در ستایش بیسوادیِ [سیستماتیک]
آموزش سفارشی علیه سواد عمومی
سالهاست «سواد»، تبدیل به کالایی شده است که میتوان آن را خرید. سالهاست سواد، ربطی به میزان فرهنگِ افراد ندارد. سالهاست که سطح سوادِ افراد، نه بر اساس اعمال و گفتهها، که بر اساس یک «مقوای اکتسابی» به نام «مدرک» سنجیده میشود. سالهاست باسوادهای حقیقی، که اغلب در حوزههای علوم انسانی، فلسفه، ادبیات یا هنر فعالیت میکنند، به شکل سیستماتیک منزوی میشوند و نتیجهی انزوای این افراد، افول چشمگیر تمام شاخصهای فرهنگی و اخلاقی در تمام جهان است. چگونه با وجود این حجم از اطلاعات، جهان در چنین جهلی فرو رفته است؟
هانس ماگنوس انسنسبرگر (Hans Magnus Enzensberger 1929-2022)، از آن دست نویسندگان آلمانی است که پس از جنگ جهانی دوم پا به عرصهٔ ادبی آلمان گذاشتند. او از منتقدان جدی نگرشهای عوامانه و مصرفگرایی در میان آلمانیهایی است که پس از جنگ به رفاه رسیدند. در این یادداشت به بررسی مقالهی «در ستایش بیسوادی» پرداختهام، یکی از چهار مقالهی کتابی به همین نام که در سال ۱۳۸۶ منتشر شد. هر چهار مقاله در دهه ۱۹۹۰ میلادی نوشته شدهاند. کتاب در قطع پالتویی و ۱۵۲ صفحه است.
برای انسان شهری و مدرن، مطالعه امری بدیهی است، کاری که محصول آن، سواد به معنای حقیقی کلمه است. بگذریم از اینکه امروزه با تولید و تبلیغ انبوه کتابهای زرد و بیخاصیت، چگونه مطالعه کردن هم تبدیل به مسئلهای مشکل و پیچیده شده است، که در یادداشتی دیگر به آن خواهم پرداخت.
زمانی که جمع کردن کوهی از اطلاعات و تکنیکها برای پیش بردن زندگی روزمره، جای مطالعهی دقیق و مفید را بگیرند و بدتر از آن، توهم سواد و دانایی را القا کنند، اوضاع به شکل غریبی رو به وخامت میگذارد. انسنس برگر در این مقاله به بررسی این گذار مبتذل میپردازد. او به بررسی تاریخی این پدیده میپردازد، با طرح این پرسش که: «از کجا شروع شد؟».
عصر روشنگری با ادعای بر سر کار آوردن احترام به شأن انسان و سکولاریسم، بنا بود پا در مسیری بگذارد که در آن انسانها در وضعیتی برابر در کنار یکدیگر زندگی کنند، وظیفهی خطیری که در حد شعار باقی ماند. آنچه انسانها به معنای دقیق کلمه به آن نیاز داشتند «روشنگری» بود، شبیه کاری که کانت در مقدمهی کتاب «نقد عقل محض» یا «سنجش خرد ناب» با عنوان «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟» انجام میدهد. خوانندهٔ محترم فقط با اندکی دقت و تأمل در اولین جملهٔ این مقالهٔ کانت به کنه موضوع پی خواهد برد: «روشنگری، خروج آدمیست از نابالغیِ به تقصیرِ خویشتنِ خود. و نابالغی، ناتوانی در بهکار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری [1].» سادهتر اینکه کانت میگوید روشنگری رسیدن انسان به حدی از بلوغ است که بتواند خود مستقلاً بیندیشد و انتخاب کند، و تأکید میکند که این امر «بدون دخالت دیگری» صورت گیرد.
اما روشنگری از ابتدا سودای قدم نهادن در عصر تاریک سرمایهداری را داشت و برای رسیدن به این هدف ضروری بود از سوژهٔ مطالبهگر، تودهای مطیع و مصرفگرا بسازد. برای ترویج مصرفگرایی، با توجه به گستردگی چیزهایی که تولید میشد، نیاز به توضیح و آموزش ضروری بود، چه اینکه بسیاری از تولیدات جدید محصول پیشرفت علم و تکنولوژی بود و تقریباً هیچکس در جهان نبود که بداند اینها چیستند و به چه کار میآیند؛ چه رسد به شیوهٔ استفاده. برای درک راحتتر این موضوع یک مثال سادهٔ روشن میزنم. هر یک از ما حتماً افرادی را دیدهایم یا میشناسیم که از دستگاه خودپرداز یا ATM به راحتی استفاده میکنند، گوشیهای هوشمند دارند، کموبیش از اوضاع بازار و تورم باخبرند و میدانند اگر پولی به دستشان برسد چگونه باید آن را سرمایهگذاری کنند؛ اما همین افراد در تمام زندگیشان شاید حوصلهٔ دیدن یک فیلم خوب، گوش دادن به یک موسیقی خوب یا خواندن یک کتاب مفید را ندارند، چه بسا بین این افراد باشند کسانی که دانشگاه رفتهاند و مدرکی هم دارند، و یا نه، مثلاً افراد مسنی هستند که اصلاً سواد درست و حسابی در حد خواندن و نوشتن هم ندارند. خب این چگونه مکانیزمی است؟ این آدمها کجا و چگونه آموزش میبینند و چرا این آموزش گزینشی است؟ در واقع این گذارهای است که انسنسبرگر پیش روی ما میگذارد.
