نگاهی به کتاب «چنین گفت مهتاب»
مرور و معرفی کتاب چنین گفت مهتاب اثر رضا بابایی
واپسین اثر زندهیاد رضا بابایی (۱۳۹۹-۱۳۴۳) کتاب «چنین گفت مهتاب» است. او دینپژوه، نویسنده، ویراستار و مولویشناس بود. از آثار محبوبش میتوان کتاب بهتر بنویسیم و دیانت و عقلانیت و همچنین کانال تلگرامی یادداشتها را نام برد.
چاپ اول کتاب چنین گفت مهتاب در سال ۱۴۰۱ توسط نشر آرما منتشر شده است.
نثر کتاب
قالب و نثر کتاب، ما را یاد متون کلاسیک میاندازد؛ اما این به معنای دشواری فهم آن نیست. نثر کتاب خوشآهنگ است گرچه خودش را در دام سجع نمیاندازد. زیبا و درخشان و پاکیزه است اما ساده آنچنان که خواننده، هم به متن دل میبازد هم جان کلام را درمییابد. چنین سادهنویسی هنرمندانهای فقط از نویسندگان توانا و پخته برمی آید.
ایجاز
ویژگی دیگر چنین گفت مهتاب که به کار مخاطب امروز میآید، ایجاز است. به راحتی میتوان آن را حمل کرد. در اتوبوس و تاکسی و حدفاصل کارهای روزمره آن را مطالعه کرد یا اینکه در خانه پیش از خواب حکایتی یا گفتارهای نغز از آن خواند و حتی با دیگران به اشتراک گذاشت.
شخصیتها و نامها
در حکایتها ما با شخصیتی نمادین مواجهیم به نام «محمد مهتاب» که با رویکردی انتقادی و بهرهگیری از طنز، نظام ارزشی حاکم بر جامعه ما را به چالش میکشد. یعنی تاریخ، عرفان، مذهب و چیزهایی دیگر که در طول قرنها با آنان سر و کار داشتهایم و پایهگذار افکار و گفتار و رفتار آدمهای امروز جامعهاند. نویسنده در همین زمینه سرآغاز را چنین مینویسد:
محمد مهتاب، وجدان بیدار و اندیشه پویای ما در زیر خاک قرون است. خاصه آنگاه که از غار تعصب بیرون آمدیم و چشم در چشم حقیقت دوختیم. او افسانه است؛ اما کسی را افسون نمیکند. او سخنی نمیگوید که در پس آن حکمتی نهفته است. بلکه حکمتهای دروغین را از پرده عادات فکری ما بیرون میآورد و پیش روی ما میگذارد و سپس ما را لختی با آن رها میکند تا بیشتر بیندیشیم.
نام کتاب چنین گفت مهتاب از شخصیت اصلی حکایتها گرفته شده است. نویسنده درباره عنوان مهتاب مینویسد:
مهتاب نوری است که در شب تاریک میدرخشد و مگر تاریخ ما جز تاریکزار افسونگریها بوده است؟
مهتاب بسیار ساده و دلنشین و طنازانه روشنگری میکند؛ ولی اگر این کتاب را بخوانیم و اندیشههای نویسندهاش را نیز بشناسیم، چنین نامی نکتهای ژرفتر را برای مخاطب تداعی میکند. نامش را دوباره مرور کنیم: محمد مهتاب. محمد یک اسم مذکر است و لقب او مهتاب که در زمانه و فرهنگ ما یک اسم مونث است. چنین رویکردی در نامگذاری در ادبیات کلاسیک ما نادر است شاید هم نایاب. چنین توازن و ظرافتی میان مذکر و مونث را در دیگر جاهای اثر باز میبینیم که نشان از توجه نویسنده به تفاوتها و چالشها و حتی همافزاییهای میان زن و مرد است. در دنیای امروز این موضوعات بیشتر از هر زمانی بحثآفرین شده است؛ مثلاً اسم یکی از حکایتها پیامبران مونث است که هم نام و هم خود حکایت از طنزی جذاب بهره میبرند.
