زندگینامه فروغ فرخزاد
شاعر بیپروا
در سرمای استخوانسوز زمستان ۱۳۱۳ ، در تهران خیابان مولوی، کوی امیرخادم، چراغ خانهٔ سرهنگ محمدباقر فرخزاد با تولد سومین فرزندش دوباره روشن شد.
افسر بیلبخند بریگاد قزاق و همسرش بتول خانم نام این دختر را فروغالزمان گذاشتند. آنها هرگز گمان نمیکردند، سایه شهرت این دختر تا همیشه بر سر این خانواده خواهد بود.
اگرچه بعدها پوران، فریدون و فروغ، شمایل پدری سختگیر و مادری نهچندان رئوف را از والدین خود ترسیم کردند، اما سرهنگ فرخزاد، مردی اهل ادبیات و فرهنگ بود. در ایران دههٔ بیست هنوز باسواد بودن برای زنان، کراهت داشت و انس با شعر عملی قبیح محسوب میشد. اما سرهنگ فرخزاد پیش از رفتن فرزندانش به مدرسه، به آنها سواد خواندن و نوشتن را آموخت و کتابخانهٔ بزرگش را در اختیار فرزندانش گذاشت. فرزندان او تا پیش از پانزدهسالگی با ادبیات کلاسیک ایران آشنا شده و کتاب و شعر تنها سرگرمیشان بود.
همینکه فروغ تحصیلات ابتدایی را در سال ۱۳۲۵ به پایان رسانده، طبع شعرش گل کرد. برخلاف فضای بستهٔ فرهنگی آنزمان، فروغ منع و محدودیتی برای تحصیل و پیگیری علائق هنریاش نداشت. و بعد از اتمام سیکل اول در مدرسهٔ خسرو خاور، تصمیم به ثبتنام در هنرستان گرفت.
هنرستان کمالالملک یا همان مدرسهٔ صنایع مستظرفه، مشهورترین دبیرستان آنزمان برای هنرجویان نوجوان بود. فروغ یکسال در رشتهٔ نقاشی در این مدرسه تحصیل کرد. نخستین آشنایی فروغ و سهراب سپهری در این دوره اتفاق افتاد.
حکایت پرآب چشم دلدادگی او با پرویز شاپور یکسال بعد از ثبتنام او در این هنرستان اتفاق افتاد. پرویز شاپور با فروغ نسبت فامیلی داشت. اهل نقاشی بود و گاهی شعر هم مینوشت. پرویز یازدهسال از فروغ بزرگتر بود و برای سیراب کردن عطش اشتیاق این دختر نوجوان، به زندگی، حکم یک پدر ایدهآل را داشت. بهانهٔ اولیه آشنایی آنها نقاشی کردن فروغ بود. بعد از تمام شدن سال اول هنرستان فروغ، دلهایشان به یکدیگر مبتلا شدهبود. آنها بهرغم مخالفتهای خانوادهٔ فروغ، در شهریور ۱۳۲۹ با هم ازدواج کردند و بنا کردند برای شروع زندگی همهچیز را رها کنند و به اهواز بروند.
دوسال بعد از این تصمیم تنها فرزندشان «کامیار» متولد میشود. در این مدت فروغ نقاشی را رها کرده بود و اغلب شعر میسرود. وضعیت ناپایدار روحی او بعد از تولد نخستین فرزندشان، افسردگی، تنهایی و دوری از دوستان و خانواده، هوای خانه او و پرویز را ابری کرد.
تنها دلخوشی فروغ در این ایام یکی شعرهایش بود و دیگری داشتن فرزندش. اما اینها عطش فروغ را برای زندگی سیراب نمیکرد. او بعد از ازدواج با ولع زیادی شروع به خواندن کرد. مجلات ادبی و صفحات شعر جراید را میخواند. با واسطهٔ ترجمههای اولیه و نهچندان مرغوب، با آثار شعرا و نویسندگان نوگرای اروپایی نظیر آندره ژید، بودلر، آرتور رمبو آشنا شد.
فروغ زنی باهوش بود و راه تلألو در سپهر نامتراکم شعر معاصر را خیلی سریع یاد گرفت. با نشریات وارد مکاتبه شد. مدام به تهران میآمد و تلاش میکرد، جایی در محافل ادبی برای خودش دست و پا کند. اولین اتفاق مهم زندگی ادبی فروغ در خلال همین مراودات ادبی و رسانهای افتاد.
