VM

دهکده اندیشه‌ها
تعامل اندیشه‌ها، راهی مطمئن برای تغییر

mohsen3900

@mohsen3900

comment
bookmark
more-options
comment
bookmark
more-options

وقتی ماهی‌ سیاه کوچولو به دریا پیوست

در رثای صمد بهرنگی

شهریور ۱۳۴۷ است. ولیعهد‌نشین ایران، تبریز، هوای غم‌باری دارد. با اینکه شهریور است حال‌وهوای شهر، همچون زمستان، تاریک و دلگیر است. دیوارهای منتهی به محله‌ای که صمد در آن می‌زیست، سیاه‌پوش شده است. چندی نیست که صمد بهرنگی، این سرآمد آگاهی‌بخشی، کالبدش را در رود ارس گذاشته و رفته است. چند مسجد برای زنده‌ نگه داشتن یادش مراسمی برپاداشته‌اند. نمی‌دانم مردم تبریز همان وقت که زنده بود نیز قدردان خدمات این شمع درخشان آگاهی‌بخش در غلبه‌ی تاریکی جهل و خرافه بودند یا مطابق روال چند صد‌ساله و چند هزارساله‌ی ما ایرانی‌ها پس از رفتنش، فقدانش را به سوگواری نشسته‌اند.

ماهی سیاه گفت: «شما زیادی فکر می‌کنید. همه‌اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی می‌ریزد.»
اگر همچون ماهی سیاه کوچولو قصد رفتن کردی دریچه‌ی نور باز می‌شود

آقای رضایی معلمی با قدی متوسط، سبیلی نسبتاً پرپشت و جو‌گندمی و کت‌و‌شلواری اتو‌کشیده‌ وارد کلاس شد. بچه‌ها با اینکه می‌دانستند آقای بهرنگی، معلم و دوست سال‌های قبلشان، دیگر نیست و خود را به ارس‌رود سپرده است تا مثل «ماهی‌سیاه کوچولو» به دریا بپیوندد، با دیدن معلم جدید توی دلشان خالی شد. دیگر مطمئن شدند که آقای بهرنگی نخواهد آمد و راست بوده آنچه در آن تابستان شوم که گذشت.

غمگین و سردرگریبان همچون یتیمانی که به‌تازگی پدر از دست داده‌اند منتظر بودند تا آقای رضایی، معلم جدید، خود آغاز کند و ادامه دهد راهی را که آقای بهرنگی با تقلا و رنج تا به آنجا آورده بودشان. آقای رضایی لب به سخن گشود و گفت: «می‌دونید بچه‌ها غم‌ها و رنج‌هایی در زندگی آدما هست که وقتی داخل اونا هستی به نظر تحمل‌ناپذیر میان. اون‌قدر بزرگند که همه‌ی وجود آدم رو می‌بلعند. اما وقتی درکشون کردی دیگه اون آدم قبلی نیستی. مثل ناخدایی هستی که از دل یک توفان سهمگین دراومده.»

ماهی سیاه کوچولو شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود.
من می‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟.

 دستانش را که از پشت به هم قفل کرده بود باز کرد، نفس عمیقی کشید و آرام خود را به کنار پنجره رساند و به بیرون خیره شد و ادامه داد: «آقای بهرنگی از دوستان قدیمی من بود. من هم اگر نه بیشتر از شما که اندازه‌ی شما ناراحتم.» بعد رو به بچه‌ها کرد و گفت: «سؤالی ازتون دارم. دوست دارم صادقانه جوابم رو بدید.» آمد کنار اولین شاگرد و دستش را گذاشت روی شانه‌ی او که انگار صمیمیتش از این طریق در کل کلاس جاری شد. و ادامه داد: «سؤال اینه که تفاوت آقای بهرنگی با بقیه‌ی آدما چیه. یعنی چی باعث شده که این‌قدر بین مردم ارج‌و‌قرب پیدا کنه.»

