شادی، رنج و معنای زندگی
خاطرهای از جهانگرد اندیشمند پیرو مکتب فرانکل
در غروب خنک شهریور و با هوایی مطبوع و دلپذیر، در میدان نقش جهان اصفهان، با مردی آشنا شدم که اندیشهام را تغییر داد. او جهانگردی اتریشی بنام لوکاس بود. در آن سالها، دانشجو بودم و گاهی به میدان نقش جهان میرفتم. در حالی که در میدان قدم میزدم، او را دیدم که به بنای تاریخی و منارهها خیره شده بود. بعد از چند دقیقه، به سمتش رفتم و سلام کردم. او با لبخندی گرم پاسخ داد و همین آغاز دوستی ما بود.

فردای آن روز، در کافهای در جلفا، محلهای زیبا و با کوچههای سنگفرش، قرار گذاشتیم. لوکاس از سفرهایش به نقاط مختلف جهان تعریف میکرد، اما چیزی که مرا بیشتر تحت تأثیر قرار داد، نگاه فلسفیاش به زندگی بود. او از دو گروه انسانها گفت: گروه اول، مردمانی در کشورهای صنعتی که به دلیل شانس، تلاش یا شرایط جغرافیایی، به زندگی خوبی دست یافته و به نظر میرسید که شادی را تجربه میکنند. اما گروه دوم، مردمانی در کشورهای کمتر توسعهیافته که به دلیل بدشانسی، توزیع ناعادلانه ثروت و شرایط سخت جغرافیایی، در رنج و محرومیت به سر میبردند و حتی امکانات اولیه زندگی را نداشتند. من که تا آن روز تحت تأثیر آموزشهای پیشین، به این نتیجه رسیده بودم که انسان همیشه باید شاد باشد، از لوکاس پرسیدم: حق گروه دوم از شادی چه میشود؟ لوکاس پاسخ داد: شادی همیشگی یک آرزوی نادرست است. همچنین معتقد بود اگر فردی در رفاه و سلامت به زندگی و کار مشغول است، با این خدمت، کاری ارزشمند انجام میدهد و در مقابل نیز، اگر فردی در اثر حادثه یا اتفاق، به زندگی در حالت زجر دچار شده، با این تحمل درد، کاری ارزشمند را پیش میبرد. بنابراین اگر دچار رنج اجتناب ناپذیر شدید، پس به آن معنا بدهید. لوکاس توضیح داد که زندگی معنادار لزوماً به معنای زندگی شاد یا مرفه نیست، بلکه به معنای یافتن هدف و ارزشهایی است که به وجود انسان جهت میدهند. برای مثال، فردی که در شرایط سخت، به دیگران کمک میکند یا شخص بیماری که با تحمل درد صعبالعلاج، با شجاعت به زندگی ادامه میدهد، در حال معنابخشی به زندگی خود است.

روز بعد، به کوه صفه رفتیم. در آن ارتفاع، منظره وسیعی از شهر، چشمنواز بود. این بار لوکاس، با یک کیف دستی آمده بود که کتاب و مجلهای در آن قرار داشت. از کتاب، صفحهای را نشانم داد که سخنی به این مضمون از ویسکوف جولسون نوشته شده بود. «فلسفه بهداشت روانی کنونی، لذت بردن از زندگی را هدف اصلی میداند و غم و اندوه را نشانهٔ ناسازگاری میپندارد. اما این نظام ارزشی لازم است در مقابل افرادی که دردی اجتنابناپذیر دارند، مسئول باشد و مورد سؤال قرار گیرد. لوگوتراپی این چشمانداز را به افراد بیمار نشان میدهد تا بهجای این که از رنج خود ناخشنود باشند، بلکه به آن افتخار کنند». لوکاس که پیرو مکتب ویکتور فرانکل بود، توضیح داد برای مثال فردی که در سلامت است، زندگی نرمالی دارد و معنایی برای زندگی یافته، اگر در اثر بیماری سخت یا اتفاقی ناگوار، خانهنشین شود و از کار، ورزش و بسیاری تفریحات و لذتها محروم شود و مثل سابق شاد نباشد و به عبارتی دچار درد اجتنابناپذیر گردد، آیا یک حادثه، زندگیاش را بیمعنا میکند و برای این که مثل سابق شاد نیست باید مورد سرزنش قرار گیرد؟ یا ادامه زندگیاش در این وضعیت، معنای سابق را نخواهد داشت؟ حتماً اینطور نیست. اگر قرار باشد یک حادثه (اتفاقات تصادفی)، معنای زندگی را تغییر دهد، پس اساساً زندگی قبل از حادثه نیز معنا نداشته است. معنای زندگی از درون فرد سرچشمه میگیرد و نه از شرایط بیرونی. حتی در شرایط سخت، فرد میتواند با تغییر نگرش و یافتن هدفی جدید، به زندگی خود معنا ببخشد. سپس مجلهای را از کیف بیرون آورد و مطلبی از یکی صفحاتش را نشان داد که زندگینامه معلمی روایت شده بود. عکس دوران جوانی و سالمندی او دیده میشد. با وجود این که در اثر تصادف رانندگی ویلچرنشین شد، اما سرافراز و امیدوارانه، رنج و محدودیت را پذیرفت و به رسالتش ادامه داد.

آخرین گفتگوی ما نزدیک سی و سه پل بود. در کنار زایندهرود، نشستیم و صحبت کردیم. من که در آن زمان علاقهمند به یک برنامه طنز تلویزیونی بودم، تصمیم گرفتم قسمتهایی را از موبایلم برای لوکاس پخش کنم و توضیحاتی در مورد برنامه بگویم. لوکاس با دقت گوش کرد، لبخندی زد و گفت: این برنامهها جالب هستند، اما گاهی با وجود ظاهر شاد و سرگرمکنندهشان، به تبلیغ مثبتگرایی افراطی تبدیل میشوند. آنها از مخاطب میخواهند که خود را مجبور به داشتن روحیهای مثبت کنند، حتی اگر این مثبتگرایی جعلی باشد و مخاطبان را به خندیدن و شاد بودن در هر شرایطی تشویق میکنند. سپس او، ویدئوهایی از شبکههای اجتماعی را به من نشان داد و گفت: نسخه سخیفتر این موضوع در اینجا وجود دارد که علاوه بر نقض حریم خصوصی، به طور غیرمستقیم به مخاطبان القا میشود که خندیدن و سرگرمی به هر نحوی قابل قبول است، حتی اگر به قیمت تحقیر یا نادیده گرفتن حقوق دیگران تمام شود. نظر او این بود که شادی واقعی، آن نیست که از طریق فرار از مشکلات یا پنهان کردن احساسات منفی به دست آید. شادی واقعی، زمانی است که بتوانی با تمام وجودت، حتی در لحظات سخت، معنایی برای زندگی پیدا کنی.

در فرودگاه، قبل از ترک اصفهان، لوکاس کتاب انسان در جستجوی معنا را به من هدیه داد و گفت: زندگی مانند این کتاب است. بعضی صفحات آن شاد و بعضی غمگین هستند. اما مهم این است که کل کتاب را بخوانی و از آن درس بگیری. شادی همیشگی ممکن نیست، اما معنابخشی همیشگی، هدفی است که میتوانی به آن برسی.

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.