انسنس برگر معتقد است نظام آموزش و پرورش از اساس مشکل دارد و نه تنها هدفش گسترش روشنگری و اشاعهٔ فرهنگ نیست، بلکه بالعکس، با شیوهای محتاط و مزورانه، سعی در تربیتِ جمعیِ نوع بشر دارد؛ تربیتی که مشخصاً در مسیر اهداف خودش باشد: مصرفگرایی، سطحینگری، منفعتطلبی، نابرابری، تخریب محیط زیست و در نهایت کسب ثروت و قدرت برای جمعی مشخص از خودیها. در واقع روشنگری، واحهای بود که به زودی جای خود را به «آموزش» داد. وحشت از روشنگری پیشینهای درازتر از خود روشنگری دارد. در برههای اینگونه تلقی میشد که صرفِ آموزشِ خواندن و نوشتن همان روشنگری است؛ سادهتر اینکه اگر کسی بتواند چیزی بخواند، دیر یا زود «روشن» خواهد شد! حال همین مثال را تعمیم بدهید به فوران اطلاعات مختلف در زمان حاضر. استدلال بسیاری این است که این اطلاعات به قدر کافی مفید هستند و البته هر کسی حق انتخاب دارد!
نکتهٔ آخر که اساسیترین نقد انسنسبرگر به شیوهٔ سوادآموزی جدید است، مسئلهٔ اختیار مردم در انتخاب این شیوهٔ سوادآموزی است. پیشتر گفتم که هدف از این شیوهی آموزش روشنگری نیست، بلکه تربیت مدل خاصی از شهروندان است که خود را با شیوههای مصرف تطبیق دهند و اطلاعات کافی برای مصرف «چیزهای» جدید که با تکنولوژیهای روز ساخته شدهاند را داشته باشند. در برخی کشورها این شیوههای آموزش در مدلهای رادیکالتری اجرا میشود، تا حدی که پر بیراه نیست اگر بگویم چیزی شبیه خدمت اجباری سربازی است، دقیقاً با همان الگوی نظامی، همانقدر خشک و بعضاً آمیخته با ایدئولوژیهای مطلوبِ همان سیستم سیاسی. برای نمونه میتوان به چین یا کره شمالی اشاره کرد که هر نوع فعالیت فکری، سیاسی، هنری و... که در چارچوب سیاستهای دولت نباشد فوراً سرکوب و منهدم میشوند. در چنین وضعیتی بدیهی است که صدای مخالفانی که بهرهای از روشنگری بردهاند، شنیده شود. خاموش کردن صدای این دست از معترضان به اشکال مختلفی صورت میگیرد اما رایجترین شیوه، قطع ارتباط آنها با تودهٔ مردم است. در حال حاضر یکی از این ترفندها در دسترس قرار دادنِ انبوه اطلاعاتی است که برای دولتها مفید است، یعنی آنقدر در همه جا از محاسن و مزایای این شیوهها گفته میشود که عامهٔ مردم را مرعوب کند و در طرف مقابل تا حد امکان تمام منابع و تریبونهای مهم را از دسترس معترضان دور نگه میدارند. در چنین وضعیتی برای عامهٔ مردم انتخابی نمیماند جز تن دادن به شیوههایی که از بدو کودکی وظیفهٔ آموزش آنها را به عهده گرفته و مجال اندیشیدن را از آنها دریغ کرده است. مثلاً افراد جامعه در همان الگوهای سیاسی میاندیشند و انتخاب میکنند که به آنها آموزش داده شده، و همین الگوی تربیتی در انتخاب دین، نحوهٔ پوشش و تمام مسائل زندگی تکرار میشود.
ضروری است به این نکتهٔ مهم اشاره کنم که تفکر اساساً با نفی کردن عقاید رایج آغاز میشود، اما سیستمهای آموزشی فراگیر مدام مردم را ترغیب به تأیید میکنند. شاید بتوان مدعی شد که این میل گستردهٔ مردم به تأیید شدن از همینجا نشأت میگیرد، در حالی که سازندهترین شیوهٔ روابط انسانی دوستیهای مبتنی بر نقد است، اما امروزه دیگر به ندرت کسی چیزی جز تأیید شدن را تاب میآورد، و این کمظرفیت بودن در پذیرش نقدِ «دیگری»، محصول همین سیستمهای آموزشی است که اساساً با نفی کردن عقاید عوامانه زاویه دارند. یعنی سیستمی که قصد یکپارچه کردن عقاید و سلایق مردم را دارد، اختلاف نظر شهروندان را تاب نمیآورد و این الگو را به مردم تعمیم میدهد، چرا که نقد سازنده و نقدپذیری منجر به مطالبات بیشتری میشود.
در انتها اشاره به این راهکار خالی از لطف نیست که انتخاب آزادانه به ویژه در مسیر مطالعات شخصی، بهترین شکل مبارزه با این سیستم آموزشی است. در واقع توجه بیشتر به فرهنگ و مطالعهی «ادبیات خوب» که روی آن تأکید زیادی دارم، پرکردن همان خلأیی است که سیستمهای آموزشی یکپارچه به وجود آوردهاند. به قول پروست: «زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار میشود، و تنها زندگیمان که به تمامی زیسته میشود ادبیات است.» نکتهای که انسنسبرگر هم به آن اشاره میکند. بدون فرهنگ، دانش و تکنولوژی کمی کارها را راحت میکند، اما آدمی را پوک میکند.
[1] ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، ترجمهی میر شمسالدین ادیب سلطانی، تهران: امیرکبیر، ۱۳۹۰
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.