VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

moosafurotan98

@moosafurotan98

علاقه‌مند به فلسفه و سینما

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

فلسفه و زندگی روزمرۀ ما

آیا فلسفه در زیست روزمرۀ ما حضور دارد؟

حتماً برای شما هم این سوال مطرح شده است که «فلسفه چیست؟» و چه نسبتی با زندگی روزمرۀ ما دارد؟ و آیا اصلاً «فلسفه» چیزی است که در خلال روزمرگی‌های ما نقشی ایفا کند؟ 

اگر به سراغ خیابان‌های شهر برویم و از مغازه‌دارها، راننده‌ها و یا از حتی عابران پیاده‌روها که در حال طی کردن مسیری برای رسیدن به محل کار و کافه و مراکز خرید و خانه‌های‌شان هستند این سوال را بپرسیم، احتمالاً درصد قابل‌توجهی پاسخ می‌دهند که فلسفه هیچ نقش عینی و مشهودی در زندگی ما ندارد. شاید اصلاً خیلی‌ها اذعان کنند که نمی‌دانند فلسفه چیست و به چه کار می‌آید؟

سبک زندگی مصرف‌گرا که امروزه بر زیست اکثریت ما غالب شده است، مانع از این می‌شود که بخواهیم دربارۀ مسائل اساسی زندگی فکر کنیم و یا درصدد پاسخ دادن به آن‌ها باشیم. شاید نهایت استفادۀ ما از «فلسفه» این باشد که در لحظات بحرانی زندگی، از کسی بپرسیم «تو می‌دانی فلسفۀ این اتفاق چیست؟»

 

فلسفه چه نسبتی با زندگی روزمرۀ ما دارد؟

 

فلسفه یک دانش تخصصی است یا جایگاهی در زندگی ما دارد؟

این موضوع که ما فلسفه را امری پیچیده، دور از دسترس عموم و حتی به‌دردنخور تعریف می‌کنیم، غالباً ریشه در یک سوءتفاهم دیرینه دارد. ما اساس زندگی خود را بر پایه‌های مصرفی-خدماتی بنا کرده‌ایم و گمان می‌کنیم که باید در یکی از دو جبهۀ متضاد با یکدیگر حضور داشته باشیم: یکی جبهۀ متن زندگی که شامل پرداختن به خانواده، کار کردن، مصرف کردن، تفریح کردن و غیره است و دیگری جبهۀ تخصص‌ها که به علم و سواد و مهارت‌ها می‌پردازد. خب تا اینجای کار فرضیات درستی داریم. این دو جبهه به معنای دقیق کلمه وجود دارند اما آیا واقعاً با یکدیگر در تضادند؟

اگر منظورمان از «زندگی» همین امور روزمره و تکراری باشد که شهروندان یک جامعه از صبح تا شب مشغول پرداختن به آن‌ها هستند، نمی‌توانیم حضور فلسفه را به نحوۀ مستقیم و عینی در آن مشاهده کنیم. اما زمانی که از روزمرگی‌ها کمی فاصله بگیریم و نگاهی مطابق با واقعیت را وارد زندگی‌مان کنیم متوجه می‌شویم که فلسفه چقدر در نحوۀ زندگی ما حضور موثر و فعالی دارد. به عبارتی دیگر اگرچه فلسفه ظاهراً در زندگی روزمرۀ ما به چشم نمی‌آید و خودش را از ما مخفی می‌کند اما بسیار پررنگ‌تر از چیزی که گمان می‌کنیم در زیست روزمرۀ ما حضور دارد.

زمانی که به سراغ اعتقادات خود می‌رویم، هنجارهای اجتماعی خود را واکاوی می‌کنیم، تعلیماتی که توسط آن‌ها رشد کرده‌ایم، نحوۀ مواجهه‌مان با مسائل و بحران‌های زندگی را بررسی می‌کنیم متوجه می‌شویم که هر کدام از ما ذیل یک نظام فکری-فلسفی در حال زندگی کردن هستیم.

فلسفه و انسان مدرن

 

فلسفه، زیربنای اعتقادات و رفتارها

به طور مثال، خداباوری یا خداناباوری یکی از مسائل کهن و دیرینۀ فلسفی است. می‌توان ادعا کرد که مسئلۀ وجود خدا و نحوۀ وجود خدا چیزی است که از ابتدای تاریخ بشریت وجود داشته و نظام‌های فکری متنوعی را نیز به جان یکدیگر انداخته است. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که «مسئلۀ وجود خدا» اساساً چه نقشی در زندگی روزمرۀ ما دارد؟ اگر فرض بگیریم که شما یک مسلمان و قائل به وجود خدای خالق واحد هستید و معاد را حتمی و قطعی می‌دانید، مناسک دینی‌تان را مانند نماز، روزه، خمس و زکات و غیره انجام می‌دهید و از رذیلت‌های اخلاقی دوری می‌کنید، مسلماً نحوۀ زندگی‌تان با یک خداناباور (آتئیست) متفاوت خواهد بود.

اگر به تک تک اعمال و رفتار روزمره‌مان بیشتر توجه نماییم، متوجه می‌شویم که ما بسیاری از کارها را انجام نمی‌دهیم چرا که خدا آن را دوست ندارد یا از اینکه در روز معاد بازخواست شویم هراس داریم. در واقع این باور کلی و بزرگ ماست که چراغ‌قرمزها و «تابلوهای ورود ممنوع» و «آهسته برانید» و «خطر» را در خیابان‌های زندگی‌ ما قرار داده تا پشت آن‌ها توقف کنیم و سرعت خود را کاهش دهیم. به عبارتی دیگر، اعتقاد ماست که ما را کنترل می‌کند و ما را به زعم خودمان سعادتمند می‌کند.

