نقد و بررسی کتاب «سفر اکتشافی به زمین» اثر آرتور سی کلارک
داستانهای کوتاه علمی تخیلی با نگاهی واقعبینانه به دنیای آینده
درباره نویسنده
سر آرتور چارلز کلارک متخلص به «آرتور سی کلارک» نویسنده، مخترع و دانشمند انگلیسیتبار در سال ۱۹۱۷ در شهر کوچک ساحلی مینهد در غرب انگلستان به دنیا آمد. او توانست در زمان حیات خود با خلق بیش از ۵۰ اثر مطرح دنیا که برخی از آنها به بیش از دهزبان ترجمهشدهاند در لیست مشهورترین نویسندگان علمی تخیلی (Science-Fiction) قرار گیرد. او را میتوان در کنار هربرت جورج ولز، ژولورن، ایزاک آسیموف و استانیسلاو لم قرارداد کسی که با شهامت مرزهای خشن علم را کنار زد و به خلق آثاری مملو از احساسات روانشناختی پرداخت.
در کلیه آثار کلارک در کنار دیدگاههای غنی علمی میتوان ردپای انسانیتی گمشده در تمدن و مدرنیسم را کشف کرد. کسی که برای اولین بار تمدن دنیاهای آینده را در کنار نامهایی آشنا از دنیای ما قرارداد.
فصلهای کتاب
کتاب «سفر اکتشافی به زمین» حاوی ۹ داستان کوتاه است. داستانهایی که هر یک به نحوی ریشه درگذشته بشریت و فراموشی تلخ درگذر زمان دارد. داستانهایی نه آنقدر کوتاه که بشود با داستانهای آسیموف مقایسهاش کرد و نه آنچنان بلند که تبدیل شود به داستانی در سبک و سیاق ولز اما باید گفت داستانهای کوتاهش بهمراتب تأثیرگذارتر و زیباتر از سایر کتابهای علمی تخیلی است. حسی که در دو داستان این کتاب با نامهای «زمین، هرگز فراموشت نخواهم کرد» و «سفر اکتشافی» به خواننده منتقل میشود کاملاً قابلتقدیر است.
داستان اول: ماروین دهساله و پدرش مدتهاست که در پایگاه زمینی محصور شدهاند. این مکان تنها پناهگاه باقیمانده برای انسانها در سیاره زمین است. در این میان برای آشنایی ماروین با دنیای رو به نابودی، سفری ترتیب داده میشود تا به بیرون از پناهگاه قدم بگذارند. ماروین پر از اشتیاق است چراکه این سفر اولین تجربهاش خارج از ایستگاه برای دیدن دنیای ناشناخته بیرون است، دنیایی که نسل آیندهی آنها پیدایش نخواهد کرد. سفر با اتومبیل مخصوص صحرانوردی آغاز میشود. اتومبیلی قدرتمند که تقلا میکند از میان شنها و تپههای ناپایدار عبور کند و به منبع نور برسد. در آنسوی تپههای بلند و صحرای پر از شن، میان آسمان تاریکش جایی که افق با رنگ خورشید کمجانش سرخرنگ و غمآلود است لحظاتی زیبا و دلانگیز خلق میگردد. این دیدار آفتاب در بالای تپه شنی حس غریب و ویژهای دارد.
میتوان گفت تشریح مناظر اطراف تا ملاقات خورشید نیمهجان در دشتی یخزده و مرده از دید این کودک سبب هیجانانگیزتر شدن روند داستان میشود. در این نگاه گذشته و آینده در هم میآمیزد و تبدیل به تصاویری بدیع و بکر میشود. وصف کوهها و آتشفشانها، لغزش چرخهای صحرانورد میان تلماسهها، ابرهای تیره حتی ستارهای که در دوردست میان آسمان تاریک چشمک میزند از نگاه کودکی کنجکاو باورکردنی و قابللمس نگاشته شده است. ماروین با سردرگمی به تماشای مناظر بیرون مشغول میشود. خورشیدی تنها و بیرمق در آنسوی افق آخرین پرتوهای نورش را بهسوی زمین میفرستد. در این میان حضور پدرش و سخنانی که بر زبان میآورد به تجسم همه آنچه رخداده است کمک فراوانی میکند. این بازگویی خاطرات، آنچنان شفاف و زلال است که توگویی بر فراز تپهای بلند ایستادهای و صدای وزش باد را میشنوی.
