مروری بر کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها
آیا با یک رمان معمولی سر و کار داریم؟
همنوایی شبانه ارکستر چوبها رمانی ساختار شکن است. رضا قاسمی در این رمان، به شکلی ماهرانه با غریزه کنجکاوی خواننده بازی میکند. بیشک وقتی کتاب را به پایان برده و قلمش را زمین گذاشته، (یا فایل مربوط به کتاب را در کامپیوتر بسته!) از درگیر شدن ذهن خواننده با تکتک سطور کتاب اطمینان داشته است.
حالا چرا میگوییم نوشته آقای قاسمی متمایز از سایر رمانهای معاصر فارسی است؟ این عقیده چند دلیل دارد.
اول اینکه مکان وقایع رمان، خیلی تازه و بدیع است. کمتر نویسندهای برای روایت داستانش یک لوکیشن محدود را انتخاب میکند. به محض باز کردن کتاب، طبقه ششم آپارتمان آقای اریک فرانسوا اشمیت میشود تمام دنیای ما. اگرچه گاهی سفرهای کوتاهی به چند موقعیت دیگر خواهیم داشت؛ مثل دیار باقی و کافه "چراغهای دریایی" در پاریس.
دومین دلیل تمایز رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها، به ملیت شخصیتهایش بر میگردد. در صفحات ابتدایی، تصور میکنیم یک رمان کاملا غربی را میخوانیم که نویسندهاش سعی کرده با وجود متولد شدن در سمت شرقی کره زمین، آن را از اعماق ذهنش بیرون بکشد. ولی جلوتر که میرویم، میفهمیم مانند هزاران موقعیت دیگر در زندگی روزمرهمان باز هم زود قضاوت کردیم. تنها قصد نویسنده به تصویر کشیدن زندگی سخت یک مهاجر ایرانی است که با تنهایی و مشکلات درونی و آدمهای اطرافش دست و پنجه نرم میکند.
آنچه توجه مرا جلب میکند هماهنگی شخصیتها با هم است. انگار که همه آنها از یک مادر متولد شدهاند. هیچ اسم خارجی در این رمان، مصنوعی به نظر نمیرسد. هیچ لحظهای نیست که خواننده احساس کند هویت هر کدام از افراد حاضر در داستان ساختگی است. انگار واقعا چنین ساختمانی با همین آدمها در یکی از محلههای پاریس وجود دارد و ما تنها به اندازه یک سفر هوایی با آن فاصله داریم.
دلیل بعدی ساختار فصلهای کتاب است. داستان به شکل خطی و ساده روایت نمیشود. فصلهایی در کتاب هستند که به دقت در بین فصول اصلی جاگذاری شدهاند و محاکمه شخصیت اصلی داستان در جهان آخرت را به نمایش میگذارند. خیلی از ابهامات ذهن خواننده در این فصلهای آخرت برطرف میشوند. هر فصل شما را به گوشهای از زندگی یا افکار شخصیت اصلی میبرد. راوی همه بخشها، همان شخص اول داستان است.
سفر به عمق شخصیتهای کتاب
داستان درباره مردی است ایرانی که مجبور شده مهاجرت کند و حالا با همسایههای ایرانی و خارجی طبقه ششم یک ساختمان فرسوده در پاریس سر و کله میزند. به مرور متوجه میشویم که شخصیت اصلی دارد کتابی را که خودش نگارش کرده، زندگی میکند. در طول داستان با شخصیت هر کدام از همسایهها آشنا میشویم و از این همه گوناگونی بینشان حیرت میکنیم.
اما عجیبترین شخصیت قصه متعلق به یدالله یعنی همان شخص اول است. او به طور واضحی درگیر افسردگی است. مشکلات عاطفی و خانوادگی شاید مهمترین دلیل افسردگی او باشند. در مورد یدالله موضوعات سورئال زیادی وجود دارند. برای مثال او بیماریهایی دارد که جنبهای فلسفی و البته اسرارآمیز به رمان میبخشند. بیماری آینه که یدالله به آن مبتلاست، تمثیلی است از این حقیقت که او نمیتواند هویت خودش را بیابد. او خودش را گم کرده و حتی در آینه هم چهرهاش پیدا نیست.
وقتی راوی تنهاست، سطور کتاب به افکار و درگیریهای او میپردازد. خواننده در نهایت میتواند دنیا را از چشمهای یدالله نگاه کند. به جز یدالله، هر کدام از همسایهها را با یک اسم و یکی دوتا اخلاق خاصشان خواهیم شناخت. برای مثال سید الکساندر هم مهاجری ایرانی است که بسیار خوش مشرب است و مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد.
چگونه کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها را بخوانیم؟
همنوایی شبانه ارکستر چوبها پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. اما قلق کتاب که دست خواننده بیاید، دیگر هیچ پیچیدگی هنگام خواندن آن حس نمیکند. بلکه برعکس دوست دارد بین اوراق کتاب جواب سوالهای ذهنش را جست و جو کند. لازم است بگوییم که پیچیدگی کتاب هیچ ربطی به جملهها یا لغات سنگین و پرطمطراق ندارد. این شیوه بیان روایت است که ممکن است کمی گیجکننده باشد؛ در حالی که قلم نویسنده بسیار روان و گیراست.
تنها توصیهای که برای خواندن این کتاب دارم این است که به خودتان اجازه احساس پیچیدگی را بدهید. از ابهام نترسید چون به شما اطمینان میدهم هرچه پیش میروید یکی یکی قطعات پازل را پیدا میکنید و ناخودآگاه سر جای خودشان میگذارید. اصلا تمام جذابیت رمان به همین است که تمام مطالب را شسته رفته تحویل مخاطبش نمیدهد. بار اول که کتاب را میخوانید، به ذهنتان اجازه دهید هر سوالی از شما بکند و بعد با ملایمت او را به صبوری دعوت کنید.
ممکن است بعد از تمام شدن کتاب احساس کنید که انرژی زیادی را برایش صرف کردید، ولی ارزشش را دارد. چند ماه بعد دوباره سراغ خواندن کتاب بروید. این بار بدون هیچ ترسی و با داشتن یک ذهنیت کلی، از غرق شدن میان صفحات کتاب لذت ببرید.
- در انتها چند خطی از کتاب را با هم میخوانیم:
" تو حق داری برنارد که "خودویرانگر" بنامیام، اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر دائم با خودم میجنگم، که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل میکنم، از آن روست که من خودم نیستم. که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهایی است که دارم به سایهام میزنم. سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است."
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.