بازی ستارههای نوظهور، با روح و روان تماشاگران!
دل شما برای کدام بازیگر یا کاراکتر در سریالهای امسال پلتفرمهای داخلی تپید، کدامیک اعصاب شما را خط خطی کرد و کدام تنفرتان را برانگیخت؟!
دختر جوانی که کنجکاو است تا سر از اصل و نسب خانوادگیاش دربیاورد و در این راه ناگزیر از کند و کاوهایی پیچیده در دنیاهای موازی میشود. کشتیگیر آماتور جوانی که برای پیشرفت، ناخواسته شریک تجارت یک باند خانوادگی خطرناک مواد مخدر میشود. قاچاقچی رعب انگیزی که برای حذف مخالفانش از انجام هیچ جنایتی ابا ندارد. جوانک مردم آزار و بیکارهای که ناگهان درمییابد به راحتی نمیمیرد و مثل گربه 9 جان دارد! عروسکی وروجک که فحش و فضیحت، مثل نقل و نبات در دهانش میچرخد و سوپراستار و سلبریتی سرش نمیشود! خلافکار خردهپای بدشانسی که برای گریز از دست طلبکارانش سر از مریخ درمیآورد و حالا باید با جمعی از آدمهای فضایی و نوادگان پاستوریزه زمینیاش نشست و برخاست کند! دکتر پزشک قانونی که سر خود دست به مجازات مجرمان سابقهدارمیزند. پدری که در مواجهه با قتل فجیع دخترش، در صدد انتقام بر میآید و درگیر لابیرنتی از ماجراهای سیاه میشود. داعشی ترسناکی که قصد تصاحب دختری ایرانی را دارد.
اگر بیننده سریالهای امسال پلتفرمها بوده باشید، حتماً هر یک از این توصیفات، کلی تصویر و خاطره را برایتان تداعی میکند. یاد سکانسها و لحظههایی میافتید که از اضطراب تپش قلب گرفتید، از ترس مورمورتان شد و یا از مراودات عاشقانه و نجواهای دلباختگان حظ کردید!
اما جدای از ستارههای این سریالها، چند نفری بودند که از قِبَل همین سریالها گویی دوباره متولد شدند و خودی نشان دادند. مطلب حاضر درباره همین موضوع است.
علی شادمان در «یاغی»؛ طفلکی جاوید!
باور اینکه جاوید در سریال«یاغی» همان کودک 10 ساله معصوم و طفلکی «میم مثل مادر» باشد که چند وقت بعد فرزاد حسنی در واکنش به بلبل زبانی او در برنامهاش گفت: «تو که زبان کودکی نداری، الان داری شبیه آدمهای چهل ساله حرف میزنی!»، کمی دشوار است! علی شادمان با گذشت بیش از یک دهه از حضورش در سینما و تلویزیون، شاه نقشی را در سریال «یاغی» به دست آورد تا ثابت کند طی این سالها فقط و فقط، آموخته و حس و هنرش را ورز داده.
پسرک مظلوم و توسری خوری که داخل میدان کشتی، کسی را یارای مقابله با او نیست، در میدان زندگی، خدای بداقبالی بود!
جاوید چه در مقابل قلدریهای اسی قلک (امیر جعفری) و چه پیش بهمنخان (پارسا پیروزفر) با سوءنیتهای بعداً فاش شدهاش، گویی در عین چابکی، یک کودک نوپای بی دفاع است. پیش یکی ناگزیر و به مصلحت، زبانش کوتاه است و جلوی دیگری، حس مدیون بودن وادار به سکوتش میکند. تصویری که از شادمانِ لاغراندام و استخوانی داشتیم، مانع از آن نشد که او را در قامت کشتی گیر ورزیده و قابلی مثل جاوید نپذیریم. دل به دلش ندهیم و برایش کلی حرص و جوش نخوریم. تجسم یاغیِ چنین اخلاق گرایی، تنها با شادمان محقق میشد. او در 26 سالگی هنوز جا دارد تا با انتخابهای هوشمندانه، برای رسیدن به قله، شانس داشته باشد.
پردیس احمدیه در «نوبت لیلی» و «پوست شیر»؛ اشک و لبخند
یک ملت را دق داد تا مشخص شود هنوز زنده است!
پردیس احمدیه اگرچه از سال 85 با «مقلد شیطان» وارد سینما شد و نزدیک بود تا با «خفهگی»، «تومان» و «مجبوریم»، اتفاقی که شایستهاش هست را تجربه کند، اما قسمت این بود که در شبکه نمایش خانگی حسابی گُل کند. نقش «ساحل» در «پوست شیر» و حوادث تراژیک پیرامونش برای احمدیه، فرصتی بکر بود تا نگاههای حمایت آمیز بسیاری از بینندگان را جلب خود کند. دختری که گرفتار توطئهای شوم شده تا تمام سرزندگی و طراوتش اسیر و حبس نامردمانی بی صفت شود. چهره ساده و چشمهایی درشت که عنصر بارز صورت مینیاتوری این بازیگر محسوب میشود، در ایجاد این حس همدلی بشدت موثر بوده است.
