VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

alizadeh

@alizadeh

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

نیمهٔ تاریک روایت

مختصری در چگونگی انتقال پیام از مؤلف به مخاطب

انتقال پیام از مولف به مخاطب

آیا تا به حال به این مسئله فکر کرده‌اید که انتقال یک پیام از مؤلف به مخاطب چگونه و با چه سازوکاری انجام می‌پذیرد؟ می‌دانیم که مؤلف، به واسطهٔ روایتی که می‌سازد، با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند و بر او تأثیر می‌گذارد؛ اما این «روایت»‌ چگونه عمل می‌کند و رابطهٔ مخاطب با آن از چه سنخی است؟ پیش از تلاش برای پاسخ به این پرسش، باید منظور دقیق خود را از واژهٔ «روایت» مشخص کنیم.

روایت‌ها در تمام بخش‌های زندگی روزمرهٔ ما حضور دارند. ما، هر لحظه، با روایت‌ها برخورد می‌کنیم. در بسیاری از مواقع نیز این روایت‌ها هستند که هر لحظه ما را صدا می‌زنند و مخاطبمان قرار می‌دهند. یک داستان کوتاه، رمانی چند صد صفحه‌ای، یک سریال یا یک فیلم، خبری که از تلویزیون پخش می‌شود، پستی در شبکه‌های اجتماعی، و حتی لطیفه‌ای که همکارمان برای ما تعریف می‌کند، تمامی این موارد و هزاران نمونهٔ دیگر، مصادیق «روایت» هستند. شاید در تعریفی ساده، بتوانیم بگوییم روایت مجموعه‌ای از رخدادهاست که در ارتباط با یکدیگر قرار دارند و ذهنیت مخاطب را از یک وضعیت به وضعیتی دیگر سوق می‌دهند. این، نخستین جایی است که باید در آن درنگ کنیم:

 

روایت مجموعه‌ای از رخدادهاست که در ارتباط با یکدیگر قرار دارند و ذهنیت مخاطب را از یک وضعیت به وضعیتی دیگر سوق می‌دهند.

 

این واقعیت بی‌نهایت ساده و بی‌نهایت عجیب است! هر روایتی که ذهن ما با آن همراهی کند، حتی اگر در حد یک لطیفهٔ به ظاهر بی‌اهمیت نیز باشد، ذهن ما را از وضعیتِ الف به وضعیتِ ب منتقل خواهد ساخت. و این، دومین نقطهٔ توقف ماست: «انتقال ذهن از حالتی به حالت دیگر». همان ذهنی که دریچهٔ ارتباط ما با جهان بیرون است؛ همان ذهنی که تحلیل‌های ما از رخدادهای جهان خارج بر اساس ساختارها و محتوای آن شکل می‌گیرد؛ و همان ذهنی که وضعیت و حالتِ آن تعیین‌کنندهٔ اعمال و رفتارهای ماست. همین ذهن است که در کمال اهمیت خود، هر بار که با روایتی مواجه می‌شود، از حالتی به حالت دیگر منتقل می‌گردد. بیایید این انتقال را «معنای روایت» بنامیم و به پرسش ابتدای مقاله برگردیم: آیا تا به حال به این امر اندیشیده‌ایم که ذهن ما چگونه و تحت چه فرآیندی با معنای روایت‌ها مواجه می‌شود و از آن‌ها متأثر می‌گردد؟

ناگفته پیداست که پاسخ تفصیلی به این پرسش از حد و اندازه‌های یک یا حتی چندین مقاله نیز بیرون است. ما هم در اینجا تنها قصد داریم به یکی از جنبه‌های این موضوع اشاره‌ای گذرا داشته باشیم و آن این که ما، به عنوان مخاطبان روایت‌های مدرن و معاصر، همیشه با معناها و پیام‌های ملموس و قابل‌ردیابی مواجه نیستیم. اتفاقاً یکی از ویژگی‌های این روایت‌ها آن است که مؤلف در آن‌ها گاهاً نتیجه را به طور واضح و با صدای شخصی خود به شما ارائه نمی‌کند. او تنها به بیان مقدمات می‌پردازد. مؤلف، سرنخ‌هایی را در جای جای داستان خود برای شما به جا می‌گذارد، بدون آنکه در انتهای روایت خود اشارهٔ مستقیمی به نتیجه‌ای که از این مقدمات حاصل می‌شود داشته باشد. من و شما، به عنوان مخاطب، با تکه‌های پازلی مواجه هستیم که برای ما تدارک دیده شده و در طول روایت کار گذاشته شده‌اند، به نحوی که در نهایت، چاره‌ای جز تکمیل این پازل و رسیدن به تصویری که ارائه می‌دهد نداشته باشیم. به بیان دیگر، ما با مقدماتی ناملموس سر و کار داریم که آرام آرام، بدون اینکه توجه و حساسیت ما را برانگیزند، ذهنمان را به سمت نتایجی ناملموس‌تر سوق دهند. اما این کار چه مزیتی برای مؤلف دارد؟

