VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

mehrsun

@mehrsun

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

چگونه زندگی می‌کنیم؛ به بهانه کتاب «چگونه زندگی می‌کنید»

چگونه اندوه خود را از عمل نادرست به کنشی صحیح بدل کنیم.

چند وقت پیش یکی از افرادی که در اینستاگرام بی آنکه ما را بشناسند یا دقیقاً بدانند مخاطبشان کیست، برایش حرف می‌زنند و مطلب می‌نویسند از هایائو میازاکی، انیماتور برندهٔ جایزهٔ اسکار که انیمه‌هایش دل آدم‌های بسیاری را در جهان فشرده می‌کند و قصه و حرفی برای روایت دارد، نقل قول جالبی کرده بود: کتاب «چطور زندگی می‌کنید» کتاب مورد علاقهٔ دوران کودکی من است. به همین خاطر انیمهٔ جدید یا شاید آخرین انیمه را با الهام از این کتاب می‌سازم. اگر انسان شانس این را داشته باشد که ببیند کسی که با انیمه سرودن، زندگی آدم‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد در کودکی‌اش از چه کتابی خوشش می‌آمده، نباید آن کتاب را از دست بدهد. مخصوصاً حالا که کارگردان در اوج پختگی و بلوغ و شاید به بهانهٔ بازنشسته کردن خودش خواسته یک انیمیشن بسازد، برگشته سراغ آن کتاب کودکی. آواز قویِ میازاکی با الهام از کتاب «شما چه‌طور زندگی می‌کنید» نوشتهٔ «یوشینو گنزابورو» ساخته شده‌است. کتاب مثل شازده کوچولو است با این تفاوت که برای مخاطبین نوجوان نوشته شده و از فرهنگ ژاپن متأثر است اما از آنجا که به سرچشمه‌‌های حیات و دغدغه‌های انسانی وصل شده ، فراتر از زمان و مکان است. این کتاب از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز بوده و ارزش خوانده شدن دارد. یکی از سایت‌های نقد کتاب، آن را نگاهی ساکت و درون‌نگرانه به زندگی و چگونه انسان بودن توصیف کرده‌است.

نقد کتاب چگونه زندگی می‌کنید؟

 

داستان کتاب و نحوهٔ روایت

این کتاب از زبان دو نفر روایت می‌شود یکی کوپر یا کاپر (در ترجمه‌های مختلف) که نویسندهٔ نوجوان این کتاب است و دیگری دایی او. کوپر در این کتاب در سن نوجوانی است، پدر خود را از دست داده‌است و با مادرش زندگی می‌کند و دایی او که نام مستعار کوپر را به یاد کوپرنیک برای او انتخاب کرده، هراز گاهی به آنها سر می‌زند و در بعضی از تجربه‌ها او را همراهی می‌کند و یا در واکنش به اتفاقاتی که کوپر از سر گذرانده با او صحبت می‌کند و در دفترچه‌ای مطالبی می‌نویسد که قسمت‌های دیگر کتاب را تشکیل می‌دهد.

این رمان در مورد یافتن جایگاه خود در جهانی که بسیار بزرگ و از طرفی هم بسیار کوچک است، نوشته شده‌است. دغدغه‌هایی که انسان در نوجوانی دارد موضوع بحث این کتاب را تشکیل می‌دهد اما کیست که در درون خود اقرار نکند که آن دغدغه‌ها هیچ‌گاه تمام نشده‌اند. ما هنوز هم دنبال جای خود می‌گردیم و این نگاه با بزرگتر شدن انسان و یافتن آن جایگاه‌های اولیه و بعد تغییر سن و درک جدید ما از خود و جهانی که در آن می‌زییم مدام به روز می‌شود.

