در ستایش کتاب «امیدواری»
زیستن در زمانه جنگهای نیابتی و قتل بیرحمانهٔ آدمهای محبوب، چه طور مرا به امیدواری میکشاند؟
امروز به رغم روانشناسی زرد و امیدهای مداوم به چیزهاییکه محقق نمیشود. به دلیل کتابهای رازی که نوشته و خوانده شد اما محقق نشد، امیدواری انگار مقولهای پوچ و سطحی به نظر میرسد. بزرگ شدن، ما را از سرزمین امید، از سرزمینی که به دعا و آرزویی در درون، اتفاقی در بیرون محقق میشد بیرون انداخت و حالا خواندن کتابی با نام امیدواری در دسته کتابهای خودیاری و موفقیت، توهین به وجه منطقیای بود که سالها در خود پرورش داده بودم.
البته که درگذر سالها وجه امیدوار ذهنم را حفظ کردهام و حتی وقتی چشمم کورسویی نمیبیند زبانم را به سمت نور میچرخانم و به آدمها میگویم در راهی که میروند موفق میشوند و اوضاع خوب میشود و «پایان شب سیه، سپید است». یک مدت هم یک ورژن پیشرفتهتری از این جمله را یاد گرفته بودم که «تاریکترین لحظه شب، درست قبل از سپیده دم است». این جمله برای وقتهایی بود که به زور تلسکوپ هم نوری در تاریکی دیده نمیشد و من هم کنار آن دوست ناامید باید تاریکی را میدیدم و به عمق شب صحه میگذاشتم، اما با کلمات بعدش شنونده را غافلگیر میکردم، که با اینکه شب است و سیاه است اما پایانش روشن است و اگر خیلی سیاه است مال این است که سیاهی دارد تمام میشود.
اگر نویسنده کتاب را نمیشناختم اصلاً به سراغ کلماتش نمیرفتم. قبلا از او کتاب زیبای «پرنده به پرنده» را خوانده بودم که در یک نوشتار دوستداشتنی چگونه نوشتن را آموزش میداد. یک بار دیدم جایی در مجله وال استریت خواندن کتابهای او را به دیدار با یک دوست تشبیه کرده و مجله دیگری او را آموزگاری معنوی خوانده که دریچههای قلب ما را باز میکند.
وقتی کتاب را خواندم دیدم که اطمینان به نویسندهای چون «آن لاموت» کار اشتباهی نبوده است او امید را به شکلی متفاوت با نگاه رایج، در پیش چشمان ما میگذارد.
امید کلمهای آشنا و پربسامد
در این کتاب واقعیت زندگی و بیرحمی آن حضور دارد، اما راههایی برای تاب آوردن دشواریها و زیستن با رنجهایی که در سرشت زندگی بافته شده توصیه میشود. درواقع چشم ما را باز میکند بهدیدن شاخه گلی نورس در زیر باد پاییزی.
امید برای مخاطب فارسی زبان کلیدواژه ناشنیدهای نیست. بسیاری از شعرها و ضربالمثلها به داشتن امید در شرایط سخت توصیه میکنند.
اما این روزها، زیستن در میانه اتفاقاتی که از امید رهزنی میکند، کار را برای امیدواری، سخت میکند لاموت به ما نشان میدهد که اوضاع آنقدر سخت نمیشود که پرنده امید بگریزد. به نظرم راست میگوید چون ته دل همه ما که این روزها را تاب میآوریم امید به چیزی بهتر، زیباتر و شادتر وجود دارد. یک لکه نوری که فکر میکنیم گذر زمان، آن را بزرگنمایی میکند و زیباییها و نورافشانیهایش را پیش چشممان میآورد، اگر هنوز نمیبینیمش مال آن است که هنوز به اندازه کافی بهش نزدیک نشدهایم و میدانیم که شاید هزارها سال است که بشر این روز را آرزو میکند و بالاخره یک روز آن نورهای دوردست نزدیک میشود و تیر در تاریکی، تیر در روشنایی میشود و به هدف میخورد.
