ادبیات کهن فارسی را دوست دارم
چرا ادبیات کهن هنوز هم به درد میخورد؟
این روزها به لطف فضای مجازی زیاد در مورد اهمیت کتاب خواندن میشنویم. حالا دیگر فقط دانشآموزها و دانشجوها کتاب دست نمیگیرند و کتابخوانها بافرهنگ و باکمالات محسوب میشوند؛ اما یک سؤال مهم وجود دارد که فضای مجازی براساس سیاستهای فروش خود به آن پاسخ میدهد اینکه «چه کتابی بخوانیم؟»
وسط دعوای ناشرها و نویسندهها برای فروش هر چه بیشتر کتابهایشان، تعدادی از کتابها گوشهی قفسهی کتابفروشی دارند خاک میخورند. آثاری مثل گلستان، قابوسنامه، تاریخ بیهقی، هفت پیکر، منطقالطیر و ... . به مجموعهی این آثار میگوییم: «ادبیات کهن». آثار کهن را معمولاً قفسهی آخر کتابفروشیها میگذارند و فقط دانشجویان ادبیات هستند که به سراغشان میروند. انگار باقی مردم قبول کردهاند که این کتابها دیگر از مد افتادهاند و اصلاً به درد عصر اطلاعات و تکنولوژی نمیخورند.
در این مطلب میخواهم به شما بگویم در همین عصر که بیشتر مردم خودشان را نویسنده یا شاعر میدانند و آثارشان را با کمترین هزینه در یک سایت منتشر میکنند، چرا ادبیات کهن هنوز حرفهایی برای گفتن دارد و چرا هنوز باید خوانده شود؟ دوست دارم بعد از خواندن این متن با ادبیات کهن فارسی مهربانتر باشید؛ چون ادبیات کهن…
ادبیات کهن از احساسات عمیق انسانی حرف میزند
موضوع آثار کهن احساسات و رنجهای انسان است؛ موضوعاتی که تاریخمصرف ندارند. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم رستم با اسب میجنگید، تیر و کمان داشت، با کشورهایی میجنگید که من حتی نمیتوانم روی نقشه نشانشان بدهم؛ اما هم رستم غمگین میشد، هم من غمگین میشوم و هم یک سرباز در جنگ جهانی دوم زمانی که بمب اتم اختراع شد. تفنگ جای تیر و کمان را گرفته و تانکها به جای اسب وسط میدان جنگ هستند.
انسان تا وقتی که انسان است، با بعضی احساسات دستوپنجه نرم میکند. اصلاً هم تفاوتی ندارد با هواپیما سفر کند یا با شتر، قبض آب و برق پرداخت کند یا خودش از چاه آب بکشد و زیر نور شمع شب را صبح کند. میخواهم بگویم با اینکه ادبیات کهن در جزئیات، با زندگی روزمرهی ما از زمین تا آسمان فرق دارد؛ اما در عمق از عواطف و احساسات انسانی حرف میزند. چیزی که ما در تمام لحظات زندگیمان با آن درگیر هستیم. میخواهم بگویم تفاوتهای تاریخی و نسلی نمیتوانند ادبیات کهن را بیارزش کنند؛ چون انسان در عصر تکنولوژی هنوز همان انسان قرنهای پیش است.
ادبیات کهن بخشی از هویت ماست
ما ایرانیها طرفدار هر عقیدهای که باشیم، این را قبول داریم که کشورمان گذشتهی باشکوهی دارد. گذشتهای که میشود به آن افتخار کرد. حتماً شما هم با خودتان میگویید: «مهم نیست چه افتخاراتی پشت فرهنگمان خوابیده؛ مهم این است که حالا چه هستیم؟! چه گُلی به سر خودمان زدهایم؟!» پاسخ من این است که چشمهایتان را ببندید و تصور کنید پدربزرگتان را نمیشناسید، نمیدانید در کدام شهر به دنیا آمدهاید و حتی اسم پدرومادرتان را هم به یاد ندارید. بااینوجود میتوانید هویتتان را ول کنید و بروید آینده را بسازید؟! نمیخواهید اول بفهمید چه کسی هستید و از کجا آمدهاید؟! حالا به نظرتان ملتی که بیخیال تاریخ و فرهنگ گذشتهشان شدهاند و آن را بیارزش میدانند، میتوانند در ساختن آینده موفق باشند؟ ادبیات کهن درست همین جا به داد یک ملت میرسد. آینهی شفافی به دستشان میدهد که تاریخ و فرهنگ خود را در آن ببینند.
ما ایرانیها با خواندن ادبیات کهن میفهمیم که حتی در قرن هشتم هم جامعهمان درگیر تزویر و دورویی بوده و این یک مشکل تازه نیست؛ اما همیشه آدمهایی را داشتهایم که ریاکاری را نقد کنند. حافظ در بیشتر غزلهایش جانمازآبکشهای جامعهاش را مذمت میکند و میگوید:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند، آن کار دیگر میکنند
یا مثلاً میفهمیم که ذاتاً مردم عاشقپیشهای بودهایم. همیشه دلمان میخواسته یک نفر را با خال سیاهی، کمند ابرویی، ناوک مژگانی پیدا کنیم و دل بدهیم به او. البته تا آخر هم پای دلمان میمانیم. سعدی که دیگر استاد غزلهای عاشقانه است، میگوید:
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
ادبیات کهن حتی به ما میگوید که مردم اخلاقمداری بودهایم. قهرمان شاهنامه را ببینید! رستم یک پهلوان تمامعیار است. کسی که از زور بازویش برای آرامش و امنیت مردم استفاده میکند و برای همه خیر میخواهد.