تاثیر نظام‌های فکری-فلسفی در زندگی روزمرۀ ما همینقدر ملموس و غیرقابل انکار است. تمامی اعتقادات و باورها و ارزش‌های ما غیر مستقیم تحت تاثیر نگاه فلسفی ما به زندگی شکل گرفته‌اند و تمام رفتارها و هنجارهای ما متناسب با این اعتقادات و باورها. اگر که فلسفه را آنطور که باید در زندگی جدی نگیریم، مطمئناً در یک نقطه‌ای از زندگی با بحران جهان‌شناختی بزرگی مواجه خواهیم شد.

فلسفه درواقع عمیق شدن تمام دانش‌ها و پرهیز از سطحی‌نگری است. در همین جامعۀ مصرف‌گرای ما، علم آن چیزی تعریف می‌شود که روزی به کار بیاید. یعنی علم، تنها علم کاربردی است که به نیازهای جسمی انسان پاسخ بدهد. مثلاً مهندسی یا پزشکی یا صنعت. ما اساساً علم را از این دست می‌شناسیم و این در حالی‌ست که از اهمیت علوم انسانی و از مادر آن‌ها یعنی «فلسفه» غافلیم.

من به چه چیزی اعتقاد دارم؟

 

فلسفه و بحران‌های بشری

اگر امروزه بشریت با بحران‌های بزرگی نظیر جنگ، فقر، کودتا، بحران‌های محیط زیستی، بیکاری و اعتیاد سروکله می‌زند، باید به جای مُسکن به خورد جامعه دادن به دنبال حل ریشه‌های این مسائل باشیم. علوم انسانی و به طور ویژه فلسفه است که پاسخ نهایی تمام این مسائل را نزد خود دارد. وقتی به تاریخ نظام‌های فکری اروپا نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که تا پیش از دورۀ جدید و عصر رنسانس، طبیعت و خالق طبیعت (خدا) به‌عنوان پدیده‌ای قابل ستایش و مقدس مطرح بوده‌اند. اما با ظهور اولین اندیشه‌های رنسانسی، انسان تبدیل به مرکز و نقطۀ ثقل توجه می‌شود و طبیعت به عنوان ابزاری برای افزایش رفاه و سعادت انسان تعریف می‌شود، نه امری مقدس و ستودنی.

انسان مدرن، درصدد استفادۀ بیشینه از طبیعت برمی‌آید و جنگل‌ها، کوه‌ها، دریاها و منابع طبیعی را به تسخیر خود در می‌آورد. رفته رفته انسان مدرن بر طبیعت مسلط می‌شود و برای بدست آوردن رفاه دست به تسخیر و استثمار دیگر انسان‌ها نیز می‌زند. جنگ‌ها و بحران‌های بزرگ آغاز می‌شوند و رقابت بر سر پادشاهی جهان معنای دیگری به خود می‌گیرد. اهمیت پرداختن به فلسفه اینجا شکل می‌گیرد که باید بدانیم انسان و تمدن انسانی چه نظام‌های فکری‌ای را پشت سر گذرانده و نیز آیندۀ انسان آبستن چه نظام‌های فکری-فلسفی‌ای است؟

فلسفه همان سبک زندگی ماست!

اگر به ریشه‌های فلسفه در یونان باستان دقت کنیم، و به سراغ فیلسوفان اولیه برویم متوجه می‌شویم که فلسفه در آغاز خود یک «سبک زندگی» بوده است. فیلسوفان خود را جستجوگران حقیقت می‌نامیدند و این حقیقت در واقع به معنای خیر و فضیلت معنا می‌شود. سقراط در کوچه‌های شهر قدم می‌زده و جوانان را به جستجوگری حقیقت ترغیب می‌کرده است و این یک دعوت بزرگ در آن زمان به حساب می‌آید. این خود یک امر فلسفی-اخلاقی ویژه است که ما انسان‌ها به سمت آن چیزی که به لحاظ اخلاقی برای همۀ ما خوب است حرکت کنیم. احتمالاً نقطۀ مشترک تمام ادیان و نیز نظام‌های اخلاقی همین باشد، که انسان بهتر زندگی کند. این مسئله یک پیوند جدانشدنی با زندگی روزمرۀ ما دارد. فارغ از نظام دانشگاهی و آکادمیک فلسفی که آن را می‌توانیم تا حدی پیچیده معرفی کنیم، زندگی ما با امر فلسفی ارتباط تنگاتنگی دارد. همین که ما سعی می‌کنیم دیگران را نرنجانیم، به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم، کارهای خوب و اخلاقی انجام بدهیم، دروغ نگوییم، کلاهبرداری نکنیم و هزار هزار مثال دیگر، یعنی ما در یک نظام فکری-فلسفی در حال زیستن هستیم. در پایان می‌توانیم ادعا کنیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم فلسفه بخش جدایی‌ناپذیر زندگی ماست و اگر بخواهیم «فلسفه» می‌تواند در خدمت «بهتر کردن زندگی» ما انسان‌ها قرار بگیرد.

 

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.