در انتظار ابرقهرمانها
نگاهی به قهرمانباوری و اعتقاد به منجی از اساطیر تا عصر حاضر
همیشه انگار یکی باید باشد؛ یکی که هنوز واقعی نیست، اما اگر واقعی شود، چه کارهایی که از دستش برنمیآید. اصلاً کار ما نیست درست کردن این دنیای نابهسامان! وضعیت آنقدر وخیم است که باید دست به دامن شنل جادویی ابرقهرمانی شویم که از شکاف آسمان پایین میافتد و همهچیز را روبهراه میکند. «او» با همۀ ما فرق دارد، اصلاً متولد شدهاست برای قهرمان بودن. رهبری و مدیریت مثل خون در رگهایش جاری است، به این راحتیها کم نمیآورد و با گرفتاریها و احساسات دمدستی خودش را سرگرم نمیکند. بین خودمان باشد، ولی حتی آن بالابالاها هم هوایش را دارند. معلوم نیست بالاخره کی و از کدام کوچه و خیابان سروکلهاش پیدا میشود، ولی وقتی بیاید، همهچیز درست میشود. تا آن موقع هم باید منتظر بمانیم، دست روی دست بگذاریم و لحظهشماری کنیم که زودتر از راه برسد...
قهرمانباوری یکی از درونمایههای مشترک اساطیر تمدنهای گوناگون است که بهشکل منجی آخرالزمانی در ادیان الهی نیز تبلور مییابد. قهرمانها گاه موجوداتی از نسل خدایان، و گاه انسانهایی بودند که با طی مراحل دشوار و گذشتن از خانهای بسیار، به مقام والای نیمهزمینی و نیمهخدایی رسیدند و از الطاف ماورائی و غیبی بهرمند شدند. درواقع، نقطۀ اشتراک تمامی قهرمانهای اساطیری، از هراکلس و پرسئوس یونانی گرفته تا آفریدون ایرانی و هوروس مصری، برخورداری از نیرویی فرازمینی است که آنها را از سایر همنوعانشان متمایز میکند. قهرمانان با ویژگیهایی توصیف میشوند که انگار با زبان بیزبانی میگویند قهرمانی کار هرکسی نیست، در عین حال هرکس ممکن است قهرمان باشد. تضادی که ذهن را درگیر این پرسش میکند که واقعاً قهرمان کیست؟ از کجا میآید؟ چطور یکی مثل خودمان یک سروگردن از ما بالاتر میرود و تبدیل به روایتی اسطورهای میشود؟ اصلاً سرنوشتش را با چه جوهری و روی چه کاغذی نوشتهاند که با سرنوشت «معمولی» ما از زمین تا آسمان فرق دارد؟ ماجرا به اینجا ختم نمیشود. از آنجایی که اسطوره روایتی ازلی و ابدی است، راه را به آیندههای دور باز میگذارد و از قهرمانی صحبت میکند ورای تمام قهرمانانی که تاکنون شناختهایم. قهرمانی که بالاخره یک روز، در اوج نابهسامانیها و هرجومرجها از راه میرسد و بهلطف قدرت فراانسانی خود، سختیها را یکی پس از دیگری کنار میزند.
قهرمانباوری تنها محدود به عصر اسطورهپردازی و اسطورهباوری و مذاهب الهی نمیشود. با نگاهی گذرا به فیلمهای تخیلی و کمیکبوکهای دهههای اخیر میتوانیم اثرات این باور باستانی را در داستانسراییها نیز مشاهده کنیم. قهرمانهایی با شنلهای بلند که سعی میکنند هویت خود را مخفی نگه داشته و تمرکزشان را بر نجات انسانها بگذارند. این قهرمانها هم اکثراً با ما فرق دارند؛ یا از سیارهای دیگر با قدرتی خارقالعاده آمدهاند، یا دچار تغییرات و تحولات ناگهانی ژنتیکی شدهاند و یا از ثروت عجیبوغریبی برخوردارند که تهیۀ جدیدترین و مدرنترین ابزار دفاعی و امنیتی را برایشان ممکن میسازد. اکثر این قهرمانها بنابر سنتی دیرینه، مردانی هستند که هم از زور بازو برخوردارند، هم از درایت و هوش بالا و هم امکانات دور از تصور ذهنی ما. مثل همۀ ما غمگین میشوند، عشق میورزند، از دست میدهند و درد میکشند؛ ولی شبیه ما رفتار نمیکنند. این بزرگترین تفاوت قهرمانان سینمایی با ماست: گذر کردن از خواستهها و احساسات انسانی برای رسیدن به هدفی متعالی و غیرفردی!