ادبیات کهن ما را با زبان فارسی آشنا میکند
بیشتر آدمهایی که سراغ خواندن کتاب میروند، معمولاً این رویای شیرین را توی سرشان دارند که خودشان هم یک روز کتاب بنویسند. آنها میخواهند خالق اثری شوند که نامشان را ماندگار کند. در ادبیات معاصرمان شاعران و نویسندگان زیادی داریم که توانستند تأثیرگذار و بهیادماندنی باشند؛ آنها یک چیز را فهمیده بودند اینکه اول باید ریشههای یک زبان را شناخت و بعد به سراغ آفرینش در آن زبان رفت. برای مثال نیما یوشیج که پدر شعر نو هم هست، شیفتهی نظامی گنجوی بود و با خمسهی او انس داشت. امروزه پژوهشهای زیادی در آثار نیما انجام شده که رد پای نظامی را در زبان تصویری، جهانبینی عینی، فضاسازی و داستانپردازیهای او نشان میدهند. مثل شعر «خندهی سرد» :
صبحگاهان که بسته میماند ماهی آبنوس در زنجیر
دم طاووس پر میافشاند روی این بام تن بشسته ز قیر
یا هوشنگ گلشیری که به نقل از دوستانش در ادبیات کهن صاحبنظر بوده و یکی از مطالعات همیشگیاش گلستان سعدی بود. نثر سعدی در طی قرنها معروف بوده به اینکه فصیح است، بلیغ است، شیواست. او آنقدر راحت مینشیند و حکایت میگوید که شما باور نمیکنید مشغول خواندن کتابی هستید که هفتصدسال پیش در زمان حملهی مغول نوشته شده است.
پس اگر میخواهید نوشتن به زبان فارسی را یاد بگیرید، آثار کهن را دوست داشته باشید و بخوانید.
ادبیات کهن کمکمان میکند سخنگوی خوبی باشیم
حتی اگر سودای خلق اثری در سر ندارید، ادبیات کهن یادتان میدهد چطور در اجتماع حرف بزنید که دیگران روی شما حساب کنند و منظورتان را درست بفهمند. حتماً خودتان هم متوجه شدهاید که هر آدمی را از شیوهی حرف زدنش خیلی خوب میشود شناخت. آدمهایی که کتاب میخوانند و با کتابها انس دارند، کلمات و لحن صحبت کردنشان شبیه مردم عادی نیست. دهن که باز میکنند همه میفهمند طرف آدمحسابی است و برایشان جایگاه اجتماعی خاصی قائل میشوند. حالا تصور کنید کسی را که سعدی خوانده، شاهنامه میفهمد و ایهامهای شعری حافظ را درک میکند. قطعاً حرف زدنش یک سروگردن از اطرافیان بالاتر است؛ حتی خیلی از مسائل را بهتر درک میکند و در گفتوگوهای روزمره کمتر دچار سوءتفاهم میشود.
حتی طبق نظریات فلسفی ارسطو، ما با کلمات فکر میکنیم و هرچه کلمات بیشتری در اختیار داشته باشیم، بهتر میاندیشیم. پس میشود گفت افرادی که ادبیات کهن میخوانند و دایرهی واژگان گستردهتری دارند، عمیقتر فکر میکنند و متفکران بهتری هستند.
ادبیات کهن باعث میشود بهتر زندگی کنیم
آثار کهن پر از حرفهای خوب هستند. پر از قصههایی که ما را همراه خودشان میکشانند و یادمان میدهند چطور آدمهای بهتری باشیم. فکر میکنم اگر حکایتهای مثنوی و عارفانههای تذکرةالاولیاء عطار را میخواندیم و از آنها یاد میگرفتیم، مردم بااخلاق و مهربانتری میشدیم و شاید جامعهی سالمتری داشتیم. حتی بعضی وقتها حسرت میخورم که کاش سیاستمدارانمان قبل از اینکه مقام مهمی کسب کنند، یک دور سیاستنامه یا باب اول گلستان، در اخلاق پادشاهان، را میخواندند. آنجا که سعدی میگوید:
پادشاهی که طرح ظلم افکنْد پای دیوار ملک خویش بکند
انگار گذشتگان ما یک گنجینه از فکرها و عادتهای خوب به جا گذاشتهاند. انگار زندگی را زیر و رو کردهاند تا بالاخره بفهمند چطور میشود خوب زندگی کرد، بعد دستاوردهایشان را در آثار کهن برایمان باقی گذاشتهاند. حیف نیست که این گنجینهی باارزش را نادیده بگیریم و بگذاریم گوشهی کتابخانهها خاک بخورد؟ حیف نیست میراث غنی ادبیات فارسی را فراموش کنیم؟
در این مقاله سعی کردم به شما بگویم آثار کهن هنوز هم میتوانند جزء کتابهای مورد علاقهمان باشند و میشود حرفهای تازه از آنها شنید. برای جمعآوری این اطلاعات، از آدمهایی که اهل خواندن آثار کهن بودند پرسیدم: «شما چرا ادبیات کهن را میخوانید؟» در کنار جوابهای متفاوت که به بعضی از آنها هم اشاره شد، چیزی که اکثرشان میگفتند این بود: «چون دوستش داریم.» و من فهمیدم ادبیات کهن در ناخودآگاه جمعی ما شبیه یک مادربزرگ مهربان، بیاندازه لایق احترام است؛ اما نیاز به کمک و مراقبت دارد و نباید فراموشش کرد. انگار همین دوست داشتن برای خواندن این آثار کافیست. در آخر میخواهم بگویم که ادبیات کهن را دوست داشته باشید. دوستش داشته باشید؛ حتی اگر به آن سر نمیزنید.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.