«قهوه ترک»، اندرزهای کلیشهای در مذمت مهاجرت!
این «قهوهترکِ» امینی که از دور دل میبرد و از جلو زهره، اتفاقاً از فرهنگ خوراکی کشوری نامش را وام گرفته که امروز بسیاری از مهاجران ایرانی را در خود جای داده است!
«قهوهترک» مشخصاً برای تماشاگرانی با ذهنیت فریز شده در دهه شصت ساخته شده و نه برای تماشاگر امروز! قصه ظاهراً در سال ۲۰۱۶ میگذرد، اما در واقع بسیار عقبتر از این زمان است! محصول فرهنگی هم که پا به پای بلوغ فکری و اجتماعی مخاطب هدفش رشد نکند، کلهپا و به سرعت به دست فراموشی سپرده میشود.
اتفاقی که برای سریال «علیرضا امینی» افتاد. نه خانی آمده و نه خانی رفته! تقبیح تلویحی مهاجرت و نقد رفتارهای هیجانی پیرامون آن، در برهه کنونی که اغلب ایرانیان شاید حداقل یکبار به این قضیه فکر کرده باشند و دغدغهاش را دارند، در سریالی که کهنگی حتی از تصاویر و کادربندیاش میبارد، نمیتواند مورد پذیرش قرار گیرد. این «قهوهترکِ» امینی که از دور دل میبرد و از جلو زهره، اتفاقاً از فرهنگ خوراکی کشوری نامش را وام گرفته که امروز بسیاری از مهاجران ایرانی را در خود جای داده است. خوب یا بد، ترکیه امروز بدل شده به یکی از نخستین گزینههای ایرانیان برای مهاجرت از هر نوع و البته خرید ملک. تن دادن به شکلی از تبعید خودخواسته.
«قهوهترک» اما در سطحیترین و محافظهکارانهترین شکل ممکن، برداشت خود را از مهاجرت یک ایرانی داشته و عجیب آنکه «نغمه ثمینی»، از شناختهشدهترین فیلمنامهنویسان ایرانی که بر ابعاد درام واقف است، طرح آنرا نوشته.
قصهای کلیشهای با گرهافکنیهای شل
ترانه (با بازی سارا رسولزاده) پرستار جوانی است که به دلیل شکایتی که از او در پرونده قصور پزشکی و منجر به مرگ یک بیمار شده، کارش را از دست میدهد. او که در فکر مهاجرت نیز هست، با این اتفاق روند خروج از کشور را با اصرار بیشتری پی میگیرد و عشق اینترنتیاش به پسری جوان به نام پرهام (مجتبی پیرزاده) و وعدههایی که در باب زندگی بهتر در خارج میشنود، او را راهی سفری مثلاً پرماجرا میکند.
بخش عمدهای از این قصه خطی تکراری، روی وجه داشتن خواهری دوقلو به نام طنین طرحریزی شده که (خطر اسپویل) در پرونده قصور در رسیدگی به بیماری به نام ستاره (بهاره کیانافشار) هم نقش داشته. چیزی که شاید پنهان نگاه داشتنش در معماری روایت، میتوانست بر التهاب برخی موقعیتها و ایجاد معما، تعلیق و ابهام بیفزاید. حال آنکه تماشاگر از همان ابتدا از این واقعیت مطلع میشود و پتانسیلهای چنین امتیازی راحت از دست میرود.
حتی اطلاعاتی که از زندگی شخصی ترانه و همچنین طنین در راستای شخصیتپردازی و درام ارائه میشود، میتوانست تا زمان پیگیری وضع ترانه از سوی طنین در ترکیه به تعویق بیفتد و مسئولیت آن بر دوش فلشبکها قرار گیرد. همانطور که در نسخه فعلی بارها شاهد سکانسهای بازگشت به گذشته هستیم تا تزریق مفروضات به تماشاگر صورت گیرد.
ایده توانایی اجرای موسیقی خیابانی از سوی ترانه نیز چندان به کار قصه نمیآید و حتی کارکرد نیمبند آن در ترکیه برای این کاراکتر نیز تمهیدی در جهت تناور کردن بیهوده داستان و گشودن پای آدمهایی بلااستفاده به ماجراست. طوری که چند تعقیب و گریز و سوسپانس الکی در مواجهه ترانه با یک باند خلافکار و سردسته نظربازشان شکل بگیرد تا بلکه رمقی، حتی شده موقتاً به روایت بازگردد!
از سویی عرفان (عرفان ناصری) نامزد ترانه نیز به همین مشکل گرفتار است و چرخش عاطفی او در ادامه قصه تصنعی و روی هوا از کار درآمده.
