ادبیات چگونه زندگی ما را نجات میدهد؟
آنچه داستانها میتوانند به ما بیاموزند تا مسیر زندگی را سادهتر طی کنیم.
اغلب با شنیدن نام ادبیات، تصاویری از اشعار حافظ، سعدی، سهراب سپهری و دیگر شاعرانی را که در کتاب ادبیات دبیرستان خواندهایم به یاد میآوریم. اگر حافظهمان قویتر باشد احتمالا به یاد داستان کباب غاز “جمالزاده” هم میافتیم. در واقع آنچه به ما "ادبیات" معرفی شده خلاصه میشود در همین وزنها و قافیهها و داستانهای کوتاهی که باید آنها را میخواندیم و امتحان میدادیم. اما ادبیات چیزی بسیار فراتر از این نمونههای یاد شده است. ادبیات بخش مهمی از زندگی ما را تشکیل میدهد.
قصههای مادربزرگها و پدربزرگهایمان وقتی کودک بودیم. خاطرات مسافرتها، جشنها و حتی سوگواریهایمان. تمام داستانهایی که در اتوبوس، مترو، صف نانوایی و در میانهی رفت و آمدهای روزمرهمان از دیگران میشنویم، گونهای از روایتهایی است که میتواند ادبیات نامیده شود. همین روایتهایی که پیش پا افتاده میپنداریمشان هستند که داستانها و رمانهای بزرگ را میسازند. این روایتها با تلفیق تخیل، فلسفه و خلاقیت تبدیل میشوند به شاهکارهایی که میتوانند ما را از ملال زندگی نجات دهند. برای همین است که گاهی با شنیدن داستان یا خواندن رمانی اتفاقهای آن را آشنا میپنداریم. یا دوست داریم به جای قهرمان داستان باشیم تا در یک زندگی دیگر بتوانیم به رویاها و آرزوهایمان برسیم. و یا شبیه تمام سفرهایی که رفتهایم دنیا را ببینیم. از این رو است که "تزوتان تودوروف" نویسنده بلغارستانی در کتاب معروف خود "ادبیات در مخاطره" مینویسد:
"ادبیات یاریام میکند تا زندگی کنم، ادبیات مرا از تجربههای واقعی محروم نمیسازد، بلکه چشمانداز جهانهایی را در ادامه جهان واقعی پیش
چشم میگشاید و مجال میدهد به درک بهتری از آنها برسیم".
آنچه ادبیات در زندگی ما پدید میآورد، شکلی از عصیان است در برابر همه چیزهایی که جامعه از ما دریغ کرده است. چرا که به ما میآموزد در جهان تنها نیستیم و جدا از جبر جغرافیایی زندگیهایمان، از مشکلات و رنجهای شبیه به هم و مشترکی رنج میبریم که مربوط به انسانیت است. این چنین است که ویکتور هوگو در رمان معروفش بینوایان، شخصیتی را محور قرار میدهد که زندانی است اما جایش در زندان نیست. و یا “راسکولنیکوف” در جنایات و مکافات همانند انسانی عادی، مثل خود ما است و از فرط فشار ذهن و زندگیاش پیرزنی را میکشد که به او بدهکار است و پولهایش را به غارت میبرد. خواندن آنچه در رمان میگذرد باعث میشود که به زندگیمان و آنچه هستیم بیاندیشیم و سعی کنیم معنا یا رسالتی را که در این عمر به دوش میکشیم در ذهن خود بیابیم. ادبیات همان چیزی است که راه رسیدن به معنای زندگی را برای ما هموار میکند. داستانها و رمانها به یادمان میآورند که در جهان چه میخواهیم و به آن چگونه مینگریم. به همین دلیل است که میتوانند زندگی ما را متحول کنند.
"ادبیات راهی برای کشف جهان است". (چرا ادبیات، ماریو بارگاس یوسا)
در جنایات و مکافات، ما در کنار “راسکولنیکف” میایستیم، زندگی را از نگاه او میبینیم. شهر را، انسانها را، فقر و ثروت را، حتی حس قتل و جنون را از نگاه او میفهمیم. و از گفتگوها و تصمیمهایش به آنچه در ذهنش میگذرد پی میبریم، چرا که او انسانی است شبیه به هرکدام از ما با زندگیهای عادی و معمولیمان، آنقدر معمولی که حتی گاهی به او حق میدهیم، درکش میکنیم و میدانیم و میفهمیم فشار زندگی چگونه میتواند انسانی را از پا دربیاورد. در واقع آنچه ما یاد میگیریم همذاتپنداری و همدلی کردن است که میتواند از میان جهان داستانها بیرون بیاید و در واقعیت زندگی ما جاری شود تا بتوانیم با دیگر انسانها نیز همدلی کنیم. بتوانیم زندگی آنها را تجسم کنیم و گاهیاوقات حتی خودمان را جای آنها بگذاریم. درست به همین دلیل است که "تودوروف" به ما توضیح میدهد که ادبیات به ما امکان میدهد با دیگران تعاملی نامحدود داشته باشیم و نتیجتا بر غنایمان میافزاید. احساساتی بیبدیل برایمان به ارمغان میآورد که دنیای واقعیمان را پر معناتر و زیباتر کند. و اینگونه میشود که میتوانیم تجربه زندگی انسانی را در هر کجای این جهان فهم کنیم.
به دلیل کشف چگونگی جهان است که ارتباط ما با آدمی معنا و مفهوم میگیرد. ما نیازمند به برقراری گفتگو هستیم و در خلال این گفتگو است که رشد میکنیم و زندگیمان وسیعتر میشود. همانطور که "ماریو بارگاس یوسا" در کتاب "چرا ادبیات" به این نکته میپردازد:
"ادبیات از آغاز تا کنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود. و به واسطهی آن انسانها میتوانند یکدیگر را باز شناسند و با یکدیگر گفتگو کنند".
علاوه بر همه اینها تخیل را وارد فکر و اندیشه ما میکند. آنچه باعث میشود با خواندن کتاب "کافکا در کرانه" "موراکامی" لذت ببریم، آشنایی با دنیایی است که با دنیای ما غریبه است. جور دیگری است. آنگونه که ما هرگز ندیدهایم. در حقیقت ما وارد هزارتوی تخیلات "موراکامی" شدهایم. آنچه میبینیم جهانی است که تخیل نویسنده ساختهاش و لذت را به ما منتقل میکند. اما این تخیل فقط به لذت منجر نمیشود، بلکه فکر را نیز گسترش میدهد. به ما میآموزد از کلمات چطور و چگونه استفاده کنیم:
"چرا که ما سخن گفتن درست، پُرمغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات خوب میآموزیم". (چرا ادبیات، ماریو بارگاس یوسا)
در حقیقت میتوان اینگونه نتیجه گرفت که آنچه زندگی انسان را کامل میکند ادبیات است. ادبیات پناه جانهای خستهای است که میخواهند فراتر از زندگی خودشان زندگی دیگری را تجربه کنند. که میخواهند عمیقتر باشند و نگاه نغزتری به اطراف خود داشته باشند. و اینجاست که در مواجه با آن درمییابیم چیستیم و کیستیم، و درک و فهم این نکته همان چیزی است که زندگی ما را نجات میدهد.
منابع:
۱- چرا ادبیات، ماریوبارگاس یوسا
۲- ادبیات در مخاطره، تزوتان تودوروف
۳- لذت متن، رولان بارت
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.