VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

ali_abn

@ali_abn

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

شاه‌کُش

از قربانی تا فاتح...

تصویری از صفحه شطرنج با شاه واژگون در بین افراد پیاده

 

شیپور جنگ به صدا درمی‌آید، طنین آن در دشت‌های سکوت می‌پیچد و خبر از آغازی شوم می‌دهد. لحظه‌ای بعد، شمشیری که تا چندی پیش برق می‌زد، اکنون به رنگ سرخ درمی‌آید. تیری زهرآگین با سرعتی بی‌رحمانه در سری جای می‌گیرد که روزی پر از استعداد و هوش بود، مغزی که می‌توانست جهان را دگرگون کند، اکنون خاموش و بی‌جان است. و در نهایت، بمبی با صدایی مهیب بر سر هزاران آرزو و خیال فرود می‌آید، رویاهایی که در یک لحظه دود شده و به آسمان می‌روند، خاطراتی که هرگز فرصت تحقق نمی‌یابند. این تنها چند نمونه از خشونت بی‌پایانی است که تاریخ بشر را لکه‌دار کرده است.

ورق‌های تاریخ، همواره به خون میلیون‌ها کشته‌ی جنگی به رنگ سرخ درآمده است. هر صفحه داستانی از نزاع، ستیز و از دست رفتن را روایت می‌کند. انسان‌ها، برای یافتن امنیت بیشتر و رهایی از وحشت دائمی، دور هم جمع شدند و هسته‌های اولیه تمدن، یعنی روستاها را به وجود آوردند. در کنار یکدیگر احساس قدرت و ایمنی بیشتری می‌کردند، در برابر خطرات طبیعی و تهدیدات خارجی متحد می‌شدند. این روستاها به تدریج بزرگ‌تر شدند، جمعیت‌شان افزایش یافت و نیاز به سازماندهی پیچیده‌تری پیدا کردند. بدین ترتیب، شهرها شکل گرفتند. از یکپارچه شدن این شهرها و مناطق همجوار، ایالت‌ها پدید آمدند، واحدهای سیاسی بزرگ‌تری که منابع و نیروی انسانی بیشتری را در اختیار داشتند. و در نهایت، از اتحاد قبایل و ایالات، کشورها به وجود آمدند، نهادهایی با مرزهای مشخص، قوانین مدون و ارتش‌های سازمان‌یافته. تصور بر این بود که با شکل‌گیری این ساختارهای بزرگ‌تر، جنگ‌های داخلی و نزاع‌های کوچک‌تر کاهش یابد و صلح و ثبات بیشتری برقرار شود. اما متأسفانه، این آرمان به طور کامل محقق نشد.

کشورها اگرچه از درون متحدتر شدند، اما نتوانستند در یک کل بزرگ‌تر و متحدتر ادغام شوند، تا آن آرزوی دیرینه بشر، وطنی به وسعت تمام زمین شکل بگیرد، جایی که همهٔ انسان‌ها فارغ از رنگ، نژاد و مذهب، خود را شهروندان آن بدانند.

اما مزه‌ی قدرت، قوی‌تر از آن است که صلح پایدار را بین این بشر به ظاهر اجتماعی و در باطن منزوی برقرار کند. عطش فرمانروایی و سلطه، میل به برتری و تصاحب منابع، همواره سدی محکم در برابر اتحاد و همدلی انسان‌ها بوده است. منافع شخصی و گروهی بر مصالح جمعی اولویت یافته و آتش جنگ و نزاع را شعله‌ور نگه داشته است.

بیش از ۱۵۰۰ سال قبل، نبردی آغاز شد که گویی تا امروز نیز ادامه دارد، نبردی که هر روز در شکلی متفاوت تکرار می‌شود و در نهایت به پایانی موقت می‌رسد، اما دیری نمی‌پاید که دوباره از سر گرفته می‌شود. نبردی به نام شطرنج، که به ظاهر تنها یک بازی فکری است، اما در عمق خود نمادی از تمام نبردهای برابر و نابرابر تاریخ بشر است. این میدان کوچک ۶۴ خانه‌ای، صحنه‌ای است برای نمایش استراتژی، تاکتیک، فداکاری و البته، تلاش برای پیروزی.

حال آنکه، زمین پهناور جنگ‌های نابرابر بسیار دیده است. زمین شاهد نبرد دو گروه بوده است که تعداد سربازانشان برابر نبوده، یک طرف با لشکری عظیم و مجهز و طرف دیگر با مشتی سرباز دلیر اما کم‌تعداد. زمین شاهد با خاک یکسان شدن شهری بی‌دفاع بوده است، شهری که ساکنانش در خواب ناز بودند و ناگهان توسط بمبی اتمی با جهنمی از آتش و ویرانی روبرو شدند. زمین نبرد شمشیرهای سنتی در برابر توپ و تفنگ‌های مدرن را به چشم دیده است، نبردی که از همان ابتدا نتیجه‌اش مشخص بود و تنها خون‌های بیشتری بر زمین ریخت.

