VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

jabi

@jabi

در حال یادگیری

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

نیکوکاری را از خود شروع کنیم

برای کمک به نیازمند، منتظر دیگران نباشیم

سال­‌ها پیش، از استاد ادبیاتم شنیده بودم که اگر کمک کردن از جامعه حذف شود، حیات انسان، رو به زوال خواهد رفت. معدود جملاتی که در ذهنم ثبت شده بود. مدتی پیش، در یکی از روزهای زمستان، در حالی که با مترو، از محل کار در مهرشهر به خانه برمی‌گشتم، در ایستگاه صادقیه، متوجه زنی شدم که در پیاده‌رو نشسته بود و کودکی بدون لباس گرم همراهش بود. زن ناامید و ناتوان و کودکشچهره‌ای خسته و ناامید داشت و از رهگذران تقاضای کمک می‌کرد. در آن سرما، نتوانستم بی‌تفاوت بگذرم. تصمیم گرفتم کاری انجام دهم. از آنجا که عضو داوطلب هلال احمر بودم، خود را معرفی و پرسیدم آیا محلی برای اسکان دارد و نیازمند به کمک هست؟ جواب داد به مسافرخانه می­‌رود و خواسته‌اش این است که سرپناهی در حد یک اتاق داشته باشد. گفتم مدرک شناسایی داری؟ از داخل کیفی کهنه که اسکناس‌های مچاله در آن بود، کارت ملی­‌اش را نشان داد. تجربه داشتم که اگر چنین افرادی، تمایل به ارائه کارت شناسایی نداشته باشند، احتمالا تکدی­‌گری را ترجیح می­‌دهند. با اورژانس اجتماعی تماس گرفتم و اپراتور گفت فعلاً ماشینی برای اعزام به آن منطقه ندارند. تماسم با سامانه مدیریت شهری هم به نتیجه نرسید. به چند خیریه زنگ زدم. پاسخ ­‌دادند که فرد تحت پوشش جدید قبول نمی‌­کنند یا اطلاعاتش را می­‌پرسیدند تا در لیست انتظار برای پیگیری قرار دهند. این فرآیند برایم عجیب بود اما غیرمنتظره نبود. می­‌دانستم تعداد نیازمندان زیاد و امکانات این مؤسسات و مراکز محدود است. تا جایی که مقدور بود، اطلاعات فرد نیازمند را گرفتم و همچنین، مقداری پول به او دادم. پرسیدم آیا معمولاً اینجا هستی؟ گفت بله، تقریباً هر روز به این محل می­‌آیم. این موضوع ذهنم را درگیر کرده بود. به اداره بهزیستی رفتم و بخش امور اجتماعی این قول را داد که اگر خانم، حضوری به آنجا مراجعه نماید و شرایطش را داشته باشد، ثبت‌نام می‌شود. پیگیری‌هایم از مؤسسات خیریه به نتیجه نرسید. چند روز بعد، قصد داشتم مجدد با آن زن صحبت کنم. ولی اثری از وی نبود. با پرس‌وجو متوجه شدم چند روزی آنجا دیده نشده. از این‌که کار مؤثری انجام نشده بود احساس خوبی نداشتم.

مدتی بعد، در یک روز بارانی، دوباره او را دیدم. با وی صحبت کردم و گفت کودکش می‌لرزد و تب دارد. نیاز فوری به پزشک داشت. دیگر نمی‌توانستم منتظر کمک دیگری بمانم. تصمیم گرفتم خودم دست به کار شوم. او را به نزدیک‌ترین درمانگاه بردم و هزینه‌های درمان کودکش را پرداخت کردم. این بار، بیشتر با او حرف زدم تا متوجه شوم چطور به این وضعیت افتاده است. گفت بیوه است و پس از فوت شوهرش، خانواده‌اش او را طرد کردند. مهارت خاصی برای کار کردن نداشت و مجبور بود برای زنده ماندن خود و فرزندش، گدایی کند.

تصمیم گرفتم پس‌اندازی که قرار بود برای خرید تجهیزات شخصی هزینه کنم را به او و کودکش اختصاص دهم. با زن توانمند و امیدوارمشورت یکی از دوستانم که در زمینهٔ آموزش مهارت‌های شغلی فعالیت داشت، در یک دورهٔ خیاطی شرکت کرد. همچنین، به عنوان هم‌خانه با خانم سالمندی که نیاز به همدم داشت، توانست حداقل سرپناهی داشته باشد و تحت حمایت بهزیستی قرار گرفت. هر زمانی هم که در هلال احمر اقلام کمک معیشتی موجود بود، یک بسته تحویل می‌گرفتم تا بدست‌شان برساندم. چند ماه بعد، تغییری در زندگی‌اش ایجاد شده بود. او حالا می‌توانست با خیاطی، درآمدی به دست آورد. چهره‌اش اندوه سابق را نداشت و امیدوار به نظر می‌­رسید. تجربه ارزشمندی بود.

در نیکوکاری و کمک به همنوع، باید از خود شروع کنم یا خیلی ساده بگم از خودم مایه بذارم. چه بهتر که این کمک‌ها هدفمند باشد و به توانمندی نیازمند ناتوان منجر شود.

اینجا بود که به حرف استادم پی بردم. اگر کمک به همنوع و نیکوکاری از جامعه انسانی حذف شود، بشریت به سمت زوال پیش می‌رود. خاطرهٔ آن روز بارانی، نقل قولی به این مضمون از شکسپیر را در ذهنم تداعی کرد که بخشش بارانی‌­ست که هم بر نیازمند و هم بر نیکوکار می­‌بارد و به هر دو برکت می­‌دهد.

انسان موجوی اجتماعی است، قادر به تنها زیستن و تاب‌آوری در برابر مشکلات و حوادث متفاوت نیست. هر فردی مسئولیتی در قبال دیگری دارد. آن چه که زندگی سراسر رنج را قابل تحمل می­‌کند خدمتی است که با محبت همراه باشد.

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.

tanhasedaast
مینا سخایی

6 ماه پیش

comment more-options

ای که دستت می‌رسد کاری بکن/پیش ازین کز تو نیایدهیچ کار درود برشما