در پاسخ باید گفت که انتقال آشکار پیام باعث ایجاد حساسیت در مخاطب می‌شود و قوهٔ نقادی او را تحریک می‌کند. فرض کنیم مؤلف و کارگردانِ یک فیلم یا یک مستند قصد دارد مخاطب را به اتخاذ رویکردی سیاسی ترغیب کند، او را تشویق به خرید کالایی خاص نماید، یا می‌خواهد سبک زندگی مشخصی را برای او جذاب جلوه دهد. اگر این مؤلف پیام‌ها و جهان‌بینیِ خود را آشکار و به دور از پیچیدگی‌های روایی ارائه دهد، مخاطب نیز با او برخوردی نقادانه و منطقی خواهد داشت؛ چرا که پیامِ روایتْ ظاهری استدلالی و منطقی دارد و پاسخ به آن نیز متعاقباً از همین جنس خواهد بود. اما اگر مؤلفْ جهانی با مختصات گزینشی بسازد، اگر تلاش کند تا مفاهیم مورد نظر خود را به شیوه‌ای ناملموس و ناخودآگاه ارائه کند، و اگر جهانِ ساخته‌شده توسط او بتواند منجر به تعلیق ناباوری در مخاطب شود، احتمالاً حساسیت کمتری بر خواهد انگیخت و بخش انتقادی ذهن بیننده را کمتر تحریک خواهد کرد. در نتیجه، اگر یک روایت، پیام‌های خود را با روش‌های مختلف ناملموس در ذهن مخاطب کاشته باشد، نه تنها دسترسی بیشتر و آزادانه‌تری به ذهنیت او خواهد داشت، بلکه همچنین باعث خواهد شد که مخاطب، این معناها و پیام‌ها را نه از زبان مؤلف، که از زبان شخصی خود بشنود و احساس کند این افکار و اندیشه‌ها به خود او تعلق دارند.

قضیه به همین سادگی اتفاق می‌افتد: من و شما در معرض یک روایت قرار می‌گیریم، روایتْ مفاهیم و پیام‌هایی را در ناخودآگاه ما بر جا می‌گذارد، اندک زمانی سپری می‌شود، آن مفاهیم و پیام‌ها راه خود را از ناخودآگاه به خودآگاه ما باز می‌کنند، در حالیکه ما دیگر برخورد خود با آن روایت (برای مثال دیدن آن فیلم یا شنیدن آن خبر) را فراموش کرده‌ایم. در نتیجه، احتمالاً مفهومی که به تازگی وارد خودآگاهی ما شده را متعلق به خود و حاصل تفکر خود می‌دانیم، بی آنکه حواسمان باشد ریشه‌های آن از کدام سرچشمه آب خورده‌اند.

اینگونه و در جهان روایت‌ها، در بسیاری اوقات مشاهده می‌کنیم که مؤلف سعی در پنهان کردن خود در طول روایت و ناپدید شدن دارد. اگر یک شعبده‌باز دست خود را از شما مخفی می‌کند تا پی به راز تردستی او نبرید، یک مولف گاه تمامیت خودش را از دیده‌ها پنهان نگاه می‌دارد تا مخاطب احساس کند که این افکار را نه از زبان راویِ آن روایت، بلکه از زبان خودش می‌شنود. حال که مخاطب این توهم را دارد که خود، به نحوی آگاهانه، به این افکار و اندیشه‌ها دست یافته است، پذیرش آن‌ها به مراتب ساده‌تر خواهد بود. این‌ها، مؤلفانی هستند که خود را محو می‌کنند؛ اصواتی که از دهان‌های ناپیدا خارج می‌شوند.

 

«این‌ها، مؤلفانی هستند که خود را محو می‌کنند؛ اصواتی که از دهان‌های ناپیدا خارج می‌شوند.»

 

اجازه بدهید در اینجا، برای سومین بار، به تعریفمان از روایت رجوع کنیم: روایت مجموعه‌ای از رخدادهاست که در ارتباط با یکدیگر قرار دارند و ذهنیت مخاطب را از یک وضعیت به وضعیتی دیگر سوق می‌دهند. در این تعریف، فعلِ «سوق می‌دهند» اهمیت بسیاری دارد. روایت‌ها شامل سازوکارهایی هستند که ما را به معنایی خاص برسانند، اما برخی از آن‌ها تلاش می‌کنند تا متقاعدمان سازند که ما خود به این وضعیت ذهنی جدید رسیده‌ایم؛ در حالیکه رسانده شده‌ایم! و این، نیمهٔ تاریک روایت‌هاست.

 

سخن آخر

شبکهٔ وسیع تولید و مصرف روایت‌هاما در مواجهه‌ای همه‌روزه با روایت‌ها زندگی می‌کنیم. روایت‌هایی که گریزی از آن‌ها نیست. هر چند مقتضیات جهان امروز (رشد فن‌آوری‌ها، انفجار اطلاعات، وسعت دامنهٔ رسانه‌های دیجیتال، و …) باعث افزایش تعداد آن‌ها شده، اما انسانی که در چند هزار سال پیش دور آتش می‌نشست و به داستان رئیس قبیله‌اش گوش می‌داد نیز با یک روایت مواجه بود. هرکدام از ما هم نه پذیرندهٔ صرفِ روایت‌ها، که تولیدکننده و تکثیرکنندهٔ آن‌ها نیز هستیم. انسان، همزمان که در معرض روایت‌ها قرار دارد و به آن‌ها علاقه‌مند است، موجودی روایت‌پرداز نیز هست. در نتیجه، تک‌تک ما عناصری از یک شبکهٔ بسیار گسترده و پیچیدهٔ روایی هستیم که هم بر این شبکه تأثیر می‌گذاریم و هم از آن تأثیر می‌پذیریم. در اینجا، به نظر می‌رسد دیگر گریزی از این نتیجه‌گیری نداشته باشیم که برخورد نقادانه، مسئولانه، و هوشمندانه، چه با روایت‌هایی که آن‌ها را مصرف می‌کنیم و چه با آن‌هایی که تولیدشان می‌کنیم، باید به دغدغه‌ای جدی در زندگی ما بدل شود.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.