آن لاموت در این کتاب به ما چه امیدی میدهد؟
در کتاب امیدواری، یاد میگیریم که قصه و روایت، قدرت رویارویی با جهان خشن پیرامون را به ما میدهد. اینکه نحوه تعریف کردن یک داستان است که اجازه میدهد تصمیم بگیریم آن حادثه چگونه بر ما تأثیر بگذارد. در این کتاب یاد میگیریم که با داستانهای حقیقی و روایت قشنگ و تأثیرگذار آنها برای خودمان و دیگران، از سنگینی بار لحظات زندگی کم کنیم و بر دشواری زندگی غلبه کنیم.
توصیه او پذیرفتن دو روایت پارادوکسیکال از زندگی است. مثل دو رشته DNA که به هم گره خوردهاند. چون داشتن دو روایت متضاد از زندگی کمک میکند بدانی جایی که یکی از روایتها دارد بیش از حد تلخ یا غمگین میشود، روایت بعدی در راه است. پارادوکس، پذیرفتن دو وجه روح است. روحی که خسته میشود و آزار میبیند و روحی که به تعالی رسیده و جهان و اتفاقات آن را از پرسپکتیوی بالاتر میبیند.
چرا امیدواری میتواند روح ما را ترمیم کند؟
در این کتاب خبری از پوشاندن واقعیت تلخ زندگی با یک لایه خامه شیرین سفید نیست. اینجا جایی است که آن لاموت با نشان دادن واقعیت عریان زندگی که در آن پیری، بیماری و سوگ، وداع با عزیزان و از دست دادن شغل و مهاجرت یک امر عادی است، چشم ما را به جهان باز میکند اما در کنار آن از عشق و قلبهای مهربانی که وجودشان اجازه زیستن را به ما میدهد هم، سخن میگوید. کمک میکند که سرشت پیچیده زندگی را بفهمیم و در این پیچیدگی، دشواریها را تاب بیاوریم.
این کتاب در چند فصل نوشته شده که هرفصل یکی از موضوعاتی را بررسی میکند که میتواند همزمان موجبات امیدواری و ناامیدی ما را فراهم کند. او حتی از غذا خوردن هم در این میان یاد میکند. غذا به عنوان موضوعی که این روزها با پرخوری عصبی و چاقی و ناسلامتی گره خورده، اما همزمان در خود معنای عشق ورزیدن به بدن و روح و عزیزانمان را دارد.
یکی از موضوعات تأمل برانگیز کتاب، مرگ است. دراین فصل کتاب که عنوانش «دَرْ باغ» است، به بیان تجربیات خود در بالین بیماران در حال مرگ و احساساتی که به آرامی گذر میکنند تا مرگ به عنوان یک نقطه تغییر پذیرفته شود، میپردازد. همزمان تجربه او به عنوان یک مشاهدهگر در باغ روایت میشود که گیاهان نورس و تازه را میبیند که به فاصله زمانی چندروزه پژمرده شده و میریزند. از این مثال کمک میگیرد تا روایتی شهودی از زندگی و مرگ را در یک پیوستار توصیف کند. این گیاهان خزان شده دوباره بخشی از زمین میشوند و فرصتی دوباره برای جزئی از وجود برگ تازهای در جهان شدن، مییابند.
این نگاه کمک میکند که بفهمیم، «کسانی که سوگوارشان هستیم در قلب ما خانه میکنند و به خاطره ما میآیند و از زندگیمان محو نمیشوند در میان قلب ما کاشته میشوند و با اشکهای ما شکوفا میشوند و ریشه میگیرند.» از همین روست که از نظر لاموت، مرگ با مرور زمان با گذران عمر و سالهای زندگیمان، قداست پیدا میکند و عزیز میشود.
«امیدواری» به یادمان میآورد چگونه در زمانه اکنون زندگی کنیم. در زیر بمباران اخبار ناگوار، زیر بار مشکلاتی که در سطح جهان و کشور و شهر و خانواده و زندگی شخصی با آن مواجهیم. از این رو خواندن آن در این روزها میتواند تسکینی بر قلبهای زخمیمان باشد.
آن لاموت نویسنده کتاب کیست؟
خانم آن لاموت نویسنده داستان و جستار، معلم نویسندگی، سخنران و فعال سیاسی است. کتاب دیگر او «پرنده به پرنده» کتاب جذاب و روایت محوری است که نوشتن را می آموزاند.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.