VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

Lotu2s

@Lotu2s

نویسنده‌ای هستم که در جستجوی معنا در خاموشی‌های روزمره زندگی‌ام. با قلمی ساده و تیزبین، به روایت تجربه‌ها و دغدغه‌های انسانی می‌پردازم؛ . . .

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

رویای اشتباهی

وقتی زندگی‌ای رو ادامه می‌دی که هیچ‌وقت انتخابت نبوده

بعضی وقتا همه‌چیز ظاهراً خوبه؛ مدرک، درآمد، تحسین اطرافیان. ولی یه جای دلت انگار ساکته، یه چیزی می‌لرزه. یه صدای کوچیک از توت بلند می‌شه که می‌پرسه: «نکنه دارم زندگی یکی دیگه رو زندگی می‌کنم؟» منم مثل خیلیای دیگه، یه روز با این سؤال از خواب پریدم.

 

ساعت ده صبح بود. نشسته بودم رو مبل خونهٔ پدری، با یه فنجون چای سرد شده که انگار از دلم زودتر سرد شده بود. نگاهم افتاد به قاب عکسی که لبخند زورکی فارغ‌التحصیلیم رو قاب گرفته بود. روپوش سفید، لبخند مصنوعی، چشمای خسته. اون عکس رو مامان همیشه با افتخار نشون فامیل می‌داد و می‌گفت: «دخترم دندون‌پزشکه!» ولی فقط خودم می‌دونستم اون لبخند تو عکس، نه از خوشحالی، که از خستگی بود؛ خستگیِ راهی که هیچ‌وقت نخواستمش.

نقاشی بچه گانه ای از فردی ایستاده در تقاطع دو راه با علامت سوال بزرگ بالای سر نماد تردید و انتخاب مسیر زندگی

از همون اول، نه بوی الکل برام دلچسب بود، نه صدای متهٔ دندون‌پزشکی. ولی رتبه‌م خوب شد و همه گفتن: «فقط کافیه بری دندون، زندگیت ساخته‌ست!» رفتم. چون اون موقع، جامعه و خانواده برام نقشه کشیده بودن؛ مدرسه، کنکور، رشتهٔ تاپ، درآمد خوب، احترام. علاقه؟ احساس؟ شوق؟ اون‌ها جایی تو نقشه نداشتن.

 

اوایل دانشگاه به خودم امید می‌دادم. می‌گفتم «سخته ولی بعدش خوب می‌شه.» اما هر چی گذشت، حس کردم دارم از خودم دور می‌شم. شب‌ها با دل‌گرفتگی می‌خوابیدم و صبحا با بی‌حوصلگی بیدار می‌شدم. وسط درمان مریضا، دستم می‌لرزید. تمرکزم پخش بود. حالم خوب نبود.

 

یه روز بین نوبت‌های بیمارا، توی گوگل نوشتم: «چطور بفهمم کارمو دوست ندارم؟» و نتیجه‌ها شبیه درد دلای خودم بودن؛ فرسودگی شغلی، بحران معنا، نارضایتی پنهان.

 

اما کی جرئت داشت وسط این ظاهر موفق، بگه ناراضیه؟ تو جامعه‌ای که ارزش تو رو با درآمد و مدرک می‌سنجه، مگه می‌تونی بگی خوشحال نیستی؟ یه بار تو یه مهمونی خانوادگی گفتم که دارم به تغییر فکر می‌کنم. یکی از فامیل گفت: «چیه؟ تازه یادت افتاده نقاشی دوست داشتی؟ نیلوفرجون، خاله‌بازی تموم شد!» خندیدم. ولی دلم شکست.

 

مدت‌ها درگیر این سؤال بودم که واقعاً کی‌ام و چی می‌خوام. همیشه فکر می‌کردم بزرگ شدن یعنی رسیدن به یه نقطه‌ای که همه تحسینت کنن. اما کم‌کم فهمیدم شاید بزرگ شدن یعنی روبه‌رو شدن با خودت. شاید یعنی این‌که بایستی، به مسیرت نگاه کنی و بگی: «نه. این راهِ من نیست.»

 

یه شب مستندی دیدم دربارهٔ زنایی که از صفر شروع کرده بودن. یکی‌شون گفت: «اگه قراره یه روز بمیرم، حداقل بذار برای خودم زندگی کرده باشم.» این جمله از توی تلویزیون پرید بیرون و خورد تو صورتم. بعدش نشستم و شروع کردم به نوشتن. اولش برای دل خودم. دردهایی که سال‌ها نگه‌شون داشته بودم، روی کاغذ ریختم. یکی از نوشته‌هامو فرستادم تو یه گروه نویسندگی. یکی برام نوشت: «این انگار زندگی منه!»

 

همین شد نقطهٔ شروع. از روپوش سفید، رسیدم به صفحهٔ سفید. مدتی دوشغله بودم؛ صبح‌ها تو مطب، شب‌ها با قلم. ولی اون دوگانگی، هر روز بیشتر خستم می‌کرد. بالاخره با کلی ترس و تردید، استعفا دادم.

 

الان پول کمتری درمیارم. موقعیتم مثل قبل نیست. بعضی روزا وسوسه می‌شم برگردم، ولی وقتی صبح از خواب بیدار می‌شم، یه حس عمیق تو دلم می‌گه: «تو زنده‌ای. چون خودتی.»

 

ما آدما حق داریم اشتباه کنیم. حتی اگه اون اشتباه ده سال طول بکشه. مهم اینه که جرئت داشته باشیم بگیم: «این راه، مال من نبود.»

 

شاید توی جامعه‌ای که شکست رو ننگ می‌دونن و تغییر رو ضعف، شنیدن این حرفا عجیب باشه. ولی من می‌خوام بگم تغییر می‌تونه شجاعت باشه. شجاعتی که نجاتت می‌ده. شجاعتی که نزدیکت می‌کنه به خودت.

 

این داستان، فقط روایت یه نفر نیست. شاید روایت هزاران جوونه که بین رؤیاهای پدر و مادر، انتظار جامعه و نیاز واقعی خودشون گیر کردن.

 

شاید وقتشه که یه لحظه بایستی. از خودت بپرسی: «من کجام؟ دارم کجا می‌رم؟ و اصلاً این راه، راهِ منه؟»

شاید جواب این سؤال، همون جایی باشه که معنا، شجاعت و آرامش دوباره پیدا می‌شن.

شما چطور؟

تا حالا حس کردید که دارید زندگی کس دیگه‌ای رو زندگی می‌کنید؟

کجا ایستادید بین «باید»‌ها و «می‌خوام»‌ها؟


منابع و الهام‌ها

این داستان بر پایهٔ تجربهٔ زیستهٔ نویسنده نوشته شده، اما الهام گرفته از:

مقالات روان‌شناسی دربارهٔ فرسودگی شغلی و بحران هویت

روایت‌های واقعی از گروه‌های نویسندگی

مستندهای اجتماعی دربارهٔ تغییر مسیر شغلی، مخصوصاً در میان زنان

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.