داستان دوم: بیشک قرار دادن نام این داستان برای کتاب، بهترین انتخاب نویسنده بود. حکایتی زیبا و بدیع از تقابل دو نسل متفاوت. یکی از سیارهای فوق مدرن و دیگری در ابتدای تمدن، چیزی که باید عصر حجر نامیدش. این داستان به لحاظ اثرگذاری احساسی در خوانندگان قابلتأمل است. ملاقات نفسگیر مردی به نام یان از سیارهای نوپا با انسانهای مدرن و در رأس آنها برتراند (از سیارهای رو به انقراض) خواننده را به خواندن و کشف این ذهنهای دور از هم ترغیب میکند. برتراند هدایایی برای یان دارد، ابزارهایی که بهعنوان یادگار به مرد بدوی در کنار رودی پر از آب داده میشود. در سرزمینی حاصلخیز که با دنیای این کاوشگران بسیار متفاوت است. داستان انباشته از لحظاتی احساسبرانگیز است. جملات پایانی داستان به زیبایی کنار هم چیده شدهاند. شاید این داستان هیجانانگیزترین داستان کوتاه در این سبک باشد. چراکه دهکده یان همان سرزمین بابل (شهر حله عراق کنونی) است. ملاقات آنها در آن نقطه بدون آنکه نسلهای آینده از آن باخبر شوند رخ میدهد. اکتشاف این سرزمین سرسبز و بکر، اندوه فراوانی را بر دل کاشفان بهجای میگذارد. چراکه آنها از دنیایی رو به نابودی عازم این اکتشاف شدهاند. باید اذعان کرد که پایان این داستان کاملاً شوکه کننده و غیرقابلانتظار است. آنچه رسالت هر داستان کوتاهی است.
نام انگلیسی Expedition To Earth به قلم آرتور سی کلارک نامی عمیق، زیبا و در راستای مفهوم کتاب است. جستجویی طولانی برای کشف دنیایی جدید و ناشناخته. این سفر طولانی و نفسگیر از آنسوی دنیا ما را به دیدن تصویری تازه از بشر و دنیای ناپایدارش دعوت میکند. در همه فصول کتاب گذر زمان، تقابل آینده با گذشته و دنیاهای موازی دو نسل با کلماتی زیبا و دلانگیز به نگارش درمیآید و خواننده را به فکر و اندیشه وامیدارد.
سایر داستانهای کتاب زیبا هستند و هیجانانگیز اما نه در حد دو داستان قبل. شاید یکی از نکات قابل انتقاد کتاب در فصل «راه گریز» باشد. داستانی که تنها نامهنگاریهای متعدد دولتمردان پیرامون یک پیشبینی تهدیدآمیز است. این داستان بیشتر به قلم آسیموف و مکالمات بیپایان شخصیتهایش شبیه است تا داستانی از جنس کلارک. در خصوص داستان «فشار خردکننده» نیز قضاوت در تنگنای مرگ از سوی نویسنده به شخصیتها تحمیل میشود.
با تمام این احوال باید گفت محتوای کتاب با پیامی روشن درصدد است تا به تمدن بیانتهای روبهجلو و نسلی که در آن غرقشده است هشدار دهد تا ازآنچه تمدن افسارگسیخته برایش به ارمغان میآورد احتراز کند. نباید فراموش کرد که انسان اگرچه با پیشرفت علم و تکنولوژی بهسوی آیندهای مدرن میرود اما این تضمینی برای خوشبختیاش نیست. پیام کتاب در این درس بزرگ خلاصه میشود: نباید فراموش کرد بشر بدون انسانیت هرگز به سعادت و کمال نخواهد رسید.
در پایان باید به ترجمه روان و گویای محمد قصاع اشاره کرد که با گزینش بهترین و تأثیرگذارترین کلمات فارسی درک عمیق و کاملی از این کتاب را به خواننده هدیه میکند.
منابع:
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.