فلسفهی انیمیشن روح
روح، برای عاشقان انیمیشن و فلسفه
انیمیشن روح (soul) در سال ۲۰۲۰ توسط پیت داکتر ساخته شد. پیت داکتر در عرصهٔ انیمیشنسازی فردی با سابقه است. میتوان روی این موضوع بحث کرد که آیا روح توانایی رقابت با آثار قبلی پیت داکتر مثل «درون بیرون»، «کارخانهٔ هیولاها» و «بالا» را دارد؟ اما نکتهٔ حائز اهمیت این است که روح مطالب مهمی را مطرح میکند که میشود ساعتها روی آنها فکر کرد.
روح میخواهد دربارهی فلسفهٔ زندگی حرف بزند، اینکه چرا به وجود میآییم؟ اصلاً برای چه زندگی میکنیم؟ آنقدر موضوع انتخابی نویسنده، بزرگ و جامع است که قطعاً یک انیمیشن توانایی بیان همهی مطالب را ندارد اما این چیزی از میزان شجاعت کارگردان در راستای بیان موضوع با این اهمیت، کم نمیکند. یکی از نکات مهم انیمیشن این است که قهرمان داستان یک مرد سیاه پوست است چیزی که برای اولین بار در پیکسار اتفاق میافتد. نقطهی قوت دیگر روح این است که به هیچ دین و مذهبی توهین نمیکند. صرفاً دنیای خیالی بعد از مرگ و قبل از تولد به سلیقهٔ خالق اثر به تصویر کشیده شدهاست. در واقع هر کس با هر دین و مذهب و اعتقادی میتواند آن را ببیند و از آن لذت ببرد.
روح دربارهی زندگی جو گاردنر سیاه پوست است، یک معلم موسیقی مدرسه که اشتیاق زیادی به موسیقی دارد اما هنوز نتوانسته به آرزوی همیشگی خود یعنی اجرا در یک ارکستر بزرگ دست پیدا کند. درست در روزی که موفق میشود تا با یک فرد مهم قرار داد ببندد و شب روی استیج اجرا کند اتفاق مهمی میافتد. بله درست حدس زدید، میمیرد و تبدیل به روح میشود و همه چیز از آنجا شروع میشود.
سفر ما از همان جا با جو گاردنر شروع میشود او تمام چیزی که از زندگی میخواسته اجرا در یک ارکستر بزرگ بوده و حالا مرده انگار زندگی را برای خودش در یک نقطه خلاصه کردهاست نقطهای به نام اجرا و حالا که به آن دست نیافته گویی بقیهٔ عمرش را نیز از دست داده است. او از نظر خودش بیهوده زندگی کرده است چون به دستاوردی که میخواسته نرسیده، حالا میخواهد هر طور که شده به زمین برگردد و زنده شود.
از طرف دیگر شخصیت بسیار مهم و تأثیرگذار ۲۲ را داریم. نام گذاری او عالی است. او در واقع بیست و دومین روحی است که در کل تاریخ بشریت میخواسته در جسم یک انسان برود. اما چیز دیگری که روح بیان میکند بحث اختیار است فقط روحهایی میتوانند پا بر زمین بگذارند و زندگی به عنوان یک انسان را تجربه کنند که برای خودشان هدفی انتخاب کنند و با اختیار خود پا بر زمین بگذارند. ۲۲ هزاران سال است که هنوز هیچ هدفی پیدا نکردهاست افراد مختلفی از جمله مادر ترزا، گاندی، فیزیکدانان معروف همگی تلاش کردهاند به او انگیزهٔ زندگی بدهند اما هیچ کس موفق نشدهاست. شخصیت ۲۲ در نارضایتی، شکایت، آزار و اذیت دیگران خلاصه میشود.
روح دارای سه جهان است جهانی برای افرادی که میمیرند، جهانی برای کسانی که هنوز به دنیا نیامدهاند و همچنین جای تاریکی دارد به نام گمشدهها. روح وقتی میخواهد شخصیت گمشدهها را به تصویر بکشد به کسانی اشاره میکند که دچار عادت و روزمرگی شدهاند و فقط بر روی انجام یک کار تأکید دارند مثل مرد املاکی که فقط به فکر فروش خانه است و انگار بقیهی زوایای زندگی را فراموش کرده است. داکتر برای این افراد جای تاریکی را در نظر گرفته و دنیایی تعریف کرده، با اینکه آنها زندهاند اما چون هیچ لذتی نمیبرند و هیچ چیز جدیدی را تجربه نمیکنند پس گویی مردهاند.