مشکل شخصیتپردازی در کاراکتر بازیگران ترکیه هم بشدت به چشم میخورد. امیر جعفری در نقش اورهان، آدمبر بااخلاق و متعهدی است که بر خلاف نمونههای مشابه و ضروریات حرفه خلافش، رأفت خاصی را در قبال برخی مهاجران از جمله ترانه و دختر ایزدی روا میدارد که منطقی برایش تعریف نمیشود.
حتی رجوع نصفه و نیمه به تبعات حضور داعش بر منطقه و سهم بزرگی که در نقشآفرینی آن در مسیر مهاجرت ساکنان خاورمیانه قائل شدهاند هم درست دراماتیزه نشده و تأثیرگذار نیست.
در سوی دیگر دانیال - شهاب (با بازی حامد بهداد) نیز کاراکتر قابل باوری ندارد و حتی عطش انتقام او برای تماشاگر بی اهمیت جلوه میکند. دانیال آذین در نوسان میان مردی حامی و عاشقپیشه و یا فردی مشکوک و غیر قابل اعتماد، تصویر و نمود درستی در بازی بهداد ندارد. دیالوگهای چندوجهی و روشنگرانهای برای او نوشته نشده و بخش عمدهای از تلاشهای بهداد برای قابلباور نمایاندن نقشش، در چنبره همین بیشناسنامه بودن و گنگی، هدر رفته است. مشکلی که با پیشرفت قصه و باز شدن گرههای نیمبند طراحی شده هم حل نمیشود.
بازیهایی مبتنی بر یک فضای سست
این موارد حتی به بازیگران نیز ضربه زده. «سارا رسولزاده» در نقش خواهران دوقلوی همسان، به نظر منفعل، بلاتکلیف و توجیه نشده میآید. کلیدهایی برای امکان سنجش تفاوتهای این دو خواهر نداشته یا نتراشیده و تفکیک هر یک در رفت و آمدهای زمانی روایت، در لحظه دشوار است.
رسولزاده علیرغم آنکه به طور واضحی کاراکتر اصلی زن است، پارتنر مناسبی هم برای بهداد نیست. به همین دلیل عمده سکانسهای مشترک این دو، عاری از هرگونه حسآفرینی و طراوت هستند. حتی زمانی که ما از اصل قضیه بیخبریم! بهداد در اتمسفری سرد با نقشی تقریباً مشابه آنچه در سریال «میخواهم زنده بمانم» دیدیم، هویت مشخصی ندارد و همین مسئله، در عین آنکه ظرفیتهای بازی او را تحتالشعاع خود قرار داده، موجب شده تا قدرت مانورش هم گرفته شود.
«امیر جعفری» در نقش جدی دیگری و حتی به ضرب گریم، برجستگی خاصی در بازیاش ندارد و در کوچه فرعی داستان، در جا میزند. بیانش با آن لهجه درست پردازش نشده توی ذوق میزند و در اکتهایش خست بیدلیلی به خرج میدهد.
و در پایان ...
در نسخه «قهوه ترک»، مهاجرت عاقبت خوشی ندارد. اغلب از وطن گریختگان آدمهایی گرفتار، عاصی و بدسرنوشت معرفی شدهاند. کسانی که نه راه پس دارند و نه راه پیش. ضمن اینکه نویسنده توصیه جایگزینی هم ارائه نمیدهد و گویی مصرانه با سیاهنگری عجیبی، درصدد منصرف کردن مخاطبانش از انتخاب گزینه مهاجرت است. نمیگوید زمانی که کرامت بشری در خطر زوال است دقیقاً چه باید کرد و اگر مهاجرت چاره نیست، پس تدبیر چه باید باشد. حتی کدی هم ارائه نمیدهد. در این باره اجازه دهید شعار «وظیفه هنرمند بازنمایی واقعیت است، نه ارائه راهحل» را هم نپذیریم که «قهوه ترک» به درستی از پس آن هم برنیامده! حال آنکه دامنههای این چنین بدبینیای به مقوله مهاجرت در صورتی که دین و آیین ما نیز از توصیه به هجرت در شرایط خاص، اجتناب نکرده، مشخص نیست.
بویژه وقتی بدانیم تقریباً حدود ۲۵۰ میلیون نفر در جهان مهاجر هستند و به دلایل مختلف ناگزیر یا داوطلبانه، زندگی دور از وطن را انتخاب کردهاند. «قهوه ترک» آسیبشناسی واقعبینانه و دقیقی در این باره ندارد و صرفاً میکوشد این جریانِ برای بقا را، محکوم به شکست و مملو از ناکامی به نمایش بکشد.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.