زیستن در میان کلمات
عین شازده کوچولو که مسئول گلش است او هم مسئول کلمات است
ابوالحسن نجفی، ادیب و زبانشناس و نظریهپرداز و مترجم بزرگ، چگونه میزیست؟ او چگونه عمری را در دنیای کلمات سیر کرد؟

«وزن کلمات» تمام تصور من از ابوالحسن نجفی را به هم ریخت. هرچه از او تصور کرده بودم، از خشکی و جدیت و عبوسی، دود شد و به هوا رفت.
وزن کلمات مستندی است درباره ابولحسن نجفی، ادیب و زبانشناس و مترجم معاصر که پسرش شبلی، در سالهای آخر زندگی او ساخته است. شبلی از نوجوانی، از زمان جنگ ایران و عراق، همراه با مادرش ایران را ترک کرده و مدتهای طولانی از پدرش دور بوده است. در سالهای آخر عمر پدر، تصاویری از زندگی او گرفته و با او گفتگو کرده است و در نهایت این راشها را کنار هم چیده تا تصویری از زندگی خصوصی پدرش به دست دهد.
شاید مهمترین نکته فیلم این باشد که این فیلم را فقط همین یک نفر میتوانسته بسازد. کسی که به طور طبیعی به خلوت آقای نجفی راه داشته. دیدن صمیمت و راحتی نجفی جلوی دوربین، فقط به یمن ارتباط او با پسرش، که علیرغم فاصله، انس و محبت عمیقی میانشان جاری است، ممکن شده است. هرچند نجفی درباره فیلم گرفتن تردید دارد و تردیدش را با پسر و دوستانش مطرح میکند. بارها میپرسد که چه فایدهای دارد؟ اینها به دردی میخورد؟ جایی به ضیا موحد که مهمانشان است میگوید حس میکنم شما به راحتی که با من حرف میزنید با دوربین حرف نمیزنید.
دوستان، حلقه معدود همکاران و همفکرانش هم در فیلم هستند. در میدانهای ادبی همیشه صحبت از خلوتگزینی و معاشران نادر و خاص او مطرح بود. بهمن فرمانآرا در فیلم از کدهای خاص تماس تلفنی با آقای نجفی میگوید. آدمی نبوده که به راحتی بتوان با او صحبت کرد. نمیخواسته عکسش هیچگاه کنار مطلب یا مصاحبهاش منتشر شود. از حاشیهسازی و ستیزههای زودگذر ادبی همواره بر حذر بود. این وسواسها در فیلم، در فضای خصوصی، هم مشهود است.
این عزلتگزینی و معاشرت با خواص و برگزیدگان، در کنار دانش گسترده و کارهای جدی علمی او برای فرهنگ زبان فارسی و حتی عنوان پرطنین غلط ننویسیم [۱] -که اثر نجفی درباره غلطهای رایج در زبان فارسی است- و پژواکی که در فضای فکری زمانهاش داشت، از او تصویری خشک و جدی و معلموار میساخت.
در طول تماشای فیلم تماشای شور و اشتیاق او به زندگی غافلگیرم کرد. خوشیهای ساده و کودکانهاش از شنیدن صدای باران، از نور آفتاب، صدای پرندگان، اینکه توانسته برای کلمهی «کلاه» چهلوسه ترکیب پیدا کند، مرور با عشق و علاقهٔ نقاشیهای پسرش که با وسواس کنار هم چیده، یاد کردن از پدر و مادر و کودکیاش، یاد عشق قدیمیاش، که اعتراف میکند گاهی هنوز به او فکر میکند، اقرار کودکانهاش به اینکه اگر کسی بخواهد او را دیوانه کند کافی است کتابخانهاش را به هم بریزد. این میزان از احساسات و بیان کردنشان از آدمی که از دور همیشه سرد و جدی به نظر میرسید، غافلگیرکننده بود. به ویژه آدمی که پادشاه قلمروی کلمات است و گمان میرود تنها ادبیات یا اندیشهای عالی ممکن است مایه ذوق او شود.