از سویی او با نقش لیلی در «نوبت لیلی» این امکان را یافت تا سرحالی و حاضرجوابیاش را در راستای قابل فهم ساختن و کنار آمدن مخاطب با روایتی پیچیده بخوبی خرج کاراکتر سمپاتیک خود کند. از لابهلای رابطه دوستانه لیلی با پدرش (حمید فرخ نژاد) که او را به طرز نامتعارفی «اتحاد» مینامید، مواجهه با خواهرانش و نحوه مراوده با پسری که خاطرخواه اوست (امین شعرباف)، بخوبی میتوان به ظرفیتهای بالای بازی احمدیه در این نقش پی برد. تلفیقی از مهربانی، جسارت و دخترانگی که به نقش طراوت میبخشد.(پیشتر در مطلبی مفصل در سایت دهکده اندیشه ها به سریال «پوست شیر» پرداخته ام)
مهدی حسینینیا در «یاغی»؛ مرموزِ بیکله!
«رحمان» برادر «بهمنخان» انبوهی از نقشهای ریز و درشت در کارنامهاش دارد که بعضاً پتانسیل آنرا داشتند تا او را زودتر از اینها به تماشاگران بشناسانند. از «متری شیش و نیم» و حسن گاویِ قاچاقچی گرفته تا مصیب بیمعرفتِ «شنای پروانه»، گسترهای از کاراکترهای جاندار با بازی مهدی حسینینیا رقم خوردند.
او سال گذشته به نقش مفتاح در سریال «میخواهم زنده بمانم» با تمام پلیدیها و سیاهیهای نقش و سرانجام غمگینش، هرچند بسیار درخشان ظاهر شد، اما گویا تقدیرش این بود تا با «رحمان» در «یاغی» تواناییهایش را به همه بقبولاند. مرد میانسال خل وضعی که چشمان سبز و صدای تودماغیاش با نگاههای خیره و سکوتهای متوالی ترسآور، ترکیبی مخوف ایجاد کرده بود. هر بار کلکل کردن رحمان با بهمنخان یا اطرافیانش امکان آنرا داشت که جنایتی از سوی او شکل بگیرد یا دست کم منجر به زد و خوردی خونین شود. اصلاً گویی این آدم مرموز به هیچ صراطی مستقیم نبود. مگر جایی که پای برادرش وسط باشد که جانش را هم برایش میداد. جالب آنکه همین علاقه وافرش به برادر، در پیشرفت قصه و فاش شدن بعضی واقعیات، شرایطی متناقض پدید میآورد که حسینینیا در عینیسازی رفتاری کاراکتر، بسیار هوشمندانه عمل میکرد. حسینینیا این روزها با سریال «رهایم کن» بازگشته که فعلاً نکته خاصی نداشته، ولی بعید است او بدعتی دیگر را به رخ نکشد.
امیر نوروزی در «روزی روزگاری در مریخ»؛ جدیِ مضحک!
پسر ریشوی جدی سریال «میخواهم زنده بمانم» به عنوان مأموری پاپی و سختگیر، چندان برای این تئاتری خاک صحنه خورده، نقش دندانگیری نبود. عجیب آنکه او بلافاصله در چرخشی آشکار، در یک رُل کمدی بینقص، با «خسرو خراباتی»، سر از «مردم معمولی» رامبد جوان درآورد. کمدی ناکامی که ضعفهای بیشمارش آنرا با سر زمین زد و ناتمام گذاشت. با این وجود نقش نوروزی آنقدر بامزه و شیرین بود که توانست قابلیت بازیگرش را برای جلوه و جلا دادن به چنین کاراکترهای بلوف زن، بزدل، خالیبند و خودبزرگ بینی به رخ بکشد. آدمهایی که در عین حال، ملوس و بانمک هم هستند تا پارادوکسی اساسی شکل بگیرد. مربی تیم فوتبال نیمبندی که ادعاهایش در شهرت و کارآزمودگی، دنیا را برداشته، اما در واقع طبل توخالی است. «مردم معمولی» اما چنان واکنشهای منفیای را به خود دید که طبعاً نوروزی هم نتوانست از زیر فشار جمعی آن خود را برهاند.
امسال او با سریال «روزی روزگاری در مریخ» در نقشی مشابه بازگشت. «اسكندر نیو اكبری» مرد زن ذلیلی که به دلیل فانتزی جاری در قصه، با توجه به شرایط خاص مریخ، جنس دوم شناخته میشود و همین قضیه، اوضاع او را حسابی درهم و برهم کرده. بدبیاری او اما با آمدن آقاجون (سام درخشانی)، جد بزرگ همسرش از زمین، به مراتب بدتر هم میشود. حالا همه چیز دست به دست هم داده تا او مدام بابت پَپه بودن و بیدست و پاییاش، تحقیر شود و بی اطلاعیاش از مناسبات زمینیها، او را سوژه خنده دیگران کند. این روند تا جایی ادامه یافت که او در موقعیتهای غریبی، حتی به جهت رعایت اصول اخلاقی و اجتماعی عادی هم مورد تمسخر واقع میشد! تماشای چهره جدی او که گرفتار روند مضحکی شده، واقعاً خنده دار است!
