VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

jabi

@jabi

در حال یادگیری

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

اولین آشنایی با شکسپیر در جلسات شعر

غزل ۲۹، از شکایت نسبت به نابرابری تا رسیدن به آرامش درونی

در طول سه سال دبیرستان، دبیر ادبیاتی داشتم که یکی از بهترین معلم‌های دوران تحصیلم از مدرسه تا دانشگاه بود. او فقط یک معلم ادبیات نبود، بلکه معلم زندگی بود. وقتی دیپلم گرفتم و از آن شهر رفتم، هر از گاهی به یادش می‌افتادم. تا این‌که پس از سال‌ها، توانستم شمارهٔ موبایل او را از طریق یکی از دوستانم به دست آورم. به او پیامک دادم و خودم را معرفی کردم. مرا شناخت و بعد از جملات ادبی و مهربانانه‌اش، در انتهای پیامک نوشت: باغبان پیر. این عبارت به دلم نشست. او واقعاً باغبانی بود که دوستداران ادبیات را به باغ معرفت دعوت می‌کرد.

در منزلشان که خانه‌ای ویلایی با حیاطی باصفا بود، ماهی یک یا دو بار در آخر هفته، جلسات شعرخوانی و گفت‌وگو برگزار می‌کرد. علاقه من به ادبیات از همان جلسات آغاز شد. اغلب جلسات به شاعران  ایران اختصاص داشت، اما برخی از آن‌ها نیز به معرفی شاعران و نویسندگان بزرگی مانند شکسپیر، گوته و تاگور می‌پرداخت. در آن زمان که موبایل و اینترنت فراگیر نشده بود و دسترسی به منابع تحقیقی به آسانی امروز نبود، حضور در چنین جلساتی غنیمتی بزرگ محسوب می‌شد. برخی شرکت‌کنندگان دفتر و قلم به همراه داشتند و مطالب را یادداشت می‌کردند و یکی از همکلاسی‌ها که واکمن کاست سونی داشت، جلسات را ضبط می‌کرد. پذیرایی ساده‌ای نیز در انتهای جلسه، همراه با چای و خرما، در حین پرسش و پاسخ انجام می‌شد.

جلسه شعرخوانی در حیاط منزل دبیر ادبیات

یکی دو جلسه را به غزل‌ها و قطعات شعری از شکسپیر اختصاص داد: غزل ۲۹ (Sonnet 29)، غزل ۱۸ (Sonnet 18)، قطعهٔ پاک‌ترین گنجینه (The Purest Treasure) و قطعهٔ پندهای گرانقدر (Precious Wisdom). هدف تطبیق تفکر و پیام شکسپیر با اندیشه‌ی شاعران ایرانی بود.

تصویری از شکسپیر

معتقدم بهترین شعری که خواند، غزل ۲۹ به این مضمون بود:

«هر زمان از سختی روزگار اشک می‌ریزم و آرزو می‌کنم در ثروت، زیبایی، استعداد، و دوستان مانند دیگران بودم و خود را حقیر می‌پندارم، ناگهان به یاد تو می‌افتم و چنان عظمتی به من دست می‌دهد که نمی‌خواهم جایگاهم را با پادشاهان عوض کنم.»

به نظرم این غزل به طور خلاصه دو پیام مهم دارد: اول این که شکسپیر به طور غیرمستقیم،  نسبت به نابرابری‌های ظاهری در زندگی انسان‌ها شکایت می‌کند و به نحوی هنرمندانه، از احساس نارضایتی و ناامیدی نسبت به این موضوع سخن می‌گوید. او خود را جای انسان‌هایی می‌گذارد که نسبت به نابرابری منتقد هستند. پیام دوم او، پاسخ و توصیه به منتقدان است. شکسپیر نشان می‌دهد که ارزش واقعی زندگی در مواهب مادی یا ظاهری نیست، بلکه در رضایت درونی و آرامش معنوی است. او با یادآوری سرچشمهٔ حقیقت، به نوعی ثروت درونی دست می‌یابد که حتی ثروت پادشاهان را نیز بی‌ارزش می‌کند.

غزل ۲۹ شکسپیر

این پیام، یادآور اشعار شاعران بزرگی مانند حافظ و سعدی است که در آن‌ها عشق و ایمان به عنوان نیرویی رهایی‌بخش و تعالی‌دهنده مطرح می‌شود. غزل ۲۹ شکسپیر، نه تنها توصیه‌ای اخلاقی، بلکه بیانگر تجربه‌ای عرفانی است که شکسپیر خود به آن رسیده است. او، به عنوان بزرگ‌ترین شاعر انگلیسی‌زبان، تنها از جایگاه یک شاعر یا فیلسوف سخن نمی‌گوید، بلکه از مقام یک عارف سخن می‌راند که به حقیقت و حس لذتی فراتر از تصاحب ثروت و قدرت دست یافته است.

سؤال مهمی همواره در مورد این غزل در ذهنم بود. چگونه ممکن است انسانی در شرایط نامطلوب زندگی کند و در عین حال به چنین جایگاهی دست یابد؟ شاید پاسخ کلی این باشد؛ خودشناسی، تلاش، صبر و در نهایت پذیرفتن سرنوشت. اما می‌دانیم که در واقعیت، رسیدن به این جایگاه، کار بسیار دشواری است. خوش به سعادت انسان‌هایی به چنین قدرت درونی دست یافته‌اند که در شرایط بحرانی مانند بی‌پولی، بیماری، بیکاری و... وقتی زندگی آن‌قدر سخت می‌شود، همچنان به تلاش راستین ادامه می‌دهند و سپس با صبر خود را به تقدیر می‌سپارند.

سال‌ها از اولین باری که این غزل را شنیدم می‌گذرد، اما پیام آن هنوز برایم مانند همان روز اول، ناب و تازه است. آن جلسات به‌یادماندنی، جرقه‌ای بودند که علاقه‌ام به شعر و شاعران بزرگ جهان را شعله‌ور کرد. بعدها، شروع کردم به خواندن اشعار شاعران دیگر، از شرق تا غرب. از تاگور و مویان گرفته تا گوته و امیلی دیکنسون. هر کدام از آن‌ها من را با احساسات و اندیشه‌هایی تازه آشنا کردند و برخی از اشعار آن‌ها را در دفترچه‌ای کوچک یادداشت کردم.

تصاویر تاگور، مویان، گوته و امیلی دیکنسون

شعر ناب، چه از زبان شکسپیر باشد و چه از زبان حافظ و سعدی، همیشه بیانگر احساسات عمیق انسانی است. این شاعران، با وجود فاصله‌های زمانی و مکانی، از یک حقیقت واحد سخن می‌گویند: امید به زندگی و عشق به انسانیت. اشعار آن‌ها، نه تنها هنر، بلکه راهی برای درک بهتر زندگی و انسان‌هاست. آن‌ها با کلام خود، مرزها را درمی‌نوردند و قلب‌ها را به هم نزدیک می‌کنند. این اشتراکات، نشان‌دهنده‌ قدرت بی‌زمان و بی‌مکان شعر است؛ زبانی که همه انسان‌ها، فارغ از فرهنگ و پیشینه‌شان، می‌توانند آن را درک کنند و با آن ارتباط برقرار کنند.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.