VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

afsaneh1369221

@afsaneh1369221

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

آدم های معمولی با رویاهای غیر معمولی

هیچ چیز به آرزو تبدیل نمیشه مگر لایق رسیدن بهش باشی...

هوالحق

معمولی بودن چه شکلی‌ست؟ احتمالاً یه چیزی مثل من و توی خواننده؛ صبح با عجله آماده می‌شی، یه لیوان چای یا قهوه می‌خوری، می‌ری سر کار یا درس، و شب که برمی‌گردی خونه، یه گوشه لم می‌دی و به روزی که گذشت فکر می‌کنی. زندگی پر از تکرار است: قبض‌هایی که باید پرداخت بشن، ترافیکی که کلافه‌ت می‌کنه، و گپ‌وگفت‌هایی که گاهی فقط برای پر کردن سکوت است. اما یه لحظه چشماتو ببند و فکر کن؛ تو همین زندگی معمولی، اگه یه رویای بزرگ داشته باشی چی؟ یه رویایی که وقتی بهش فکر می‌کنی، دلت یه کم تندتر می‌زنه. رویایی که شاید به نظر بقیه عجیب بیاد، ولی برای تو یه دنیاست.

یک قاصدک در دست یک خانم

من خودم گاهی به چیزهای بزرگ فکر می‌کنم. مثلاً تصور می‌کنم یه روز یه فیلم می‌سازم که دنیا رو تکون بده شاید حتی اسکار بگیره! خنده‌دار به نظر میاد، نه؟ من، یه آدم معمولی با یه زندگی ساده، وسط این همه شلوغی و روزمرگی، به همچین چیزی فکر می‌کنم. اما این رویا مال منه، و حس می‌کنم همین که بهش فکر می‌کنم، یه چیزی تو وجودم زنده می‌شه. حالا تو چی؟ تو دلت چه رویایی قایم شده؟

 

معمولی بودن یه جورایی مثل یه بوم خالیه. تو زندگی‌های ساده‌مون، جایی که پر از دغدغه‌های کوچک و بزرگه، می‌تونیم چیزهایی خلق کنیم که هیچ‌کس انتظارشو نداره. معمولی بودن به این معنی نیست که باید تو چهارچوب بمونی. برعکس، یه جور آزادی بهت می‌ده. چون وقتی دنیا ازت انتظار خاصی نداره، می‌تونی هر رویایی که می‌خوای رو دنبال کنی. فکرشو بکن: یه معلم تو یه شهر کوچک که رویای نوشتن یه رمان داره، یه کارمند که شب‌ها نقاشی می‌کشه تا یه روز گالری خودشو داشته باشه، یا حتی یه مادر که می‌خواد یه کسب‌وکار راه بندازه که زندگی بچه‌هاشو عوض کنه. این آدما معمولی‌ان، ولی رویاهاشون یه دنیای دیگه‌ست.

 

چرا رویاهای غیرمعمولی این‌قدر مهم‌ان؟ چون بهمون یادآوری می‌کنن که ما فقط یه مشت کار روزمره نیستیم. رویاها بهمون معنی می‌دن. وقتی به یه هدف بزرگ فکر می‌کنی مثل ساختن یه اثر هنری، کمک به آدم‌های دیگه، یا حتی تغییر یه گوشهٔ کوچک از دنیا حس می‌کنی داری برای چیزی بزرگ‌تر از خودت زندگی می‌کنی. یه لحظه فکر کن به حافظ یا مولانا. اونا هم یه روزهایی آدم‌های معمولی بودن، با دغدغه‌های خودشون، ولی رویای شعر و فکرشون اونا رو جاودانه کرد. حالا لازم نیست همه‌مون حافظ بشیم، ولی می‌تونیم یه تیکه از همون جسارت رو داشته باشیم.

 

البته رویاپردازی کار ساده‌ای نیست. یه بخشش هیجانه، ولی بخش دیگه‌اش پر از شک و ترسه. خود من وقتی به اون رویای فیلم‌سازی فکر می‌کنم، گاهی یه صدایی تو سرم می‌گه: «واقعاً فکر کردی می‌تونی؟ تو که نه پول داری، نه آشنا!» این صدا فقط مال من نیست. همه‌مون یه نسخه ازش داریم. بقیه هم کمک می‌کنن: دوست‌هایی که با خنده می‌گن «برو بابا، این کارا مال ما نیست»، یا حتی خونواده که نگرانن و می‌گن «یه کار مطمئن پیدا کن». اما بدترین دشمن، خودمونیم. وقتی شب می‌خوابی و با خودت فکر می‌کنی: «اگه شکست بخورم چی؟ اگه مسخرم کنن چی؟»