حالتش طوری است که انگار تکتک کلمات را حس میکند. زاهدانه و فروتنانه زندگیاش را وقف کلمات کرده است و با آنکه پشتوانه و پدر فرهنگ و زبان فارسی است به سادگی مثل بقیهٔ مردم، مثل راننده تاکسیها و کارگرها و کبابزنهایی که در لابه لای فیلم حضور دارند، مشغول کار روزانهاش است. سختکوش و با قواعد و قوانین و وظایفی که خود تعریف کرده است.
شاید بیجهت نیست که از میان انبوه آثار و ترجمههایش او را در حال خواندن ترجمهاش از شازده کوچولو میبینیم. جهان کوچک و روشن او، در لابهلای کتابها و ردیفردیف فیشهای ادبی، بیشباهت به اخترک شازده کوچولو نیست. جهانی که او در انزوا و تعهد کاری پنجاه شصت ساله بنا کرده است. هر روز به لغات سرک میکشد. به کلمات مرتبشده و دستهبندی شده. معنایی به معنایشان اضافه میکند. دانشی به هر کدام میافزاید. دستی بر سر و رویشان میکشد. دنیایی بنا نهاده شده در میان کلمات که یک نفر در آن انجام وظیفه میکند. عین شازده کوچولو که مسئول گلش است او هم مسئول کلمات است.
حضور پسرش در این فضا انگار پذیرفتن مهمانی است بسیار نزدیک. کسی که مدت زمانی طولانی نبوده و حالا برگشته تا چند صباحی با نجفی همصحبت شود.
اما از میان وجوه مختلف شخصیت نجفی که در فیلم عیان میشود، چشمگیرترین نکته رابطه پدر و پسر است که در پس سالیان فاصله، زنده و جاندار و تپنده است. پدر به شناخت فرزندش مشتاق است. با آنهمه دانش گسترده، کنجکاو شناخت پسرش است. از او با جزئیات میپرسد تو در کودکیت این حس را تجربه نکردی؟ برعکس معمول پدر و مادرها که فکر میکنند زاد و رود فرزندشان را از براند و بر رفتار و احساسات آنها احاطه دارند.
از طرف دیگر، از سمت شبلی، شرایط غریبی است فرزند زبانشناسی بودن که به اولین کلمات تو توجه کند. به خاطر داشته باشد کی کدام کلمه را بر زبان آوردی. چطور گفتی آب، یا کی گفتی خطرناک. یا اینکه زود یاد گرفتی بگویی عبا. داشتن پدری که انگار انتظار کشیده تا اولین کلمات از دهان تو خارج شود، تجربهٔ غریبی است.
در مواجهه با این جزئیات از زبان پدر است که معنای وزن کلمات بر بیننده عیان میشود. کلماتی که نجفی زندگیاش را وقف آنها کرده و مثل یک پاسدار وظیفهشناس از کلمات و زبان فارسی محافظت کرده است. بامسماست که نجفی فرهنگ فارسی عامیانه را به پسرش تقدیم کرده است. شاید چون زمانی را که باید صرف مراقبت و مصاحبت با شبلی میکرده بر سر این کار گذاشته است و این نوعی ادای دین به پسرش است.
پسرش جایی می گوید تو اگر صد سال دیگه هم کار کنی کارت تموم نمیشه. نجفی با خنده و بیادعا میگوید زندگی هر پژوهشگری همین است.
چیزی که در هر بار تماشای فیلم مجذوبم میکند تماشای صبوری و حوصلهٔ یک آدم هشتاد ساله در شکلی از زندگی است که از بیرون به غایت یکنواخت و تکراری مینماید اما از درون چنان سرشار است که هم از فهم اوزان فارسی به وجد میآید و هم با خوردن چند پرِ پرتغال تا مفهوم نخستین زادن و زیستن و تکامل، فکرش را امتداد میدهد و با شور و شعف زندگی را زندگی میکند.
[۱] غلط ننویسیم: فرهنگ دشواریهای زبان فارسی
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.