فصل بهار تولدی دوباره است
فصل بهار و آغاز سال نو
فصل بهار با زیباییهایش شروع میشود. هوا رو به گرمی میرود اما نه گرمای طاقت فرسا بلکه یک آب و هوای فرح بخش که همه را برای شروع یک سال جدید آماده میکند. وز وز زنبورهای طلایی و پرواز آرام پروانهها روی گلها چه زیباست. درست پس از سکوت زمستان صدای شکفتن جوانهها و شکوفهها چه زیباست. چقدر تماشای پرواز پروانه از روی یک گل به روی گل دیگر چشم نواز است. وقتی گلها میشکفند و عطر لطیف شکوفهها فضا را پر میکند چشمهایتان را ببندید و ببینید که بهار از راه رسیده است. گلهای خودرو از هر روزنه ای سر از خاک در میآورند. طبیعت هرگز خلف وعده نمیکند. بهار سروقت میآید. در اینجا نمیخواهیم متعصب باشیم و دچار غرور واهی شویم اما به نظر میرسد پدران ما خیلی هوشمند بودند که آغاز سال جدید را با فصل بهار همراه کردند.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

بهار برای همه شادی و نشاط به همراه میآورد. هوای بهار مثل دوران جوانی پرشر و شور است و ناپایدار. ناگهان رگبار تندی شروع میشود. عدهای در زمستان دچار اضطراب و افسردگی میشوند اما در بهار روحیهی آدمها با شادابی محیط شکفته میشود. شاید بتوان گفت در فصل بهار بهتر میتوانید ورزش کنید. پیاده روی و دویدن زیر درختان پر از شکوفه و جوانه و تنفس هوای مطبوع شما را برای آغاز سال جدید آماده میکند. اگر در زمستان دچار اضافه وزن شدهاید در بهار میتوانید به تناسب اندام برسید.
اولین فصل سال هر کجا که باشید زیباست. از خواب برخواستن گیاهان برای ما پیامآور امید و زندگی است.
من اصلاً فکر نمیکنم که زمستان سیاه و بد است. هر فصل از سال زیباییهای خود را دارد اما وقتی در زمستان برف سفید همه جا را میپوشاند ناگهان در بهار با رستن گلهای رنگارنگ شگفتزده میشوید.
تفالی بزنیم
اگر هر سال تفالی به دیوان حافظ میزنید بیایید تفالی به شاهنامه فردوسی بزنیم و سنتشکن باشیم. در ابتدای شاهنامه در پادشاهی هوشنگ، هوشنگشاه در نبرد با مار هیولا ناخودآگاه دو سنگ را بر هم میزند و از برخورد آن دو سنگ جرقه و آتش برافروخته میشود و این سرآغاز جشن سده است. پس در شاهنامه جشن سده اول برگزار میشود قبل از نوروز. اما انتخاب فصل بهار به عنوان آغاز سال و جشن نوروز از زمان پادشاهی جمشید به وقوع میپیوندد.
بشنوید از گفتار فردوسی پاکزاد:
چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید برگوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
سرسال نو هرمز فرودین برآسوده از رنج روی زمین
چنین جشن فرخ از آن روزگار به ما مانده از آن خسروان یادگار

فصل بهار و اسطورهها
جالب است اگر اینجا دوباره یادآوری کنیم که در اسطوره شناسی باستان عمر هستی دوازده هزار سال است که در سه هزار سال نخست اهورا با نور و روشنایی حکم میراند اما اهورا میداند که نور نسبت به ظلمت نیروی کمتری دارد و باید سرانجام با ظلمت روبرو شود و او را شکست دهد. در پایان سه هزار سال اول اهورا اشعهای میفرستد تا اهریمن وارد جنگ با روشنایی شود، اهریمن هجوم میآورد و در طی نه هزار سال بعد اهورا مرتب شکست میخورد. سه ناجی یا سوشیانت میآیند تا باعث شکست اهریمن شوند اما فقط سوشیانت سوم در پایان دوازده هزار سال پیروز میشود و تعداد ماههای سال هم 12 است و پس از 12 ماه با آمدن بهاران جشن نوروز برگزار میشود و پس از 12 ماه دوباره بهار میآید.
در جهان باستان فرارسیدن بهار با اسطورههای تولد دوباره و رستاخیز در ارتباط بوده است. خدایان باروری در مرکز این اسطورهها قرار میگرفتند. این ایده که خدایی از بین میرود و دوباره زنده میشود در دنیای باستان ایدهای متداول بوده است. اسطورههای بهار اغلب با چرخه زمین درآمیختهاند. مثالی برای ارتباط بین رستاخیز و بهار داستان اوزیریس خدای مصر باستان است. ست رقیب اوزیریس او را به قتل میرساند و بدنش را تکه تکه میکند. قطعههای بدن اوزیریس را در سراسر سرزمین مصر پراکنده میکند. الهه ایزیس قطعههای بدن اوزیریس را دفن میکند و بالاخره اوزیریس دوباره زنده میشود.
فصل بهار و خانه تکانی
اما شاید بتوانیم بگوییم مهمترین رسم مربوط به نوروز خانه تکانی دلهاست. خانه تکانی خانههایمان که جای خود را دارد اما خانه تکانی دل از آن خیلی مهمتر است. باشد که کدورتها را دور بریزیم و دوستی و مهر را جایگزین آن کنیم. عمر کوتاهتر از آن است که بخواهیم فرصتهای دوستی را از دست بدهیم. با آغاز بهار همانطور که طبیعت تولدی دوباره مییابد ما نیز با زنده دلی سال جدید را آغاز میکنیم.
فصل بهار و اشعار فراموش شده
همهی شاعران ما در ستایش فصل بهار قلم فرسایی کردهاند و اینجا خالی از لطف نیست که بخشی از اشعار سعدی را به یاد آوریم
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن برگلزار که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق نه کم از بلبل مستی تو بنالای هوشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحند نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر میگویند آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
منبع:
سخنان آقای دکتر قطب الدین صادقی درباره نوروز
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.