فریدون مشیری که آنزمان (در اوایل دههٔ سی) دبیر سرویس شعر مجلهٔ روشنفکر بود، ماجرای انتشار شعر «گناه» را اینگونه تعریف کرده:
| دختری نیمهوحشی با موهای آشفته، با دستهایی که از جوهر خود نویس آغشته شده بود، با کاغذی تا شده که شاید هزاران بار آن را میان انگشتانش فشرده بود، وارد اتاق هیأت مدیرهٔ تحریریهٔ مجلهٔ روشنفکر شد و با تردید و دودلی، در حالی که از شدت شرم، کاملاً سرخ شده بود و میلرزید، کاغذش را روی میز گذاشت. |
این کاغذها حاوی سهشعر فروغ فرخزاد بود که مشیری بشدت تحتتأثیر زبان بیپروا، و صراحت عریان و جسورانهٔ آنها قرار گرفته بود. مشیری این شعرها را برای اعضای تحریریه خواند. هرچند که خودش پروای انتشار آنها در مجله را داشت. اما اعضای تحریریه او را ترغیب کردند که حداقل شعر گناه را در شمارهٔ بعدی مجله چاپ کنند.
البته واکنشهای تند بعد از انتشار این شعر نشان داد که ترس مشیری، بیدلیل هم نبود. در آن سالها باسواد بودن یک دختر از نظر خیلیها امری پسندیده نبود، چهرسد به اشتغالات شاعرانه. بعد از چاپ شعر، سیلی از واکنشهای تند روانهٔ دفتر مجله شد. گروهی فروغ را یک زن بدکاره خواندند و گروهی دنبال گرفتن امضای بیانیه محکومیت به قم رفتند.
فروغ چهرهای تازه از یک زن مدرن و هنرمند را برای مردم ترسیم کرده بود. چهرهای فراتر از باورهای سنتی رایج، که برای بسیاری قابل پذیرش نبود. اما ورای حاشیههای اطراف زندگی شخصی او، جسارتش در بیان عواطف و احساسات زنانه، استعداد غریزی او در استخدام کلمات و معماری شعر، توجه و تحسین اهل خبرت را برانگیخته بود. یکی از این افراد نکتهسنج، شجاعالدین شفا بود که برای نخستین دفتر شعر فروغ یعنی اسیر مقدمه نوشت.
بعد از انتشار «اسیر» چراغهای رابطهٔ فروغ و همسرش نیز روبه خاموشی رفت. زندگی با پرویز در گوشهٔ شرجی و آرام اهواز، عطش فروغ جوان را دیگر سیراب نمیکرد. تهران ناآرام دههٔ سی، آبستن اتفاقات مهمی بود که ادبیات و سیاست را به هم گره میزد. آوازهٔ نیما در هوای شعر معاصر پیچیده بود. جوانهای زیادی مسحور جسارت او در کنار گذاشتن عروض دست و پاگیر شعر شده بودند.
رفت و آمدهای مکرر فروغ به تهران، و تلاشهای روزافزون او برای تثبیت جایگاه خودش در محافل ادبی و نیز اشتغالخاطر او به شعر، کمکم فاصلهٔ فروغ و پرویز را بیشتر کرد. تا اینکه نهایتاً در سال ۱۳۳۴ فروغ، از همسر و فرزندش کامیار جداشد و بدنبال سرنوشت جدیدش به تهران برگشت.
فروغ بعد از جدایی، ابتدا به خانهٔ پدری رفت، ولی برخوردهای تند پدرش او را به ترک خانه واداشت.
در آن روزهای سخت تنهایی، طوسی حائری، دوست و همسر سابق احمدشاملو، او را به خانهاش دعوت کرد. طوسی حائری دانشآموختهٔ ادبیات تطبیقی از دانشگاه سوربن بود زنی متکی بهنفس و مستقل که تأثیر زیادی روی فروغ گذاشت.
با انتشار سومین دفتر شعر او «عصیان» در میانهٔ دههٔ سی جای پای او در محیط ادبی محکم شده بود. اما، فروغ بیست و چندساله، دنبال یک لنگرگاه ثبات در زندگی شخصی میگشت. جای خالی فرزند و خانواده، او را رنج میداد. میخواست کار کند و درآمد داشتهباشد.
نادرپور و سپهری به فروغ پیشنهاد کردند برای کار به دفتر گلستان برود. مردی جذاب، موفق، ثروتمند و اهل هنر! گلستان چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ فرهنگی زیر پروبال خیلیها را گرفت. از اخوان ثالث گرفته تا نجف دریابندری.
اما حکایت او و فروغ داستان دیگری بود. گلستان پای فروغ را به صحنهٔ تئاتر و جلوی دوربین بازکرد، تدوین و کاتزدن راشها را یاد داد. نتیجهٔ حمایت گلستان و نبوغ فروغ فیلم جاودانهای شد بنام «این خانه سیاه است».
کیفیت فیلم بهقدری بالا بود که خیلیها باورشان نمیشد، کار خود فروغ باشد.
فروغ دیگر آن دختر تنها و طرد شده نبود! دیگر حرف جشنوارههای جهانی بود و مصاحبه با برتولوچی! مجلات هم برای انتشار شعرهای جدید او با هم رقابت میکردند.