در قسمتی از کتاب بحث به ناپلئون می‌رسد. نحوهٔ برکشیده شدن او از میان جمع انسان‌ها، رسیدن به قدرت، پیروزی‌های مکرر و اوج گرفتن و بعد تصمیمات اشتباهی که او را به پایین کشید. اینجا دایی کوپر توضیح قابل تعمقی می‌دهد: اگر ما در زندگی برای از دست دادن چیزی غمگینیم به خاطر تجربه داشتن آن است. هیچ انسانی از اینکه سه تا چشم ندارد ناراحت نیست و «به غیر از پادشاهی که تاجش را از دست داده چه کس دیگری می‌تواند این غم شاه نبودن را درک کند؟»

نقد کتاب چگونه زندگی می‌کنید؟

لحظه گریستن بر شرافت انسانی 

اما در این روایت زیبا از سؤالات و دغدغه‌های یک نوجوان، بخشی که بیش از همه توجه من را به خود جلب کرد گفت‌وگوی کوپر با مادر خود بود. در طی یک اتفاق کوپر با دوستان خود پیمانی بسته بود که در مقابل گروهی از بچه‌های زورگو از دوست خود حمایت کنند. در یک روز برفی زورگویان به دوست کوپر حمله می‌کنند و آن دو دوست هم‌پیمان به کمک دوستی می‌روند که مورد ظلم واقع شده اما کوپر در آن لحظه، با اینکه شاهد ماجراست و عهد خود را به یاد دارد و حتی سر دستهٔ پسرهای زورگو چند بار می‌پرسد که آیا این بچه‌ها دوستان دیگری دارند که بخواهد به آنها کمک کند و کوپر این صدای قلدری را می‌شنود و مظلومیت دوستان خود را می‌بیند هیچ حرفی نمی‌زند. حتی در حین برف بازی قبل از حادثه، یک گلولهٔ برفی هم در دستش آماده دارد. اما آن را به پشت سر می‌برد و آرام رها می‌کند. یک تعلل یک بی عملی، که حتی نمی‌دانی برای چیست.

این توصیف لحظه‌ای است که شرافت انسانی در پس ابرهایی که گاهی حتی اسم بزدلی هم روی آن نمی‌توان گذاشت، ناپدید می‌شود. به نظرم به نویسندهٔ این کتاب برای نشان دادن این لحظهٔ عجیب و تکرار شونده و باورپذیر از حیات انسانی باید جایزه داد. حتی اگر لازم است رشته‌ای مخصوص برای شناختن عواطف و روحیات انسانی، ایجاد کرد. رشته‌ای به نام کشف عوالمی که انسان‌ها تجربه می‌کنند اما نمی‌دانند برای بشریت تجربه مشترکی است یا آنقدر آن تجربه ویران کننده و غم‌انگیز است که ترجیح می‌دهند فراموشش کنند، انکارش کنند و درباره‌اش با هیچ کسی صحبت نکنند چون آن لحظه‌ها نشان می‌دهد ما، ما انسان‌ها در لحظاتی چقدر ناشریف و نانجیب رفتار کرده‌ایم. خوار شدن انسان مقابل انسان.

و انگار در هر بار نافرمانی از وجدان و شرافت یک انسان از آن تاج زرین پر الماس بر سر پادشاه انسانیت جواهری می‌افتد و به قعر دره‌های انسان‌نبودن، سقوط می‌کند و ما نمی‌خواهیم کسی ما را در حین ارتکاب آن ناشایستی دیده باشد. بفهمد روح ما چقدر ضعیف بوده و از همه مهم‌تر گاهی نمی‌دانیم چه عاملی، چه فکر یا اتفاقی، ما را از اینکه سمت درست تاریخ بایستیم منع کرده بود.

چگونه اندوه ناشی از عمل نادرست را به کنش صحیح بدل کنیم

کوپر به دنبال این اتفاق به خانه می‌آید و بیمار می‌شود. بیماری‌ای که ظاهراً به سرماخوردگی ناشی از برف‌بازی نسبت می‌هد اما دلیل اصلی تب و بیماری بیشتر از آنکه در جسم باشد در روح او است. آنجا که نمی‌تواند خود را ببخشد و حتی توجیهی بر رفتار خود بیابد. روح صاف و معصوم کوپر تحمل قضاوت این لحظه را ندارد و می‌اندازدش در بستر بیماری.