با این حساب، بهنظر میرسد که من بهعنوان یک «آدم معمولی» جز انتظار کشیدن برای ظهور یک «سوپرهیرو»، کار و وظیفۀ دیگری ندارم. در دنیای ابرقهرمانهای اساطیری و سینمایی، این ما نیستیم که کاری از دستمان برمیآید؛ نهایتاً گوشهوکنار برای خودمان میپلکیم، از خطرات احتمالی فرار میکنیم و اگر شانس آوردیم و زنده ماندیم، قبل از بالا آمدن تیتراژ برای پیروزیشان کف میزنیم. ما قرنها و هزارهها با فرهنگ قهرمانباوری زندگی کردیم و بهصورت ناخودآگاه باور داریم که کارهای بزرگ فقط با قدرتی ماورائی انجام میشوند. یکی باید از راه برسد که شبیه ما نباشد، یا لااقل یک چیزی بیشتر از ما در وجودش نهفته باشد، که بتواند از پس تغییرات بزرگ برآید. خلاصۀ کلام اینکه تأکید بر قدرتهای فراانسانی در شخصیت قهرمانها و منجیها و برخورداری آنها از حمایتهای غیبی، منِ نوعی را به فردی تبدیل کرده که از خود انتظار هیچ حرکت قهرمانانهای ندارم؛ حتی در کوچکترین مسائل روزمره!
نمیخواهم شعار دهم که «قهرمان را در آینه جستجو کن!»؛ ولی چیزی هست که شاید از چشم ما پنهان مانده و کمتر به آن توجه داریم. آفریدون و کیخسرو پسران انسان بودند، همۀ پیامبران الهی از مادران زمینی متولد شدند و بزرگترین فاتحان و انقلابیون تاریخ، بشری بودند شبیه خود ما. باتوجه به اینکه یکی از ویژگیهای اصلی اسطوره زبان تمثیلی و استعاری است که در پس ظاهری تخیلی و داستانی، به مفهومی عمیق اشاره دارد؛ شاید امداد غیبی و قدرت ماورائی همان باوری باشد که یک قهرمان به نقش تأثیرگذار خود در تغییر یک رنج طولانی دارد. درواقع، این وجه استعاری روایات اساطیری و داستانی است که فراموش میشود و مرا با این تفکر آرام میکند که دیر یا زود، بالاخره یکی از راه میرسد و همهچیز را عوض میکند؛ از وضعیت رانندگی در خیابانها گرفته تا آسایش و نظم ساکنان یک آپارتمان کوچک و رعایت کوچکترین حقوق انسانی.
حالا که دقیقتر به این ماجرا نگاه میکنم، میبینم شاید من قرار نیست کاوه آهنگر باشم، چون از مسئولیتهای قهرمانانه میترسم. دست کشیدن از خواستههای شخصی و الویت بخشیدن به دیگران کار راحتی نیست. شاید اصلاً نمیخواهم باور کنم که چیزی فراتر از «من» وجود دارد؛ چیزی هم به نفع خودم و هم برای دیگران. ما قهرمانان را ستایش میکنیم، چون از حق زندگی خودشان میگذرند و همهچیز را فدای دیگری میکنند؛ خواه عشق باشد، خواه خانواده و آسایش و شاید هم یک زندگی معمولی. قهرمان خالصانه ایثار میکند و ابایی ندارد که همهچیزش را فدای نجات یک ارزش کند؛ ولی من قوانین کوچک و بزرگ انسانی را راحت زیر پا میگذارم، چون باور دارم وقت و سرمایه و زندگی من ارزش بیشتری نسبت به حقوحقوق دیگران دارد. خودمانیم، اما معمولاً در برخورد با یک تغییر اکثر ما ترجیح میدهیم کنار بایستیم و منتظر واکنش بقیه باشیم. حاشیه، مکان امنی برای ما «معمولی»هاست و متن فقط برای قهرمان و ضدقهرمانانی جا دارد که از پس هم برمیآیند!
نباید اساطیر را مقصر این تفکر بدانیم. قهرمانباوری یک امید دائمی است، یک انگیزه برای ادامه دادن و باور داشتن به پایان رنج. بدون این درونمایۀ کهنالگویی، شبهای سخت و دشوار به سپیدۀ صبح نمیرسیدند. اگر باور به طلوع خورشید پس از طولانیترین شب سال از پس نبرد ایزد مهر و اهریمن نبود، هیچ زمستان سردی به بهار ختم نمیشد. اما مثل کسانیکه از لایۀ ظاهری این باور گذر کردند و به عمق آن رسیدند، من هم باید درک کنم که انتظار برای رسیدن قهرمان، توجیحی بر انفعال و طلبکار بودنم از زندگی نیست. مخلص کلام اینکه منجی روزی از راه نمیرسد تا رختخواب مرا جمع کند، لقمه دهانم بگذارد و مرا روی کولش به جلو حرکت دهد.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.