 

اینجا یه سؤال ازت می‌پرسم: اگه قرار بود هیچ‌وقت شکست نخوری، چی کار می‌کردی؟ اگه می‌دونستی بقیه قرار نیست قضاوتت کنن، چه رویایی رو دنبال می‌کردی؟ این سؤال‌ها ساده‌ان، ولی جوابشون می‌تونه کل زندگی‌تو عوض کنه. چون رویاها فقط هدف نیستن، راهن. هر قدمی که برای رویات برمی‌داری حتی اگه کوچک باشه، مثل خوندن یه کتاب، نوشتن یه خط، یا حرف زدن با یکی که تجربه داره یه جورایی تو رو از خود دیروزت بزرگ‌تر می‌کنه.

 

یه چیزی که من یاد گرفتم اینه که رویاها لازم نیست حتماً به یه جای خیلی بزرگ برسن تا ارزشمند باشن. شاید من هیچ‌وقت اسکار نگیرم. شاید تو هیچ‌وقت اون رمان رو چاپ نکنی یا اون سفر دور دنیا رو نری. ولی همین که داری دنبالش می‌ری، همین که هر روز یه کم بهش نزدیک‌تر می‌شی، خودش یه نوع پیروزی... یه جور حس رضایت بهت می‌ده که هیچ‌چیز دیگه نمی‌تونه جاشو پر کنه. فکر کن به یه کوهنورد: شاید به قله نرسه، ولی هر قدمی که بالاتر می‌ره، یه منظره جدید می‌بینه. رویاها هم همینن.

 

حالا بیایم یه کم واقعی‌تر بشیم. تو ایران زندگی کردن خودش یه ماجراجوییه. با این همه بالا و پایین، از گرونی و فشار اقتصادی گرفته تا حرف‌های ناامیدکننده‌ای که گاهی می‌شنویم، رویاپردازی گاهی غیر ممکن به نظر می رسه. ولی به نظرم اینجاست که رویاها بیشتر معنی پیدا می‌کنن. چون تو همچین موقعیتی، وقتی تصمیم می‌گیری به یه هدف بزرگ فکر کنی، انگار داری به دنیا می‌گی: «من هنوز اینجام. من هنوز می‌تونم.» این خودش یه نوع مقاومت قشنگه.

 

یه چیزی که دوست دارم بگم اینه که رویاها مال آدم‌های خاص نیستن. نه پول می‌خوان، نه موقعیت ویژه. فقط یه جرقه می‌خوان، یه لحظه که به خودت بگی: «چرا که نه؟» فکر کن به آدم‌های دور و برت. شاید یکی‌شون داره یواشکی یه شعر می‌نویسه، یکی دیگه تو زیرزمین خونه‌اش یه اختراع عجیب درست می‌کنه. اینا قهرمان‌های گمنامن. تو هم می‌تونی یکی از اونا باشی. فقط کافیه از خودت بپرسی: چی منو زنده‌تر می‌کنه؟ چی منو از این روزمرگی می‌کشه بیرون؟

 

من هنوز تو راهم. گاهی به اون رویای بزرگم فکر می‌کنم و می‌خندم، چون به نظرم خیلی دوره. ولی بعد می‌گم: اگه قراره به چیزی فکر کنم، چرا بزرگ فکر نکنم؟ تو هم امتحان کن. یه کاغذ بردار، یه چیزی بنویس: یه ایده، یه آرزو، یه هدف. لازم نیست به کسی نشون بدی. فقط برای خودت باشه. بعد از خودت بپرس: اگه بخوام یه قدم براش بردارم، چی کار می‌کنم؟ شاید جوابش بهت نشون بده که معمولی بودن فقط یه نقابه. زیرش یه آدم با یه رویای غیرمعمولی قایم شده.

 

آخرین باری که به خودت اجازه دادی رویاپردازی کنی کی بود؟ یه رویای واقعی، یه چیزی که فقط مال توئه. اگه هنوز پیداش نکردی، اشکالی نداره. همین که داری بهش فکر می‌کنی، یعنی راه‌و شروع کردی. و اگه پیداش کردی، فقط یه قدم بردار. یه قدم کوچک. چون دنیا پر از آدم‌هاییه که یه روز معمولی بودن، ولی رویاهاشون اونا رو یه جای دیگه برد.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.