوی بی‌تغییری، گردنده‌ای چونان گردندگان دیگر، متعلق به جهانی که بالا و پایین ماهش فرقی ندارد؟ یا افتان و خیزان، روندگانی بر مدار تغییر و بی ثباتی؟

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.