قربانیان جنگ در تئاتر قدرت
حقیقت جهان بیمرز یا واقعیت خشونت بیامان؟
چند سالی است که خبرها بیشتر از جنگ سخن میگویند. هر روز، صفحات خبرگزاریها با تصاویر شهرهای ویرانشده پر میشود. کودکان زیر آوار، مادرانی که عزای فرزندانشان را میگیرند، سایه مرگ که زندگی را ربوده، انگار جهان در چرخهای از خشونت گرفتار شده.
اخیراً، عکسی دیدم از دفتر نقاشی یک کودک. در حیاط مدرسه، بچهها خندان بودند و موشکهای یک هواپیما به سمتشان فرستاده میشد. در گوشه نقاشی، نوشته بود: میخواهم با دوستانم دوباره به مدرسه بروم. این تصویر زمانی را به یادم آورد که در فراخوان دانشگاههای جاده ابریشم، شعری نوشته بودم با عنوان «جهان بدون مرز». آن روزها، به عنوان یکی از دانشجویان نمونه، در حاشیه مراسمی دعوت شدم و بعد از عکس یادگاری، آن شعر را خواندم:
«دررویای خود، بر فراز جاده ابریشم پرواز میکنم، از دیوار چین تا بازار نیشابور و میدان نقش جهان، از قونیه آرامگاه مولوی تا بندر ونیز و آمفی تئاتر روم باستانی.»

اما اکنون، آن جهان رنگارنگ و بدون مرز تنها یک خاطرهٔ دور به شمار میرود. بخشی از واقعیت، جهان خشونت است و به رنگ سیاه و خاکستر. جهانی که با بیرحمی شهرها را به خاک و خون میکشد، و مردمان بیگناهی را در زنجیرهای بیپایان از زجر و مرگ فراموش میکند.
صدای ویکتور فرانکل در گوشم زمزمه میکند:
«در آخرین اعتراض خاموشم نسبت به مرگ، در عمیقترین نقطهی ناامیدی، احساس کردم روحم تاریکی را میشکافد و برمیخیزد... گویی ندایی از ژرفای هستی پاسخم را داد: بله... آفرینش معنا دارد. رنج هم معنا دارد.»

و امروز، هر وجدان بیداری که به کودکان زیر آوار نگاه کند، به مادران و پدران سوگوار جنگ، بیتردید همان پاسخ را خواهد داد:
بله ویکتور... حتی در تاریکترین لحظات، نور امید و معنا هرگز خاموش نمیشود.
آیا همین نور امید به صلح نبود که قرار بود سازمان ملل آن را روشن کند؟ نهادی که بعد از فجایع جنگ جهانی دوم ساخته شد تا به ما یادآوری نماید که صلح و همبستگی، قدرتهایی هستند که میتوانند در مقابل خشونت و نابودی بایستند. اما امروز، شورای امنیت گاهی شبیه یک صحنه تئاتر است؛ جایی که قدرتها با لباسهای رسمی و خطابههای زیبا، نقش عدالت را بازی میکنند. یادم میآید از آن جلسهای که یک سیاستمدار با کت و شلوار و کراوات، درباره ضرورت خویشتنداری صحبت میکرد، در حالی که در منطقهای دورتر، یک دختر کوچک زیر آوار نفس آخرش را میکشید.

خبرنگار محلی گفته بود:
«من نمیدانم رسیدن به صلح چقدر طول میکشد، ولی میدانم اگر آمد، باید با دستان خونین این آوارگان و بازماندگان دست بدهد. آنها دیگر نمیتوانند فقط به رویا فکر کنند. میخواهند دوباره زمین زیر پایشان محکم باشد. یک شب، بتوانند بخوابند و نترسند.»
چه میتوان انجام داد؟ باز حرف تو را به یاد میآورم ویکتور:
«جهان در وضعیت بدی قرار دارد، اما همه چیز بدتر خواهد شد مگر اینکه هر یک از ما بهترین تلاش خود را انجام دهیم.»
پزشکی که در چادر صحرایی، نوزادی را نجات میدهد؛ امدادگری که در میان آوار و قحطی، جانش را به خطر میاندازد؛ معلمی که در کمپ آوارگان، مدادرنگی به دست بچهها میدهد؛ هنرمندان صلح، که روی دیوارهای خرابشده، پرترههای قربانیان را ترسیم میکنند تا فراموش نشوند؛ روزنامهنگاران شجاع، که برای نشان دادن واقعیت جنگ، جان میدهند؛ و آزادگانی که در سراسر جهان، برای جمعآوری اقلام بشردوستانه یا شرکت در گردهماییهای ضدجنگ، امید به پایان خشونت را زنده نگه میدارند.
صلح را دولتها به تنهایی نمیسازند، بلکه در ارادهٔ جمعی است، در دستان افرادی که وحشت را نپذیرفتهاند. آنهایی که دوباره قلم را برداشتند، قدم در آوار گذاشتند، و جانشان را فدای فردایی بهتر کردند.

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.