رابطهٔ فروغ و گلستان روی دیگری هم داشت. حرف و حدیثهایی که در محافل دوستانه و حتی رسانهها مطرح میشد، فضای ارتباطی آنها را متلاطم کرده بود.
پوران فرخزاد، خواهر فروغ، مدعی بود سختگیری و تعهدخانوادگی گلستان، از یکسو و غیاب «کامی» فرزند فروغ، او را دوباره مبتلا به افسردگی کرده بود.
در سال ۱۳۴۱ و همزمان با پستولید فیلم «این خانه سیاه است» ، چهارمین دفتر شعر فروغ با عنوان «تولدی دیگر» آمادهٔ انتشار بود. انتشار این دفتر درسال ۱۳۴۲ اتفاقی مهم در تاریخ شعر معاصر بود. فروغ این کتاب را به «ا.گ» تقدیم کرد.
شعر فروغ هم مثل خودش، بعد از آشنایی با گلستان پوست انداخت. هرچند بعضیها نظیر ابتهاج معتقدند این اختلاف فاحش بین دو دفتر شعر آخر فروغ با سه مجموعهٔ قبل از آن، بیانگر چیزی بیش از تأثیرگذاری در رتوریک شعری فروغ است.
اما لطافت بیان، نگاه زنانه و فضای احساسی اشعار دو مجموعهٔ اخیر فروغ ردپای او را در بافت و معماری این اشعار بخوبی نشان میدهد. هرچند که نمیتوان منکر فاصلهٔ زیاد این دو مجموعه با دفترهای قبلی شعر فروغ شد.
سال ۱۳۴۳ فروغ فرخزاد باوجود شهرت و اعتبار فراوانش، خود را زنی تنها میداند، در آستانهٔ فصلی سرد. سفر به اروپا و انتخاب آثار برای برگردان به زبان فارسی و نیز دریافت پیشنهاد ترجمهٔ آثارش در همین سال اتفاق افتاد.
زندگی شخصی و شرایط روحی او هیچ تناسبی با دستاوردهای هنری و فرهنگیش نداشت. انگار همیشه باید از فقدان چیزی رنج میبرد، گاهی «بعد از ظهرهای گرم و بیهوش تابستان» و گاهی «جای خالی فرزند و خانواده».
انگار خواستنهای او هم برایش دردناک بود. مثل سیلی که از قلبش فرو میریخت و تنش را با خود میبرد. تاوان رابطهٔ او با گلستان و جای خالی «کامی» تنها فرزندش، باعث شد که در اوج شهرت ادبی و موفقیتهای حرفهای دست به خودکشی بزند. آنطور که پوران، خواهر فروغ گفته، خدمتکار خانه بهموقع او را به بیمارستان میبرد.
۲۴ بهمنماه ۱۳۴۵ آخرین روز زندگی فروغ فرخزاد بود. اتفاقی که در این روز افتاد هنوز روشن نیست. آنروز فروغ نزدیک دفتر گلستان تصادف میکند. اطرافیان فروغ، هرکدام، روایت متفاوتی از تصادف منجر به مرگ او تعریف کردند. مادرش میگوید، ساواک خودروی فروغ را تعقیب میکرد. و گلستان میگوید یک خودروی دیگر از پشت به او برخورد کرده و پوران فرخزاد میگوید فروغ برای تصادف نکردن با خودروی حامل بچهها، از مسیر منحرف میشود و ماشین با درخت کنار خیابان برخورد میکند. گویا آنروز گلستان با اطلاع مستخدمش متوجه تصادف فروغ در نزدیک استودیو میشود. تلاش او برای رساندن بموقع فروغ به بیمارستان بیثمر میماند.
بیمارستان جنازه را تحویل گلستان نمیدهد. او به خانه میرود و موضوع را به همسرش میگوید. همسر گلستان هم از طریق پری صابری موضوع را به اطلاع خانوادهٔ فروغ میرساند.
با مرگ فروغ انگار مشکل همه با او حلشده بود. روز دفنش تمام آنها که او را طرد یا ملامت میکردند، به ظهیرالدوله رفتند. حتی از دفتر فرح هم گل و پیام تسلیت فرستادند.
در مراسم تشییعجنازهٔ فروغ، تمام آنها که ملامتش میکردند آمده بودند. طوسی حائری به پدر فروغ میگوید: نگاه کن! دخترت هرزه نبود! او آدم مهمی بود! مرگش بزرگترین نویسندگان و شاعران معاصران را به ظهیرالدوله کشانده!
همه بجز یک نفر: ابراهیم گلستان!
منابع:
فروغ فرخزاد: زندگینامه ادبی و نامههای چاپنشده، فرزانه میلانی
- آیههای آه؛ ناگفتههایی از زندگی و کار فروغ فرخزاد، ناصر صفاریان
- گزیده اشعار فروغ فرخزاد، محمد حقوقی
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.