روی زمین
در حکایتها با نامهایی چون زینالدین فاریابی، احمد جیلانی، ابن صائب همدانی و... مواجهیم. حالات و مجادلهها و شیوخ، همگی یادآور عرفان و تصوف و مسائلی از این دست هستند و اینجا ما شاهد اوجگیری طنز هستیم. پرسشگرانی وجود دارند که میخواهند عالم به علم نهان شوند و حقایق و رازها و زیباییها را در آسمانها میجویند؛ ولی محمد مهتاب ساده اما عمیق، گزنده اما طنازانه آنها را میکشاند روی زمین میان روزمرگی و زندگی جاری. او اسرار و حقیقتها و ظرافتهایی را به رخ میکشد که آشکار و معمولیاند و در عین حال مهم و بنیادین نیز هستند. مهتاب در پاسخ به یکی از جویندگان علم نهان میگوید:
هرگز زلالی آبی یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچهای، اشک شوق از دیده تو سرازیر کرده است؟
اندیشهورزی
خواجه محمد مهتاب در تمامی حکایات، پیامآور اندیشهورزی است. هر سخن و هر مکتوبی چه آسمانی و چه زمینی باید فایدهاش را سنجید. مهتاب در حکایت عصای موسی، صرف خواندن کتاب آسمانی را بدون اینکه نفعی و تأثیری به حال خواننده داشته باشد، زیر سؤال میبرد. او مریدپروری و قدیسسازی را رندانه به نقد میکشد و این در حکایاتی چون آشکار و پنهان، ارادت و سعادت، دعا و شفا و مسیحیان دوران مشهود است.
برای شفافتر شدن این موضوع، حکایت مسیحیان دوران را با هم بخوانیم:
محمد مهتاب، جوانکی بیمار را دید که از دروازه شهر بیرون میرود. پرسید با این تن بیمار و حال زار به کجا میروی؟ گفت: ناتندرستم و طالب شفا. به ساوه نزد شیخ صنیعالدین ساوجی میروم که شنیدهام مسیح دوران است و به دعایی مرده را زنده میکند و به اشارتی کور را بینا. مهتاب گفت: خیر است! اما چرا نزد پیر و مراد شیخ صنیعالدین نمیروی که او خود برای شفا نزد وی میرود؟ جوانک گفت: او کیست؟ گفت: طبیب شهر.
هنجار شکنی
رضا بابایی که دارای مطالعات و پژوهشهایی عمیق در حوزههای دین و عرفان است، در چنین گفت مهتاب، بسیاری از باورها و تصورات مرسوم را به چالش میکشد. مثل بخشی از حکایت اصلود:
محمد مهتاب را گفتند: تو را دین چیست؟ گفت: اصلود. گفتند: اصلود کدام است؟ گفت: من نیز ندانم چیست؛ چنانکه مسلمان نداند مسلمانی چیست و نصرانی نداند عیسی کیست و یهودی را از موسی خبری نیست. پس در ندانستن یکسانیم و در دعوی همسان و کسی را بر کسی نیست برهان.
خدای مهتاب دنبال عبادت شدن نیست. انسان را برای انسانیت و ساختن روابط انسانی بهتر میخواهد. ذکر خدای مهتاب برای مدهوشی و به یادآوردن قهر و غضب و عظمت کبریایی باری تعالی نیست؛ بلکه برای تمرکز کردن بر صفات و حالات انسانی و ساختن جامعهای معقولتر و مفیدتر است. مثل این حکایت:
زینالدین فاریابی گفت: خواجه مهتاب را کدام نام خدا خوشتر است؟ گفت نام «منصف» که مرا به خویش آورد و خلق را نیز از آن فایدتی است. گفتم منصف از اسمای خدا نیست. گفت آری نیست؛ از آن روی که در میان بندگان او انصاف نیست.
همینطور مانند حکایت موجز و ژرف «حال خداوند»:
محمد مهتاب را گفتند خدا را چگونه یافتی؟ گفت: از خنده دست بر دل نهاده.
چنین گفت مهتاب برای مخاطبی است که ادبیات کهن برایش خاطرهانگیز و شیرین است. خوانندهای که اثری ساده و دلنشین، اما عمیق و منتقد میخواهد و از همه مهمتر تأملبرانگیز برای آدمها و جامعه امروز.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.