VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

Behmisk

@Behmisk

دچار مثلث عشقی زیست‌شناسی، هنر و ادبیات

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

آری به نه گفتن

نه گفتن را از کله‌پوک‌ها بیاموزیم

و طلسم کار بشکن

 

اولین باری که نمایشنامه‌ی «کله‌پوک‌ها» را خواندم، خندیدم. پس برای دوباره خندیدن، دوباره آن را خواندم؛ اما مرتبه‌ی دوم کمتر خندیدم و بیشتر فکر کردم. آن قدر فکر کردم که در نهایت فهمیدم از اولش نباید می‌خندیدم.

هر انسانی دست‌کم یک بار در یک جای زندگی‌اش با «نه، نمی‌شود» یا «نه، نمی‌توانی» روبه‌رو شده است. یک «نه» محکم که میراثی تاریخی به شمار می‌رود و ریشه در باورهای نیاکان ما دارد. نه‌های محدودکننده‌ای که تعدادشان کم نیست و معروف‌ترین آن‌ها را همگی کم و بیش می‌شناسیم.

- نه؛ چون تو یه زنی

- نه؛ چون تو دهاتی هستی

- نه؛ چون تو جهان سومی هستی

- نه؛ چون تو یه سیاه‌پوستی

بیایید تصور کنیم اگر تمام آدم‌ها تمام این نه‌های پرتکرار همیشگی را می‌پذیرفتند و در ذهن خود چنین محدودیت‌های ظالمانه‌ای را حقیقت می‌پنداشتند، چه اتفاقی می‌افتاد؟ برای مثال؛ اگر اشخاصی مثل «ماری کوری» می‌پذیرفتند که زن قادر به تحصیل نیست، چه می‌شد؟ شکستن طلسم این نه بزرگ به رشد فرهنگی و اجتماعی زنان، تا چند نسل دیگر به تعویق می‌افتاد و جهان علم تا چه اندازه از خدمات زنان دانشمند بی‌بهره می‌ماند؟

اگر گاندی مانند بسیاری دیگر، از زندان نفوذناپذیر نظام طبقاتی هند بیرون نمی‌زد و می‌پذیرفت که با دالیت‌ها باید مثل حیوان رفتار کرد و آن‌ها را از طبیعی‌ترین حقوق انسانی‌شان بی‌بهره کرد، شکستن دیواره‌های تاریخی و نفوذناپذیر نظام طبقاتی هند به چه کسانی و به چه زمان دیگری محول می‌شد؟

اگر «مارتین لوترکینگ» مانند دیگر هم‌تبارانش قبول می‌کرد که به خاطر رنگ پوستش مستحق محرومیت از حقوق و خدمات اجتماعی‌ست، چه می‌شد؟ چه تعدادی از کودکان سیاه‌پوست باید باز هم رنج‌هایی که او پشت سر گذاشت را تجربه می‌کردند؟

محدودیت‌های جنسیتی، نژادی، جغرافیایی و... نه‌هایی تاریخی هستند که با سرکوب کردن اعتماد به نفس و عزت‌نفس افراد، به دور آن‌ها زندانی محکم از «تو نمی‌توانی» کشیده‌اند، زندانی که هر چند کهن‌سال است؛ اما در نهایت خواهد شکست. همیشه در جایی از تاریخ، افرادی ایستاده‌اند و به نه‌های تنومند و ریشه‌دار گذشته‌ که سایه‌های ظلمانی آن‌ها بر سر نسل‌های آینده نیز گسترده شده است، «نه» گفته‌اند. یک «نه» تحول‌برانگیز به محدودیت‌های غیرمنصفانه.

 

«نیل سایمون» - طنزنویس آمریکایی - در نمایشنامه کله‌پوک‌ها نه بزرگی به نام جبر جغرافیایی را زیر سؤال می‌برد. کله‌پوک‌ها طنزنامه‌ای اجتماعی در خصوص نه به القاپذیری توده‌ها و یأس آن‌ها در بهبود شرایط است. این اثر، در مورد ساکنان دهکده‌ای است که دهه‌هاست یک باور قدیمی تلقینی را پذیرفته‌اند و معتقدند که وضعیتشان تغییرناپذیر است؛ اما بالاخره کسی پیدا می‌شود که به این عقاید نه بگوید. این نمایشنامه، در خلال مضمون اصلی خود که نفی اثر جبری جغرافیاست، دربردارنده‌ی مضامین اخلاقی و درس‌هایی مهم و اساسی برای بهبود شرایط زندگی در جوامع سرخورده است.

کله‌پوک‌ها با بهره‌برداری هنرمندانه و طنازانه از ساختار و ظرفیت زبان، به مخاطبان خود می‌فهماند که چگونه قدرت‌ها با پایمال کردن اعتماد به نفس و عزت نفس مردم، جوامعی مطیع و خرسند به بدترین شرایط را می‌سازند. می‌فهماند که چگونه باید مقابل جهل و تلقین ایستاد و نه گفت و در جهت رشد حرکت کرد.

شاید اگر نیل سایمون دست به نوشتن نمایشنامه کله‌پوک‌ها نمی‌زد و طلسم‌شکنی را تحسین نمی‌کرد افراد زیادی هم‌چنان نه گفتن را به تعویق می‌انداختند و جرئت تغییر شرایط را پیدا نمی‌کردند. گویی نیل سایمون مانند بسیاری از مبارزان، در جایی از تاریخ ایستاده است و یک نه محکم و ماندگار گفته و با قلمش سیم‌خاردارهای محدودکننده را کنار زده است. او با خلق کله‌پوک‌ها سعی دارد به ما بیاموزد که به طلسم‌های نفس‌گیر شب نه بگوییم.

در نهایت نیل سایمون با نوشتن کله‌پوک‌ها سعی دارد به ما بیاموزد که اگر می‌خواهیم به یک اثر کمدی بخندیم فقط باید یک بار آن را بخوانیم.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.