بررسی فیلم Banshees of Inisherin
بنشی های آینیشرین، از سبک تا محتوا
مقدمه
مارتین مک دونا، نمایشنامه نویس، فیلمنامه نویس و فیلمساز ایرلندی است که بیشتر او را در حوزه تئاتر با نمایشنامههایی مثل مرد بالشی، ستوان آینیشمور و مراسم قطع دست در اسپوکن میشناسیم. او در کارنامه هنری خود فیلم جذاب (در بروژ) را نیز دارد که مهمترین فعالیت او در حوزه سینما به شمار میرود. بعد از این فیلم، دو فیلم دیگر به نامهای هفت روانی و سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری را ساخت تا به عنوان یک کارگردان جدی، ژانر محور و دغدغهمند، خود را مطرح کند.
او در سال 2022 یکی از فیلمهای مهم سینمایی را با نام اشباح آینشرین ساخت که در نوبه خود کاری دوست داشتنی و قابل تامل است. این فیلم را از جنبههای مختلف میتوانیم بررسی کنیم که در ادامه به آن میپردازیم.
خلاصه داستان فیلم Banshees of Inisherin
اشباح آینیشرین داستان جزیره دورافتادهای به نام آینیشرین در ایرلند است که دو دوست قدیمی به نامهای کولم و پادریک، مدتهاست در آنجا زندگی میکنند و روزی یکی از آنها به طور ناگهانی و بی دلیل تصمیم میگیرد دیگر هیچ وقت با دیگری صحبت نکند و به شکل تحقیرآمیزی او را طرد میکند. این تصمیم باعث بروز اختلافهای زیاد و درگیریهای جدی بین این دو دوست میشود تا جاییکه روند روستا را تحت تأثیر قرار میدهند و عواقب نگرانکنندهای به دنبال دارد.
سبک اگزوتیک و کمدی سیاه فیلم Banshees of Inisherin
اگر بخواهیم قالب اشباح آینیشرین را به طور کلی در نظر بگیریم، باید بگوییم با یک فیلم کاملاً اگزوتیک در ژانر کمدی سیاه طرف هستیم. اگزوتیک از آن جهت که اغلب اتفاقات به شکل اغراق شده و عجیب به نظر میرسد و کمدی سیاه که به نوعی ژانر مورد علاقه مارتین مک دونا به حساب میآید. از همان جنسی که در فیلمهای قبلی او مثل در بروژ و هفت روانی دیده بودیم. موقعیتی که به نظر باید خنده دار بیاید اما کاملاً تراژیک و غم انگیز است. در سرتاسر فیلم، هم شکل اگزوتیک بودن آن و هم شکل کمدی سیاه آن به چشم میخورد.
نوع برخورد و رفتارهای پادریک بعد از اینکه متوجه میشود که دوستش علاقهای به دیدن و حرف زدن با او را ندارد و تلاشهایش برای برقراری ارتباط با دوست قدیمیاش، در نوع خود موقعیتی عجیب و فان به نظر میرسد؛ اما در دل آن پر از اتفاقات تراژیک به وجود میآید که اوج آن، تصمیم کولم بر بریدن هر انگشت دستش بعد از هر بار حرفزدن پادریک با او است که در آن قالب تصویری که مک دونا انتخاب کرده، هم اگزوتیک و هم سیاه به نظر میرسد.
کولم کاملاً جدی است. هر بار که پادریک جرات میکند با او صحبت کند، تهدید میکند که یکی از انگشتانش را قطع خواهد کرد. این تهدید تکان دهنده و غیرمنطقی برای ویولونیستی که قول میدهد خود را از هنرش جدا کند، به داستان شتاب دلخراش و اگزوتیکی میبخشد.