هر کسی جوابی داد. یکی گفت: «آقا اجازه نوع‌دوستی و انسان‌دوستی.» دیگری گفت: «آقای بهرنگی خیلی مهربون بود.» یکی از ته کلاس با صدایی درشت گفت: «آقا مرد بود. خیلی به فکر ضعیفا و ندارها بود.» آقای رضایی به میزش تکیه داد و گفت: «آها می‌بینید بچه‌ها هرکسی به اندازه‌ی خودش و با نگاه خودش ویژگی‌هایی رو می‌گه که باعث محبوبیت آقای بهرنگی شدن. همه‌ی اینا درسته. او همه‌ی اینا بود و نقاط مثبت شخصیتش هم هستن. نقاط منفی هم در شخصیت او بود. همه‌ی ما به‌واسطه‌ی انسان‌بودنمان هم ویژگی‌های مثبت و هم منفی داریم.» بچه‌ها که با صدای آرام و دلنشین آقای رضایی در خلسه‌ای رؤیا‌گونه فرو رفته بودند و جذب متانت رفتار او شده بودند از آن حالت سردی و دل‌مردگی به درآمدند و صاحب سخن را برای ادامه‌ی حرف‌هایش بر سر ذوق آوردند. آقای رضایی که حالا پشت میزش نشسته بود دو دستش را ستونی کرد برای بدنش و گفت: «خوب حالا نتیجه‌ای که می‌خوام از این حرفا بگیرم مهمه؛ همیشه دنیا رو رنگی ببینید.» یکی از وسط کلاس بی‌آنکه اجازه بگیرد گفت: «آقا یعنی چی؟» معلم گفت: «یعنی اینکه آدما هم جنبه‌های خوب دارند هم بد. بعضیا خوبی‌هاشون اونقدر زیاده که شما فقط اونا رو می‌بینید.» نفر اولی که جلوی آقای رضایی نشسته بود گفت: «این به چه درد می‌خوره؟» معلم گفت: «یکی از مشکلات فرهنگی ما از همین‌جا نشأت می‌گیره. گاهی یک نفر رو اونقدر بالا می‌بریم و ازون بت می‌سازیم که دیگه اگر یکی از نکات منفی‌اش رو بخوایم بهش یادآوری کنیم قبول نمی‌کنه که هیچ؛ تازه دیگران ممکنه برای همین انتقاد درست و واقعی توبیختون هم بکنند. نکته‌ی بعد اینکه در جهان، قانون آنتروپی حاکمه.» 

ماهی سیاه کوچولو گفت: من می‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟
ماهی سیاه کوچولو گفت: «شما زیادی فکر می‌کنید. همه‌اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی می‌ریزد.»

لحظه‌ای سکوت کرد و سؤال را از چشم همه‌ی بچه‌ها خواند. لبخندی زد و کف دو دستش را به‌سمت بچه‌ها گرفت و گفت: «آهان الان براتون می‌گم. اگه به زبان ساده بخوام بگم تو این دنیا هیچ‌چیز ثابت نمی‌مونه. یک انسان از وقتی در رحم مادرش شکل می‌گیره تا زمانی که پیر می‌شه و می‌میره دائم در حال تغییره. پس بنابراین بدن انسان هم مثل همه‌ی چیزهای این دنیای مادی از خلق تا شکوفایی و نهایتاً مرگ رو تجربه می‌کنه. مهم اون آگاهی‌ای است که درون اون بدن به بلوغ می‌رسه ـ البته نه در مورد همه. اون آگاهی نامیراست چون از جنس دیگه‌ای است و مادی نیست. از جنس چیزیه که در فرهنگ‌های مختلف اسم‌های مختلف گرفته. خدا، مسیح، یهوه، بودا یا هوش جهانی و... .»

 آقای رضایی درحالی‌که در عرض کلاس راه می‌رفت سعی می‌کرد تمرکزش رو بیشتر کند تا بتواند موضوع را هر‌چه ساده‌تر برای بچه‌ها توضیح دهد. گفت: «غرض از این حرف‌ها اینه که او از جنس آگاهی بود در بدنی که بالاخره باید ترکش می‌کرد، دیر یا زود. آگاهی‌ای که هیچ‌وقت قرار نیست بمیره و در جهان هستی باقیست. باید خوشحال باشید که چند صباحی چنین روح بزرگی در میان شما زیسته. هم آگاهی خودش رو به تکامل و بلوغ رسونده، هم در مسیر ترویج آگاهی‌ در جامعه تلاش کرده.» حالا دیگه آقای معلم به انتهای کلاس رسیده بود و سر جلویی‌ها به سمت او برگشته بود. با متانتی تمام ادامه داد: «باید ببینید کسی مثل آقای بهرنگی چه هدف والایی را پی گرفته بود، اون رو ادامه بدید، همین. این چیزی که من برای شما گفتم به نظر ساده میاد ولی باور کنید مسأله‌ی مرده‌پرستی و خرافات متصل به اون از بی‌اطلاعی از همین موضوع به ظاهر ساده درمیاد. الان هم به جای غصه خوردن راهی رو پی بگیرید که صمد بهرنگی پیشتر تا جایی پیموده بود. به قول خودش از زبان ماهی‌سیاه کوچولو «من می‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟»

comment
bookmark
|

نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.

tanhasedaast
مینا سخایی

3 ماه پیش

comment more-options

صمد در‌ ماهی سیاه کوچولو ماندگار شد. رثا صحیح است.

mohsen3900
محسن اسدی

3 ماه پیش

more-options

بله صحیح می فرمایید ممنون از توجهتون.