نوروزی اگر شانس آنرا داشته باشد تا پیشنهادهایی کمتر شبیه به این دو نقش اخیرش دریافت و خودش هم اصل تنوع را در بازیگری رعایت کند و از تکرار بگریزد، باز هم باید از او شنید و از بازی اش لذت برد.
امین میری در سریال «سقوط»؛ نفرت انگیز سمپاتیک!
ابوخالد، داعشی نفرتانگیز و مرموز سریال «سقوط» احتمالاً از این پس یا دست کم برای بینندگان این مجموعه مصداقی ملموس و در اولویتی خواهد بود برای تصویرسازی ذهنی از یک تروریست تکفیری. امین میری در «سقوط»، از ورای آن گریم که زخمی به چشم چپش نشانده و موهای پراکندهای را زیر کلاهی مشکی پنهان کرده، سیگنالهای مدامی از خشونت و وحشیگری را مخابره میکند. در حالی که مدام با زبانش به طرز مشمئزکنندهای لبهایش را تر میکند؛ حریصانه چشم دوخته به آیسان(الناز ملک) تا تماشاگر را حسابی از دست خود کُفری کند! بویژه که ابایی ندارد افکار ضد ایرانیاش را هر از گاهی با آن لهجه پاکستانی که فارسی را ناکوک صحبت میکند، بشدت جار بزند! سرش را عقب میدهد و در سکوت، چنان طرف مقابل را زیر نگاه سبک سنگین میکند که مجبوری تا وقتی دهان باز نکرده، مثل بید به خودت بلرزی؛ مبادا که گرفتار خشمش شوی و الوداع!!
او البته پیشتر در نقش نورالدین، دایی متین و صلح طلب عبدالحمید ریگی (هوتن شکیبا) در «شبی که ماه کامل شد» جنبههای مهربانانهتری را هم به نمایش کشیده بود. با این حال ابوخالد در «سقوط» پتانسیلهای فراوانی داشت که این بازیگر با درک آنها توانست نقشش را با مهارت صیقل دهد. هرچند ناگفته نماند که سازندگان «سقوط» بارها به تأسی از بعضی فیلمهای جنگی دهه شصت، داعش را مثل بعثیها، یک مشت گنگ و گول و بی عُرضه فرض کردند و گره گشاییهای روایت به دفعات با منطق هندی باز شد!
با تمام اینها، ابوخالد به این زودیها از خاطر ما نخواهد رفت!
بهرام افشاری در سریال «راز بقا»؛ بچه پرروی بامزه!
روایت پر فراز و نشیب جالب بازیگر شدن بهرام افشاری در نمایش «جوجه تیغی» در آن مونولوگ طولانی، شاید بهترین گواه برای آن باشد تا دریابیم او چطور دوام آورده و موفق شده. افشاری شاید در نگاه اول با آن قامت بلند و جنس خاص زبان بدنش، هیچگاه نتواند گزینه چندان مناسبی برای نقش اول باشد. او اما بعد از سری مجموعه «پایتخت» و کلکل های فوقالعادهاش با داییاش نقی (محسن تنابنده)، امسال در نقش اصلی سریال «راز بقا» ثابت کرد قابلیت همراه کردن مخاطب را در تایم طولانیتری دارد. رحیم تیمسار با بازی او در فانتزی شاد و شنگول «راز بقا» که بر بستری از کمدی ظریفی گسترش مییابد، حضوری بیمحابا دارد. در عین بلاتکلیفی خودش، واهمهای از جسارت به برادر آویزان و بی مسئولیتش حاتم(حسن معجونی) ندارد. بیتا (هدیه بازوند) دختر مورد علاقهاش را هم با همین پررویی بامزهاش بالاخره تحت تأثیر قرار میدهد. حالا این وسط باید با معضلموهبتِ نامیراییاش هم کنار بیاید.
در تمام این موقعیتهای غیرمنتظره، افشاریِ باتجربه میداند چطور خود را با شرایط وفق بدهد که نه کمدی جاری را خراب کند و نه از آن جدیت مسخره کاراکترش بگذرد. رحیم حتی در بغرنج ترین و کلافه کنندهترین وضعیت هم دُز کمدی را در بازیاش دارد؛ حال میخواهد داخل رینگ بوکس باشد و ناجور کتک بخورد یا در چنگ دار و دسته بی منطق خانفادر (جعفر دهقان) تهدید به مرگ شود!
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.