نمادگرایی در فیلم Banshees of Inisherin
بر کسی پوشیده نیست که روستای آینیشرین با آن لوکیشنهای وسیع و بکر و جذابش و با آن بار که عصرها همه برای نوشیدن آبجو در آن جمع میشوند، همان ایرلندی است که مارتین مک دونا میخواهد بسازد. یک ایرلند بهشدت دیدنی و دوست داشتنی که اسیر اختلافات داخلی و جنگهای پیاپی شده است. آینیشرین همان ایرلند رؤیایی است و اختلافات دو دوست قدیمی که به ظاهر مسخره و غیرمنطقی میآید، همان اختلافات داخلی در جنگ ایرلند است که چند بار در طول فیلم آتش این اختلاف را از دور میشنویم و حس میکنیم. تمثیلی از خشونت در قالب رابطه دو دوست قدیمی و انحلال رابطهای که میتواند زمینهساز یک جنگ خونین شود.
پلیسی که در چند صحنه از فیلم با او مواجه میشویم، تا حدودی احمق و همیشه مست به نظر میرسد که توانایی اداره و حل و فصل ماجراهای پیش آمده را ندارد که میتواند نشانهای از منفعل بودن پلیس در درگیریهای ایرلند باشد.
و همینطور جنازهای که آب با خود به سمت ساحل میآورد، میتواند نمادی از کشتهشدگان جنگ در آنسو باشد که تصویری اگزوتیک و دلهرهآور ساخته است.
وطندوستی در فیلم Banshees of Inisherin
کولم و پادریک، گرچه از وضعیت زندگیشان در روستا راضی به نظر نمیرسند و برایشان همه چیز یکنواخت و حوصله سر بر است، اما با این حال آنجا را به عنوان جایی شبیه وطن خود پذیرفتهاند. حتی وقتی که خواهر پادریک تصمیم به رفتن از روستا را دارد، پادریک حاضر است در همان تنهایی با الاغ خود بماند اما آینیشرین را ترک نکند اگرچه برایش سخت و طاقت فرسا است.
نوع تصویرپردازی و میزانسنهایی که از آینیشرین میبینیم، اینطور به نظر میرسد که گرچه اتفاقات دلخراش و زنندهای در آن میافتد اما آن روستا و آن وطن را دوست داریم.
پوچی در فیلم Banshees of Inisherin
تقریبا تمام کاراکترهایی که در فیلم با آنها مواجه میشویم به نوعی در ناامیدی به سر میبرند. کالم که نسبت به دیگر اهالی روستا دنیادیدهتر و مترقیتر جلوه میکند، به طور کل از زندگی قبلیاش و دوستی با پادریک ناامید است و میخواهد زندگی جدید با دوستان جدید و شروع آهنگسازی را تجربه کند؛ اما انگار همچنان حال و روز خوبی ندارد. از طرفی پادریک نیز کاملاً شخصیتی کسلکننده و راکد به نظر میرسد که انگار هیجانی در زندگیاش وجود ندارد جز اینکه عصرها با دوستش در بار بنشینند و آبجو بخورند. همینطور خواهر پادریک، از زندگی در آینیشرین زده شده و قصد دارد برای آیندهای بهتر، آنجا را ترک کند. پسر نوجوانی را هم در طول فیلم همراه پادریک میبینیم که در آن روستا زندگی میکند و پایان خوبی در انتظارش نیست و در موقعیتهای کاملاً پوچی او را میبینیم.
اشباح آینیشرین به نوعی میخواهد پوچی و انحلال یک روستای خوشمنظره با آدمهایش را به تصویر بکشد که انگار سر سازگاری با زندگی را ندارد.
جمعبندی
اشباح آینیشرین (Banshees of Inisherin) فیلمی در ژانر کمدی سیاه است و اتفاقات آن در سال 1923 همزمان با جنگ داخلی ایرلند میگذرد که نشان میدهد چگونه اختلافات ساده میتواند روابط و دنیای پیرامون را به زوال و پوچی بکشاند. اگر به این دست فیلمها و یا فیلمهای قبلی این کارگردان بخصوص فیلم (در بروژ) علاقهمند هستید، لذت دیدن این فیلم را از دست ندهید شاید دریچه جدیدی به روی شما باز کند.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.