بعد از چند روز که مادرش تا حدودی متوجه دلیل ناراحتی کوپر می‌شود برای او داستانی از کودکی خودش تعریف می‌کند. اینکه در یکی از روزهایی که به مدرسه می‌رفته، بالا رفتن خانم کهنسالی از پله‌های معبد را دیده‌است. مادر کوپر وقتی که می‌بیند آن خانم وسایل سنگینی در دست دارد تصمیم می‌گیرد در بالا رفتن به او کمک کند اما نمی‌رود. لحظه‌ای که می‌دانی کار درست چیست و می‌توانی آن را انجام دهی اما به جایش می‌ایستی و هیچ کاری نمی‌کنی. مادر به کوپر کمک می‌کند که بفهمد همهٔ ما در آن نقطهٔ اشتباه ایستاده‌ایم و از طرف دیگر کمک می‌کند که بفهمیم آگاهی به این لحظه چقدر در بقیهٔ قصهٔ زندگی ما مؤثر است. مادر برای کوپر تعریف می‌کند که پس از آن اتفاق و هوشیاری نسبت به آن در فرصت‌های دیگر زندگی‌اش از تعلل دست کشیده و آن کاری را که می‌دانسته درست است انجام داده فقط به خاطر اینکه یاد پله‌های معبد و آن تعلل در کمک را در سلول سلول خاطره و حافظه‌اش نگاه داشته‌است. کوپر با شنیدن این جملات شفا پیدا می‌کند . اینجاست که حرف میازاکی ارزش خود را نشان می‌دهد: «من به قدرت داستان باور دارم. باور دارم که داستان‌ها نقش مهمی در شکل‌گیری انسان‌ها ایفا می‌کنند؛ که آن‌ها می‌توانند شنوندگان خود را تهییج کنند، مبهوت کنند و الهام ببخشند». مادر کوپر می‌گوید به یاری این اتفاق فهمیده خیلی از حوادث در زندگی ما فقط یک بار اتفاق می‌افتند و دیگر تکرار نمی‌شوند. این تجربه‌های تلخ تنها راه بزرگ شدن انسان است.

 نقد کتاب چگونه زندگی می‌کنید؟

کوپر به یاری داستان مادر و به کمک راهکارهای دایی بر این افسردگی غلبه می‌کند و راهی برای دوستی مجدد می‌یابد و در ادامه داستان خود او هم شروع به نوشتن چیزهایی می‌کند که در زندگی و افکارش می‌گذرد. 

دایی کوپر به یاد او می‌آورد که اگر انسان برای چیزی درد می‌کشد و ناراحت است به خاطر این است که چیزی را که داشته از دست داده‌است. ناراحتی ما از اینکه کاری غیر اخلاقی کرده‌ایم درست به دلیل داشتن آن شرافت و وجدان انسانی است. تنها پادشاهی که از تخت برکشیده شده حسرت تاج و تخت را می‌خورد و انسان به خاطر انسان بودنش برای اشتباهاتی که مرتکب می‌شود غمگین می‌شود و در این غم، شکوه انسان، شکوه پادشاهی که تاجش را از دست داده نمایان است.

بعضی از صحنه‌های کتاب به دلیل توصیف طبیعت ژاپن و رابطهٔ نزدیک دایی و کوپر بسیار زیباست. شاید کتاب در دل همهٔ ما آرزویی را زنده کند که ای کاش وقتی نوجوان بودیم یک راهنمای خردمند، یک دوست فرزانه یا معلمی نظیر دایی کوپر داشتیم و حالا که از آن سن گذشته‌ایم اگر برایمان مقدور است این کار را برای روح‌هایی که پس از ما به دنیا آمده‌اند، برای کوچکترها بکنیم. برای این سؤال مهم که شما چه‌طور زندگی می‌کنید. چون به قول میازاکی: زندگی ما شبیه به باد است… و یا همانند یک‌صدا. به وجود می‌آییم، با یکدیگر هم طنین می‌شویم… سپس محو می‌شویم.

 


بهره گرفته از وبلاگ نماوا در خصوص میازاکی

https://www.namava.ir/mag/hayao-miyazaki-filmography/

بهره گرفته از وبلاگ کتابراه در خصوص کتاب چطور زندگی می‌کنید؟

https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF/book/80329

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.