داستان جوری رقم میخورد که روح جوگاردنر به اشتباه وارد دنیای پیش از تولد میشود و با ۲۲ برخورد میکند و مفاهیم اصلی انیمیشن در سکانسهایی رقم میخورد که ۲۲ و جوگاردنر به اشتباه به زمین میروند و اشتباه بزرگتر این است که روح ۲۲ وارد بدن جوگاردنر میشود و روح گاردنر وارد بدن یک گربه میشود که خودش بیانگر یک کمدی فوقالعاده است. اما در زمین چه اتفاقاتی میافتد که اصل مطلب و مفهوم اصلی نویسنده بیان میشود؟ ۲۲ برای اولین بار زندگی را تجربه میکند همه چیز برای او جدید است میخواهد همه چیز را تجربه کند و موقع تجربه کردن از همه چیز لذت میبرد آن ۲۲ شاکی به یک باره به یک آدم با انگیزهٔ فراوان تبدیل میشود. انیمیشن میخواهد مفهوم تجربه کردن را بیان کند حتی به طور غیر مستقیم هدف زندگی را همین میداند. اینکه ما به دنیا میآییم تا تجربه کنیم، وقایع را با حواس پنجگانهمان لمس کنیم و از تجربیات زندگیمان درس بگیریم و لذت ببریم. ۲۲ تمام این نکات را متوجه میشود. او کودک درون خود را نکشته بلکه با آن آشتی کردهاست. وسط خیابان روی فنهای زمینی بالا پایین میپرد و لذت میبرد. خوردن یک پیتزا برای او از هر چیزی ارزشمندتر است در چهرهی ۲۲ موقعی که پیتزا میخورد رضایت را میبینیم انگار کلاً به دنیا آمده تا یک پیتزا بخورد. یا زمانی که ۲۲ برگها را میبیند و خنکای نسیم را روی پوستش حس میکند و یکدفعه میگوید زندگی دقیقاً همین است اینکه با جریان زندگی همراه شویم و اتفاقات اطرافمان را با اشتیاق تجربه و رصد کنیم. این مفاهیم دقیقاً با روشی در روانشناسی همپوشانی بسیاری دارد. روشی به نام ذهنآگاهی که برای کاهش اضطراب استفاده میشود این روش دقیقاً بر این اساس است که ما در لحظه زندگی کنیم با حواسمان تمام اتفاقت اطراف را درک کنیم و تجربه کردن در زمان حال را یاد بگیریم. حرف داکتر این نیست که اهدافمان را رها کنیم و در کنار جوی گذر عمر ببینیم بلکه صحبت اصلی او این است که زندگی را در رسیدن به یک هدف مشخص خلاصه نکنیم. زندگی فراتر از رسیدن به یک اجرا روی صحنه است. داکتر هدف داشتن و تلاش کردن برای آن را نه تنها نهی نمیکند بلکه ارج هم مینهد اما میخواهد بگوید ارزش فرایند و روند رسیدن به هدفمان خیلی بیشتر از خود هدف است اینکه چه چیزهایی را در سفر زندگی تجربه میکنیم و یاد میگیریم مهمتر از این است که آخرش چه میشود. اگر بخواهم مثال بزنم داکتر میخواهد بگوید زندگی شبیه تمرینات ورزشی برای یک ورزشکار است نه مدال آوردن در المپیک. در پایان روح انیمیشنی است که قابلیت خنداندن دارد، کمدیاش آنقدر گیراست که در زمان تماشای آن خلاقیت خالق اثر را ستایش میکنیم و نکتهٔ مهمتر از آن این است که روح میتواند انسان را به فکر فرو ببرد مخاطب بعد از تماشای آن از خودش میپرسد کجای زندگی ایستاده آیا منتظر است تا مدال را ببرد یا دارد از تمرینات لذت میبرد؟
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.