اما برتری نبرد شطرنج در عدالت نسبی آن است؛ در این میدان، هر دو طرف با نفرات برابر بازی را آغاز می‌کنند، زمین بازی برای هر دو یکسان است، مهره‌ها مشابه هستند و شرایط برای هر دو بازیکن به طور برابر فراهم است. هیچ ارتشی از بیرون به کمک یکی از طرفین نمی‌آید و نتیجه نهایی تنها به مهارت و تدبیر بازیکنان بستگی دارد.

اما این فقط ظاهر ماجراست. حتی در دل همچین نبرد به ظاهر عادلانه‌ای نیز نابرابری‌های ظریفی وجود دارد. آیا واقعاً یک سرباز پیاده و یک وزیر قدرتمند به طور برابر می‌جنگند؟ در بازی شطرنج، سربازها اغلب پیش‌مرگ سواره‌نظام و شاه هستند، سپر بلایی در برابر حملات دشمن. سربازها قربانی‌اند، زودتر از همه از دست می‌روند و قدرت مانور چندانی ندارند، و صد البته تعدادشان بیشتر از بقیه‌ی مهره‌هاست، گویی که بار سنگین نبرد بر دوش آنان است.

تفاوت یک سرباز با بقیه‌ی مهره‌ها در این است که وقتی یک سرباز به انتهای مسیر خود می‌رسد و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، آنجاست که در درونش دگرگونی آغاز می‌شود و تصمیم به اینکه زین پس چه نقش و جایگاهی داشته باشد، با خود اوست. او می‌تواند با رسیدن به خانه‌ی آخر، حتی یک وزیر شود، اما او هرگز نمی‌تواند شاه شود!

شاید در نگاه اول به نظر برسد که دلیل این محدودیت این است که «دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند»، و طبیعتاً وجود دو شاه در یک صفحه شطرنج نظم بازی را بر هم می‌زند. ولیکن دلیل عمیق‌تر و ریشه‌دارتر دیگری نیز در پس این قانون نهفته است! شاه، که نماد قدرت مطلق است، علاقه‌ای ندارد که قدرتش را با کسی سهیم شود، علی‌الخصوص با کسی که روزی یک سرباز بی‌مقدار بوده و اکنون به اوج قدرت رسیده است. این همان مزه‌ی قدرتی است که در دنیای واقعی نیز اختلاف طبقاتی را ساخت و بین انسان‌ها فاصله و شکاف ایجاد کرد.

باقی سواره‌نظام‌های این نبرد نیز به اندازه‌ای از قدرت و جایگاه خود راضی هستند، که نه هوس شاه شدن به سرشان بزند و نه به فکر جایگاه پایین‌تر سرباز شدن بیفتند و نه دغدغه‌ای برای سرنوشت سربازان داشته باشند. آن‌ها در جایگاه امن خود قرار دارند و به حفظ موقعیت فعلی‌شان می‌اندیشند.

اما تنها راه جبران قدرت ضعیف سربازها، اتحاد و همبستگی آن‌هاست. یک سرباز هیچ‌گاه به تنهایی یک بازی شطرنج را نبرده است، اما شاید اگر چند سرباز با یکدیگر متحد شوند و یکدیگر را پشتیبانی کنند، بتوانند با فداکاری و از خودگذشتگی، راه را برای رسیدن به شاه هموار کنند و در نهایت، شاه‌کُش شوند. آن‌ها با حرکت‌های هماهنگ و برنامه‌ریزی شده، می‌توانند تهدیدی جدی برای قدرتمندترین مهره‌های حریف ایجاد کنند.

صفحه‌ی شطرنج دنیا هر روز از شاه و وزیر و سربازهای جدید پر و خالی می‌شود. مهره‌ها می‌آیند و می‌روند، قدرت‌ها جابجا می‌شوند و سرنوشت بازی در دستان کسانی است که شاید در ابتدا ضعیف و بی‌اهمیت به نظر می‌رسند. و این در نهایت تصمیم همین سربازان است که چه کسی در این صفحه برنده نهایی باشد. آیا آن‌ها به قربانی شدن ادامه می‌دهند یا با اتحاد و آگاهی، سرنوشت خود و بازی را تغییر خواهند داد؟ پاسخ این سؤال در هر حرکت آن‌ها نهفته است.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.